این ملک میسوزد

تمنی دارم ای گنجینه های مُلک حق فکری و تدبیری کنید این مِلک دارد رایگان و مفت میسوزد وما در خواب غفلت همچنان مستانه می خندیم فلک فریاد میدارد فرشته سعی در نجوا خرد اندیشمند و دل پریشان و رسول اولیائش بانگ دارند بر من ما هان مباش از غافلین و جاهلان اینجا ومن دراین کشاکش گاه می ایم به سوی عقل و قران ورسول و اولیائش این زمان دل میشود ارام وعقل در مُلک هستی ام کمی ارام می گیرد وگاهی نفس اماره واحساسات شیطانی ونفسانی درونم را به غوغا میکشند و روح و عقل و دین وایمانم به بغمامی برند همچون مغلها و چو تاتاران یکی یخ می فروشیدش به تابستان ودر برقان خورشید و همی نالان که ای مردم مرا رحمی کنید سرمایه ام بینید که ازدستم رود بی سود