چهارشنبه ۵ دی
|
آخرین اشعار ناب حسن پوررضایی
|
یادش بخیر، خانهی مادربزرگِ ما
با آن حیاطِ آجری و آن همه صفا
تفریح و شور و عشق و هوا، موجِ زندگی
هنگام عصر میشد و هر گوشه بچّهها
مشغولِ یادگیریِ قرآن، کنارِ حوض
من ناگزیرِ درس، به حالِ خودم رها
در روشنایِ ماه، همه جمع میشدیم
شب میرسید و قصّهی هر روزِ ما به جا
شب، داستان و ضربِ مثَلها و چیستان
آواز و سرگذشت و حکایات و ماجرا
بر سفره، نان و سبزی و گهگاه آش و گوشت
سیر و پیاز و ترشی و ... پایانِ آن، دعا
جایی کنارِ باغچه، دیوارِ کاهگِل
سرشارِ عشق بود و بسی پُر سر و صدا
آری عزیز، کودکیِ من، چنین گذشت
در راهِ کار، یکسره آن دوره شد فدا
|
|
نقدها و نظرات
|
بله سرکار خانوم
یادشان گرامی 🍎🍎🍎 | |
|
من بودم و امتحان یک عزمِ عظیم نا خواسته، چون حکایت ابراهیم
بله شاهزاده خانوم ، واقعیت ها همیشه شیرین نمی شوند. مگر خود با تلاش شیرینش کند... . 🌺5:
| |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درودبرشما