سلام دوستان عزيزتر از جان ببخشيد كه به خاطر كسالت خاطر و جان نميتوان مدتي در ركابتان غلامي كنم ...اميدوارم هر چه زودتر باز كنار ناب باشم...به رسم ادب بايد سلامي ميكردم يادتان باقيست
آمدم با نفسي سخت سلامي برسانم بروم
بي وفا شد.. همين را ؛ به فلاني برسانم بروم
آمدم تا نفسي تازه كنم در بر دوست ...
حرف ها دارم اگر شد دو كلامي برسانم بروم
آخرين حرف همان بود كه گفتي به درود ...
جگرم سوخت از اين زخم؛ زباني برسانم بروم
صبر كن سرفه خوناب كمي مهلت تا ...
به نگارم شود آيا كه پيامي برسانم بروم
نعش عشق است به دوشم نميداني تو ..
خاك بر سينه زماني برسانم بروم
شايد م قاصد مرگم نفسي وقت دهد ..
لب خشكيده به جامي برسانم بروم
تير چشمان سياه تو نشانم كرده ...
بايد اين تير به آغوش كماني برسانم بروم....
چند روزيست كه گم گشته و آواره شده
بگذاريد دلم را به نشاني برسانم بروم ..
اشك سيلاب شد از چشم مسيحا... رفتم
بركه اشك به يك رود رواني برسانم بروم
شهريور 94 سد مهاباد
هنوز مي ترسم از روزي كه سهم مان از هم تنها يك جمله باشد ...يادش بخير مسيحا