سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        دوراهی

        شعری از

        احمد یزدانی (کوتوال)

        از دفتر دفتر تهران نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۳ ۰۴:۵۲ شماره ثبت ۳۲۳۰۳
          بازدید : ۳۸۸   |    نظرات : ۳۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        آخرین اشعار ناب احمد یزدانی (کوتوال)

        نیستم ابر که با گریه کنم ترش رُخَم .......چشمه ام،با دلِ صاف و لبِ خندان گِریَم.(احمدیزدانی)     خندانک
        بوده در آغازِ عصرِ انقلاب
        حالِ من با کشورم هر دو خراب
        روزگاری بَس عجیب و ناگُوار
        رفته در سوراخِ خود کفتارو مار
        در دِهی دور از زمینی دورتر
        من چراغی بوده ام ،کم نورتر
        ابتدا بوده معلّم ،بعداز آن
        گشته ام شخصی مدیرو کاردان
        تا که آمد یک کتابی دستِ ما
        رویِ جلدَش بود ،کاشِف اَلغِطا
        مطلبش بود از خمینی، پیرِ ما
        شاه چون روباه و ایشان شیرِ ما
        داد روحانی به من آن رُقعه را
        کرد بیدار او دلِ خوابیده را
        راه و رسمی از وِلایت اندرآن
        امرو نهیِ شیعه وُ انوارشان
        سویِ دیگر میرسید از ره کتاب
        حزبِ توده می نِوِشتَش با شتاب
        شُد درونِ کشورم بستر زیاد
        آمده اَحزابِ چپ با جیغ و داد
        مالکی بود آن میان ،خانِ بزرگ
        روزو شب در پایِ منقل ،مثلِ گرگ
        یک پسر بودش و دخترها دوتا
        آن پسرهم رفت راهِ رفته را
        بود با من سنّ و سالِ او یکی
        من شُدم با او رفیق و مُتّکی
        اهلِ عیش و نوش و افیون بود او
        چون پدر اهلِ خیال و آرزو
        انقلابِ کِشورم پیروز شُد
        شامِ تارِ مِلّت ،همچون روز شُد
        من تَرقی کرده پستی یافتم
        راه حقّ را در دُرستی یافتم
        دوستانم چپ شُدَند از راستی
        گشته وابسه، گرفته کاستی
        من که جدّی بودم و در راهِ راست
        عشقِ من شد رهبرم ،بی کَم وکاست
        تا که من در همنشینی هایِ خود
        گشته با آشِ پِسَر از خان نُخُود
        میکِشید افیون و من آموختم
        بَهرِ جسمِ خود کَفَن میدوختم
        یک دو سالی شد تباه از عُمرِ من
        منتقل گشته ،شُدَم  با خویشتن
        تا از آن چاله که افتادم  در آن
        دربیابم ، رفت عُمرم از میان
        داستان ها دارد آن جنگ وگریز
        بوده در جنگش  به کَج دارو مریز
        تا خداوندِ بزرگ و دادگَر
        پاک کرد از زشتی ام بارِ دِگَر
        بود خانزاده همه عمرَش اسیر
        از جوانی بود او مانندِ پیر
        تا که با عمرِ کَم و جسم ِ مریض
        ترک کرد این دارِ فانی را ، عزیز
        من از ایشان با پدر با دودمان
        سینه ام اَسرارها دارد از آن
        گَرچه دادم شَرح بسیاری از آن
        ماند جانِ ماجرا در دل نِهان
        تا اخیراً تابلوئی دیدم به شهر
        نام آنها بود در بالایِ سَر
        مانده ام مُستاصَل و حِیران ، کنون
        گویم آن اَسرار را با چندو چون
        یا فراموشش کنم ،ساکت شَوَم
        رو به سویِ مقصدِ خود من روَم
        بارالها  شاهدم هستی شُما
        نیست حُبّ و بغض در این ماجرا
        در دِلِ این شب که طولانی شُده
        کَشتیِ این سینه طوفانی شُدِه
        هرچه را خیراست بَرمن راست کُن
        دیده هارا بی کم و بی کاست کُن
        گوشِ جانی کُن تو مامورش که تا
        بِشنَوَد از من تمامِ ماجرا
        تا که حق برپا و باطِل منزوی
        گویم حرفِ حق به فریادِ قَوی
        ناظرند اینجا شهیدان  بر همه
        روزِ محشَر میکُنند آنها یَقِه
        من ندارم طاقتِ آتش وَ دَرد
        سَرد کُن بَرمن تو آتَش را ، تو  سَرد
        احمدیزدانی(کوتوال).
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4