سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        عروج مادربزرگ ...

        شعری از

        امیر شمشیریان

        از دفتر جوهر تنهایی نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۹ شهريور ۱۳۹۳ ۲۳:۳۹ شماره ثبت ۲۹۸۹۰
          بازدید : ۷۹۵   |    نظرات : ۴۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر امیر شمشیریان

        لب بگشا بشکن صدای این سکوتت را
        چیزی بگو مادر تا ببینم من سرورت را...

        چرا پلک های اینجا همه گریانند؟!
        مادرم برخیز تا ببینند آن شکوهت را...

        مادرم این دل دگر طاقت ندارد
        لحظه ای بنگر چشمان این پورت را...

        چرا چیزی نمی گویی؟! چرا اینقدر سردی؟!
        با خون چشمم مکشم من این بُرودت را...

        برخیز ای مادر وقت اذان است
        نیستم اینجا تا ببینم من عُروجت را...

        می گویند باید اکنون بر تو من نماز کنم
        گویندگان مگر نمی بینند آن غُرورت را ؟! ...

        باور نمی کنم که دیگر نیستی در کنارم
        رفتی و بردی با خود حتی تو نورت را...

        دنیا سیاه گشت ، چشمانم تار شد
        آن لحظه که گرفتم گوشه ی تابوتت را...

        شهر آمدند و بر جسمت خاک ریختند
        دخترانت می زنند بر سر خاک ِ گورت را...

        هفته گذشت ، چهل گذشت ، سال نیز هم
        فراموش نکرده ام من آن شُروطت را...

        خاطراتت همیشه در دلم زندست
        خاطراتت می کشند با خود ، عطر و بویت را...

        باز هم شب ِ جمعه ، دلتنگی و اشک
        من می خواهم باز آن همه عطوفت را...

        دلم گرفته ، فقط تو را می خواهم مادرم
        بگو ملائک بیاورند نزد من لحظه ای روحت را...

        شعرم بهانه بود که سرودمش برای تو
        بهانه ای که شاید در خواب ببینم ماه ِ رویت را...
        ..................
        ............
        .....

        :'(

        (جمعه_1392/09/29)
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        8