جنگ احمد لر با شاهرخ فرزند تيمور به خونخواهي ملك عزالدين
چو پيك اجل جان تيمور برد
تنش بهر روزي به موران سپرد
جهان راحت از آن ستم خيز شد
كه آزاد از دست خونريز شد
يكي شيرمرد احمد لر نژاد
كه بيباك بود و طرفدار داد
همان كس كه با شاه در اندكان
گرفتار شد با سران لران
مريد يكي مرد آزاد بود
كه فضل لهِ استرآباد بود
به خونخواهي شاه نيكو نهاد
به قصابي شاهرخ دل نهاد
مدد خواست نزد خدايش نخست
ز دنيا و عقبا همه دست شست
براند اسب را تا به شهر هرات
در آمد به نقش يكي از شكات
به نزديك رفت و بخواندش به نام
كه يكدم شنو از منت اين پيام
بگفتا كه مرد نمدپوش كيست ؟
چه خواهد ؟پيامش بدانيم چيست؟
نگهبان دمي غافل از كار او
بشد تا چه آيد زگفتار او
به ناگاه چون برق از جا جهيد
يكي خنجر آبگون بركشيد
بزد تيغ بر پهلوي نابكار
نمدپوش احمد لر نامدار
تن شاهرخ پور آن گورگان
به ده چاك كرد احمد پهلوان
وليكن ز تقدير ايزد نمرد
كه از تيغ او جان سالم ببرد
سپاه نگهبان سراسيمه راه
ببستند بر او در آن رزمگاه
به شمشير تيز و به تير و سنان
دريدند آزاده ي لرسِتان
شهيد وطن احمد سينه چاك
شد آرام آنگاه در زير خاك
چو روزي رود بيگمان جان زتن
همان به كه گردد فداي وطن