با نـگاهت کـودتا کردی ، که آمـالم شـدی
گل گلی پوشَـم ، نگو راضـی به اِبطالم شدی
از کجـا در خطِ سِـیرم گشته ای ، شـیدایِ من ؟
گشـت نا محسوسِ من ، از کِـی به دنبالَم شدی ؟
شهـر دل را زیر پا بردی، لگـد کوبش مکـن
عاشقـی کردم ولـی ، مشـحونِ اِهمـالم شـدی
گر چه کردم خـاکِ دل را ، با سَـنَد ، در نـامِ تـو
من فلسـطین نیسـتم ، در فکر اِشـغالَم شدی!
دوسـت داری در دلم شـهری مجـازی وا کنـی
پس بِدان ، از رشتِ مو ، تا کیشِ پا ، مالَم شـدی
گر چـه شـاهینـی ولی ، مخمل تر از پـروانه ای
شـعله را در بر کشـیدی ، رهـنِ چنـگالم شـدی
لرزه ها ، چشـمت به پا دارد ، گُسَـل سازد بـه دل
آیتـی با هر طپش داری، که زِلـزالَم شـدی
با خـرافاتی کـه از طالع بگـویـد ، دشـمَنَم
فارغ از فنجـان بگو ، پیوسـته در فـالم شدی
در عروسک های سیمانی فقط رنگ است و بس
با چـه رنگی آمدی تا رنگِ اِمسـالم شدی؟
بر سـکوتی منفعل ، غـوغای حیـرت داشـتم
در سرم عشـقی نهادی ، جار و جنجـالم شدی
قبله ام گـم بـود و تقویمم نَمـادی از گُـذر
آمدی گم گشته ام ، پیدایِ هر سـالَم شـدی
با مترسک های پوشـالی ، چه ترسی حاکم است
با لبـی اَخـگر نما ، آتش به پوشـالَم شدی
زنـدگی ، بازنـدگی دارد، نـدارم بیـمِ جـان
در قُماری با عَـدَم ، تنهـا تو تک خـالَم شـدی
گر چـه من سـبقت گرفتم از سـوارانِ قـلم
با تو جاذب گشته ام ، چون پایِ اِقبـالم شدی
بادبادک هـای بی پرواز هم ، پَـر می کِشـند
پَر کشـیدم لاجوردی ، تا تو شَـهبالم شـدی
((جاذب نیکو ))
این شعر را تقدیم می کنم به همه ی دلدادگان و عاشقان واقعی به ویژه زوجهای جوانی که جفت پروازند و در زندگی مشترک ، عاشقانه برای رشد و تعالی هم تلاش می کنند تا آسمان لاجوردی پوش علم و ادب مملو از بادبادکهای رنگین عشق و محبت و ایثار باشد ...