مردي درون سينه خود چال شد.... و رفت
در زير پاي كينه لگد مال شد... و رفت
فرياد هجر تا كه بر آورد بغض كرد
در گير و دار حنجره اش لال شد ...و رفت
حوا كه بي وسوسه آدم نمي شود
سيبي كه بر شاخه غم كال شد... و رفت
گفتا كه عاشقي نكند تاكه زنده هست
بيچاره بيمار لب و خال شد ...و رفت
خطي تمام طالع او را سياه كرد
تعبير عاشقانه يك فال شد ... و رفت
او رفت به آسمان خودش يادتان به خير
از زندگي خسته به هر حال شد ...و رفت ......
×××××××××××××××××××××××××××××××××
آخرين نگاهت گير كرده در گلوي احساسم ...و من سالهاست
سرفه ميكنم بغض نبودنت را ...
من چقدر اين روزها نفس كم مياورم ......
غروبي دلگير دارد همه شهر را
خفه ميكند...
راستي عجيب نيست هنوز به تو كه ميرسم باران ميبارد ...
وسرفه هاي نبودنت دارند هي سرخ تر ميشوند نكند دارم دلتنگيت
را بالا مياورم ....
خنده ام ميگيرد وقتي مردم ميگويند چيزي نيست سرما خوردي ...
و من هي سرفه ميكنم .................