مناجات نامه
خداوندا جهان را خلق کردی
زبارانت گروهی غرق کردی
بپوشانی عیوب بندگانت
بیامــرزی گنـاه مجرمانت
به محرومان نظر داری تو بسیار
که نامت هست شفائی بهر بیمار
یتیمان را نـوازشگر تـو بـاشی
خدا ی اول و آخــر تـو بـاشی
مرا توفـیق ده حـمد تـو گویم
بجــز راهت ره دیــگر نپویم
بده چشمی که جز حسنت نبیند
گلـی از بـاغ حسن تـو بچیند
الاهی درد مــن را یک شفا ده
مرا در بـنده گـی خـود بقا ده
به دل مـهر تو من دارم الاهی
ز عشقت سخت میسوزم گواهی
زبانم را بکن گویای حـمدت
گرفتارم بـکن بـا هـر کمندت
شدم ازدام عشقت من فـراری
ندارم هـیج جـائـی یک قراری
مرا محروم از لطفت مـگردان
گرفـتارم هـمینک دام شیطان
لباس عشق را بر من بپوشان
ز عشقت جرعه ای من را بنوشان
دلـم را از غـم دنیـا رهــا کـن
چنان مجنون به عشقت مبتلا کن
همی خـواندم کلامـت با زبانم
چـرا جـایش نـدادم در روانـم
مـزین کـن دلـم بـاذکر نـامـت
بکـن ورد زبـان مـن کـلامت
بده تـوفیق تـا آیـم به سویت
نشانم ده که ره یابم به کویت
خداوندا تــو رحـمان و رحیمی
رفـیقی و ؛ شفـیقی و ؛ عظیمی
خداوندا تو رب العا لمــینـی
نـهانـی و ؛ هـمی پیدا ؛ مبینی
دلم از عشق خـود سرشـار گردان
رهم سوی خـودت هـموار گردان
عبادت من کنم بـهر وجـودت
نه از خوفت نـمایم چون سجودت
نوازش کن به لطف این بنده ات را
به بخشا از کرم شـرمـنده ات را
اسیر عـشق دیـدار تـو بـاشم
کـرم کـن تـا خـریدار تو باشم
به حال مـن بکن یک دم نظاره
مــن بیچـاره را بنما تـو چـاره
به فکرت بـوده باشم هم شب و روز
چراغ عشق خـودرا بر من افـروز
ز حوض کوثــرت ده جـام آبم
ز گـلهـای بهشتت ده گــلابم
بسا مرهون احـسان تـو هستم
نـباشم لایـقت گـو ئـی که هستم
بدون تـو بهشتت را نـخواهــم
وجودت را ؛ همیشه چـون بخواهم
بـه فـکرت هر کجا بـاشم بهشت است
هـمه عـالم بـدو ن تو ؛ چه زشت است
بــده گـمنام را یک دم سـعادت
بـگویـد چنـد غـزل اندر رضایت .