اینجا بی بهانه هر شب کسی به اسمان چشم می دوزد ،خاطرات با هم بودن را دوره میکند،بی اختیار چشمانش سیل زده می شوند ودر میان تلاطم امواج سیل،انتظارش وجودش را تهی میکند!و سپس خنده های مستانه که با هق هق گریه هایش اسمان را مجبور به باریدن میکند!میرقصد،میخواند،اشک میریزدومی خندد!تامرگ اخرین ستاره برای نبودن کسی که در اغوش دیگری نفس نفس میزند!!!
برای داشتنش با همه ی غرورم مغلوب خیانتش شدم.
وقتی که غرورش اعتمادم را نسبت به او خدایی می کرد.
وقتی که نجابتش روح عریانم را بی جسم به اسمان می برد.
وقتی که نگاه معصومانه اش دلم را صاحبخانه شد.
وقتی که همه ی اینها زندگیم را نابود ساخت.
و
منی که به یغما رفته ام....
تو دیگراز من چه می خواهی راهت را بگیروبرو من دلشکسته ای گنه کارم.
نامم را پاک کردی ، یادم را چه می کنی ؟!
یادم را پاک کنی ، عشقم را چه میکنی ؟!...
اصلا هـمه را پاک کن ...
هـر آنچه از مـن داری...
از من که چیزی کم نمی شود...
فقط بگو با وجدانت چه می کنی ؟!
شـاید...؟!
نکند آن را هم پاک کرده ای ؟!
نه!! شدنی نیسـت...
نمی توانی آنچه رانداشتی پاک کنی !
اهای غریبه دستهایش را میگیری تا احساس کنی عشقش را!؟
لعنتی او که در کنارت نشسته با عاشقانه های من می خوابید
فکر میکنی با خواندن دو آیه از یاد می برد خاطرات را!!!