جمعه ۲ آذر
تبعیض!... شعری از
از دفتر - هزاره بیم - نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۷ تير ۱۳۹۲ ۲۰:۰۳ شماره ثبت ۱۵۰۱۱
بازدید : ۱۱۷۸ | نظرات : ۲۳
|
|
« فقر»
ستونِ فقراتِ
"فساد" است!
.
.
.
- ثروت - نیز!
فرقِ این دو را
برادرم
قابیل، می داند!
- - - - - - -
اگر
چشم هایم شوخ،
اشک هایم شیرین!
موهایم، بُور؛
لب هایم، گل بِهی؛
- و - زورِ راستم
با چپم، "یکی" بود؛
میانِ انگشتانم
- تفرقه - نمی افتاد...
نگاهم بِه
راهِ خویش می رفت!
خسته در کنجی دنج
دسترنجِِ روای خود،
می خوردم...
نشئِه، بر می خاستم...
وه.- که - چِِه رویایی،
می شد!...
.
.
.
- من - اما وای!
بزاقِ گرگی سیرم
به نام فقر...که پیرم
در آورده و هار از
شهوتِ مُرَفّه ی بی
درد است!...
" این " کِه نه در گرما
نه سرما، رنگ، می بازد؛
سحرش با ناز آغاز...
شبش، با تاختن بر
بافته های سفیدِ من!؟...
- من - دردم می آید...
دردا، از شیهه ی "اسبی"
تا مرا به " حرمِ " بختی
امن و بیدار، باز...گرداند!
- - - - - - -
پ.ن:
دست و پایم
ستونِ صندلی ی لرزانی ست
که بالای آن حکمِ جدایی ی سر
از تنم صادر شد؛
آنگاه کِه - تمام - دندان هایم
در رویای بهشت شکست!
.
.
.
چهار دندانِ مرده، می خواهم!...
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.