(عرصه ی جادوی تو)
ای گل گلزار من سرخی رویت به چند؟
خط لبت قاب دل ، پای مرا پای بند
پیرهنت برگ گل ، چشم مرا کرده پل
نازک اندام تو ، طعنه زند بر پرند
سرمه ی چشمان تو می بَرَدَم تا سحر
موی پریشان تو ، گشته دلم را کمند
روی سرت روسری از چه بود سرسری ؟
باد هوس می دَمَد ، هوش ، نیابی گزند
عطر تنت با هوا ، بُرده مرا نا کجا
ای گل سیال من از چه شدی خود پسند
عرصه ی جادوی تو ، به رقص چاقوی تو
کرده زمین را غمین ، ناز مکُن ای لَوَند
حرف دلت بی صدا ، کرده دلی مبتلا
جلوه گری های تو ، فاعل فعل غَمَند
شعر و ادب خسته شد ، راه قلم بسته شد
جان تو و مادرت ، راه شنیدن مَبند
حلقه ی گفتار من ، جاذب سوز است و آه
پند مرا حلقه کن ، از چه زنی نیشخند ؟
حال که رقصان شدی ، پسته ی خندان شدی
در گرو جان او ست ، خفته به خاکِ ، نژند
سفره ی خون بود و اب در دل چشمان او
معرفتی کشته شد ، تا تو رسیدی به قند
بر تو نفس را گشود ، خط افق را شکست
خسته چو عنقا پرید ، گنبدِ بامِ بلند
(( جاذب نیکو ))
این شعر را تقدیم میکنم به روح شهیدان هشت سال دفاع مقدس و همه ی کسانی که برای اعتلای فرهنگ و زبان فارسی ایران اسلامی تلاش می کنند.