جمعه ۲ آذر
شیون! شعری از
از دفتر - تا غروب - نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۰ تير ۱۳۹۲ ۲۱:۳۰ شماره ثبت ۱۵۱۷۲
بازدید : ۱۲۱۸ | نظرات : ۲۵
|
|
در آسمانِ این شهر
نشانی از ستاره نیست؛
ماه اش
وبالِِ برج های سیاه!
کهکشان اش
ذرّاتِ سرفه های من!
نه کوهی که
منِ، دیوانه به آن زنم!
نه دریایی که جگر
در آن، خجسته کنم!
من، ماندم و بر دوش
چند جنازه ی خیابانی!
بیدار، بر دار می روم و
شیون، که ای مردم!
این مردگان که بر
دستِ من اند، هنوز
می خندند!
* * * * *
پ.ن:
گاه تابستان، گاه زمستانم!
پاییزم را کس، باور نمی کند!
بهار، که روزش می گیرد،
می دَرَد دامانِ مرا !
من، در انتظار فصلی،
دیگرم!...
* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.