کفر فرعون ( دوم)
پس پيمبر با چنين حكم گران
آمد اندر جنگ با فرعونيان
چون رسید او نزد فرعون آن زمان
دشمن حق را بگفت حكم گران
آن زمان جادوی برتر اصل بود
حکمت از آن مردمان در فصل بود
هر كسي جادوي برتر داشت او
مردمان را پشت سر مي داشت او
اينچنين فرعون در آمد در ميان
صد بياورد او همه جادوگران
هر كسي بندي بيفكند بر زمين
مار ها كردي برون از آستين
چون تمام حيله ها آمد به كام
پس عصا افكند موسي بر تمام
آن عصا بلعيد جمله حيله ها
يك عصا شد قاتل صد حيله را
گرچه ناحق چند آمد در برون
ليك يك حق مي درد ناحق دون
چوب حق چون اژدها بلعد هزار
ريسماني را كه ناحق شد به كار
ليك تنها چوب حق كافي نبود
آن يد بيضا بر او شافي نمود
حق اگر بي نور منطق باشد آن
همچنان ريسمان ، ناحق باشدآن
بعد از آن گفتا پيام حق چنين
ظلم خود كم كن تو بر خلق زمين
خشم فرعون از سخن افزون بشد
اين خدا از آن خدا مقبون بشد
گفت فرعون صاحبم من بر زمين
اين دخالت باشد اندر كار دين
كفر موسي خشم فرعون آورد
پس خدا با كفر در جنگ آورد
لشكرمن صد هزار از مرد جنگ
كي خدايت مي توان با من به جنگ
خنده آمد بر لب موسي و گفت
توبه كن از اين كلام و حرف مفت
صدهزاران لشكرت ازآن اوست
اين تو و اين خويش تو ازآن اوست
هركسي از ديد خود گويد سخن
لاف بيشتر، هر چه كوچكتر بدن
آخر الامر خسته موسي شد ز او
خسته فرعون نيز شد، از دست او
گر جدل در كار شد، خاموش گير
در جدل، حق گم شود اين گوش گير
در جدل تاريكي مطلق بود
در جدل ناحق به جاي حق شود
اين طرف موسي به راه خويش شد
آن طرف فرعون خداي خويش شد