واژه های میخی
واژه های میخی پیشانی ام
این کتیبه عمر بر بالای صورتم
بر این کوه غم مثل بیستون
بد خط اما به خط فرهاد دلم
اشک را کنده است از چشم من
جای سنگ دلم
آب را انگار فرهاد دیگر در آورده است از دل کوه
از چشمه دلم این اشک جاری بر سنگ های دلم
معنای واژه هایم را این اشک ها شسته اند
در ورق های هر روز دلم
هر چه ورق زدم پیدا نکردم برگه ام را
اما خوب یادم هست آن را ....
بالای طاقچه دلم جا گذاشته ام
دل دل نکن بین برگه ها
باز کن پنجره ات را بر طاقچه دلم
نه دل را تقوای حرمت به دل
نه جان را حرمت تقوای به جان
چه کنم اما......
به جان گریزی نیست در دل گریختنم به جان
شاید همین است که همیشه
به دوستی می شکنم حرمت دل
برای حرمت دوستی به دل
شاید کلاه وقارم کج است
که باد می برد کج کلاه وقارم به حرمت دل
دوست می دارم دوستان را
دوستان را می دارم دوست
شاید وقتها کمتر شده است و سبک
در رمیدن های هر ثانیه بر دلم
دور کردن کار ما نیست حتی به فتحه در دلم
گرچه گاه یاران نامهربان به غصه فتح می کنند بر بام دلم
اما باز هم نمی نویسم کسره ای زیر حرف دلم
تا هیچگاه نشکند دلم.....در کسر کردن های یاران از دلم
تا بمانند چون فتحه بالاتر از هر حرف باز هم بر دلم
در قدم های آسان دل......
سوی حیاط خلوت دل.......
چه سخت است قدم زدن.......
برای کوبیدن میخ تنهایی.....
در سرزمین تنهایی دلم.....
پ.ن:
دوست تان دارم یاران......
چه کنم ندارم مرهمی دیگر برای دل