يکشنبه ۳ تير
آهم را مومیایی کن، برای (عبدالحسین خورشیدی) شعری از
از دفتر غربت موهوم نوع شعر
ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۱۲:۱۶ شماره ثبت ۳۱۱۳
بازدید : ۷۳۵ | نظرات : ۲۵
|
|
دیگر بار برخواهم خاست؟ مطمئن نیستم! هنگامی که دنیایم در گرو یک بازدم ست! باز دمی که در انتظار معشوق باز می مانَد! تا غزلی شوَد! غزلی که محتاجِ آهی ست! در امتداد رهواری که دیگر چوبین نخواهد بود!...
چاووش بخوان! که خوش می خوانی؟... بخوان!
آیا دوباره بر خواهم خاست؟!
***
من به نظاره ی شهری پر از رنگ و نفاق نشسته ام که مردانش نقاب از چهره دریده ا ند!! و زنانش سیاه پوش در انتظار مردی به رنگ خون آغوش گشوده اند!!
حکایت تلخ شعرم را در افکارت، مومیایی کُن!؟
24/11/89پژواره
========
از دفتر غربت موهوم
تقدیم به آقای (عبدالحسین خورشیدی)
|
|
۱ شاعر این شعر را خوانده اند
Guest
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.