بوده در آغازِ عصرِ انقلاب
حالِ من با کشورم هر دو خراب
روزگاری بَس عجیب و ناگُوار
رفته در سوراخِ خود کفتارو مار
در دِهی دور از زمینی دورتر
من چراغی بوده ام ،کم نورتر
ابتدا بوده معلّم ،بعداز آن
گشته ام شخصی مدیرو کاردان
تا که آمد یک کتابی دستِ ما
رویِ جلدَش بود ،کاشِف اَلغِطا
مطلبش بود از خمینی، پیرِ ما
شاه چون روباه و ایشان شیرِ ما
داد روحانی به من آن رُقعه را
کرد بیدار او دلِ خوابیده را
راه و رسمی از وِلایت اندرآن
امرو نهیِ شیعه وُ انوارشان
سویِ دیگر میرسید از ره کتاب
حزبِ توده می نِوِشتَش با شتاب
شُد درونِ کشورم بستر زیاد
آمده اَحزابِ چپ با جیغ و داد
مالکی بود آن میان ،خانِ بزرگ
روزو شب در پایِ منقل ،مثلِ گرگ
یک پسر بودش و دخترها دوتا
آن پسرهم رفت راهِ رفته را
بود با من سنّ و سالِ او یکی
من شُدم با او رفیق و مُتّکی
اهلِ عیش و نوش و افیون بود او
چون پدر اهلِ خیال و آرزو
انقلابِ کِشورم پیروز شُد
شامِ تارِ مِلّت ،همچون روز شُد
من تَرقی کرده پستی یافتم
راه حقّ را در دُرستی یافتم
دوستانم چپ شُدَند از راستی
گشته وابسه، گرفته کاستی
من که جدّی بودم و در راهِ راست
عشقِ من شد رهبرم ،بی کَم وکاست
تا که من در همنشینی هایِ خود
گشته با آشِ پِسَر از خان نُخُود
میکِشید افیون و من آموختم
بَهرِ جسمِ خود کَفَن میدوختم
یک دو سالی شد تباه از عُمرِ من
منتقل گشته ،شُدَم با خویشتن
تا از آن چاله که افتادم در آن
دربیابم ، رفت عُمرم از میان
داستان ها دارد آن جنگ وگریز
بوده در جنگش به کَج دارو مریز
تا خداوندِ بزرگ و دادگَر
پاک کرد از زشتی ام بارِ دِگَر
بود خانزاده همه عمرَش اسیر
از جوانی بود او مانندِ پیر
تا که با عمرِ کَم و جسم ِ مریض
ترک کرد این دارِ فانی را ، عزیز
من از ایشان با پدر با دودمان
سینه ام اَسرارها دارد از آن
گَرچه دادم شَرح بسیاری از آن
ماند جانِ ماجرا در دل نِهان
تا اخیراً تابلوئی دیدم به شهر
نام آنها بود در بالایِ سَر
مانده ام مُستاصَل و حِیران ، کنون
گویم آن اَسرار را با چندو چون
یا فراموشش کنم ،ساکت شَوَم
رو به سویِ مقصدِ خود من روَم
بارالها شاهدم هستی شُما
نیست حُبّ و بغض در این ماجرا
در دِلِ این شب که طولانی شُده
کَشتیِ این سینه طوفانی شُدِه
هرچه را خیراست بَرمن راست کُن
دیده هارا بی کم و بی کاست کُن
گوشِ جانی کُن تو مامورش که تا
بِشنَوَد از من تمامِ ماجرا
تا که حق برپا و باطِل منزوی
گویم حرفِ حق به فریادِ قَوی
ناظرند اینجا شهیدان بر همه
روزِ محشَر میکُنند آنها یَقِه
من ندارم طاقتِ آتش وَ دَرد
سَرد کُن بَرمن تو آتَش را ، تو سَرد
احمدیزدانی(کوتوال).