سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        روزهای متناقض ...

        شعری از

        امیر شمشیریان

        از دفتر به نام دوست نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۹ فروردين ۱۳۹۴ ۲۳:۰۷ شماره ثبت ۳۵۹۵۹
          بازدید : ۱۰۰۱   |    نظرات : ۶۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر امیر شمشیریان

        صدای ارسالی شاعر:
        سلام بر اساتید و دوستان گرامی ...
        این دل نوشته جوابیه که به دل نوشته یکی از دوستان دادم ...
        یکم طولانیه ، به بزرگی خودتون ببخشید ...
        اگر بخونید و بنده رو از نظرتون بهره مند کنید ممنون میشم ...
        اگر هم حوصله خوندن نداشتید فایل صوتیش جذابتر و قابل لمس تره ...
        اول دل نوشته دوست عزیزم رو قرار میدم و بعد جواب بنده ...
        شاد و خرم باشید ...
        .............
        حرف یک دوست ...
        این روز ها ...
        با رفتارهای پرابهامت دست پارادوکس های عجیب کتابهای فارسی را از پشت بسته ای.....
        این روزها نمیدانم چرا....
        اما در ذهنم مملوء از ارایه های عجیبی....
        تشبیه ...پارادوکس....ایهام ...کنایه...تضاد.......
        چراکه اخم میکنی و لحظه ای بعد میخندی و میخندانیم......
        و گاهی هم میان لجبازی هایم باغرور همیشگی ات دوستت دارم را اثبات میکنی ولی دوباره........
        دوباره درست مثل خودم لج میکنی......
        و این بازی پرسفسطه را کماکان ادامه میدهی و کوتاه نمی ایی....
        گاهی هم کنارم میمانی و شیدایم میکنی...
        ولی دوباره هوایی میشوی و میروی .....
        نمیمانی و باعث میشوی ابروهایم درهم تنیده شوند ونیم دایره لبهایم برعکس شود ...
        و دوباره این فکر مشوش را مشوش تر میکنی....
        وگاهی هم مدام اطرافم هستی وحواست را جمع که هیچ ؛ ضرب در هزار هم میکنی و نگاهم میکنی ....
        کنایه میزنی...میخندی....سخت ؛گاهی هم ساده میگذری...
        میگذری و دوباره ناگهان در گیر و دار ذهن پرتلاطمم ؛ از جلوی چشمانم؛ بی توجه محو میشوی .......
        این روزها عجیب به رفتارهایت شک میکنم ....
        خودمانیم رفتارهایت ازپارادوکس های رنگین بی سر وته پر است...
        پراست ازابهام....
        از سوال...
        و من تنها مانده ام میان علامت سوال های پر تناقض زندگی که تو باعث اش هستی
        و خود نمیدانی.........نمیدانی ......
        .....................
        جواب :
        ....................
        از پارادوکس نگو که بیزارم ...
        این روزها خودم هم نمی دانم چرا ...
        تناقض های زندگی وجودم را متناقض کرده ...
        گاه تشبیه به جای تضاد می نشیند و کنایه به جای تشخیص ...
        گاه دل می گرید و لبم خندان است ...
        و گاه ، هم آهنگ می شوند ...
        این روزها با خودم هم لجبازی می کنم ...
        عقلم از عید دیدنی دلم امتناع می ورزد ...
        دلی که تنگ باشد خاطرات شیرین به کامش تلخ می شود ...
        و بوی عطری آشنا در زیر امواج سیاه باران ، وجودش را می لرزاند ...
        از خود بی خود می شود ...
        و این بازی پر سفسطه بلندتر شده و کوتاه نمی شود ...
        این روزها ماندن و نماندن برایم رویاست ...
        لحظه ای خودم را می شناسم ، لحظه ای تورا ...
        اما لحظه ها وجودم مملوء از وجود اوست ...
        وجودی که وجودش را از وجودم دزدید ...
        و من ماندم و وجودی بی وجود ...
        با هلالی سرد و خاموش بر لب ...
        که خودش هم نمی داند چرا ...
        تو در این میان به دنبال التیام این وجود بی وجودی ...
        و نگاه غم زده ام نگاهت را می رنجاند ...
        من شرمسار این دریای بی کران محبتم ...
        بیزارم از خودم که تو را ، همکاسه ی تشویش کردم ...
        طناب تناقض بر هلال لب هایت افکندم ...
        و پیچ و قوس ابروانت را به بحث و جدل وا داشتم ...
        آری ...
        می گویم و می خندم و کیفور می شوم ...
        و به ناگه محو می شوم و دیدگانت بر من خورده می گیرند ...
        چراکه نمیدانند سکوت سرد خاطرات ، وجودم را می لرزاند ...
        که جز دستان گرمش هیچ حرارتی درمانش نیست ...
        گرمایی که مشعل رفت و آمد قلبم شده بود ...
        و به همان دست ها قلبم خاکستر شد ...
        من ماندم و اشک هایی در پس هلال لبخندم ...
        فریاد هایی بی صدا در پس قه قهه های عمیق ...
        ناله هایی در عمق کابوس های شبانه ...
        و موجوداتی که به افکارم از خوشی ، طعنه زدند ...
        و کسی نفهمید که این سنگر ...
        سیبل رگبار افکار است ...
        و من با خشابی خالی در تب و تاب فرار از انفجار ...
        انفجار باروت خاطراتی شیرین و کشنده ...
        که مرا جانباز ترکش های بدن نمایش کرده ...
        و من این روزها خودم هم به وجودم مشکوکم ...
        شاید مرده ام و از گرماست ابهامم ...
        از گرمای دستانی که با قلبم عجین شده بود...
        شاید هم ...
        نمی دانم ...
        این روزها خودم هم نمیدانم چرا ...
        و چه بیزارم از خودم که تو را هم سرگردان این ابهام کردم ...
        من در گوشه ای از هزارتو میچرخم و تو در گوشه ای ...
        و این حجم از سوال مبهم بر هزارتو می بارد و ما خود سوالیم ...
        نمی دانم ...
        شاید جوابش دستان او باشد ...
        شاید هم ...
        نمی دانم ...
        اما تو مرا ببخش ...
        ببخش که شده ام نمک نشناس سفره ی دل ...
        ببخش که بود و نبودم ، شده چشم بر هم زدنی ...
        ببخش برای این سیل سوال ...
        ببخش این وجود متناقض را ...
        تو مرا ببخش ...
        ببخش و بدان که اگر شیهه ی قطار واژگانت نبود ...
        در حجم امواج سیاه دفن شده بودم ...
        پس بدان که سپاسگزارم و این حجم سپاس در واژه نمی گنجد ...
        از این روزها بیزارم ...
        از خود بیزارم ...
        از تناقض بیزارم ...
        تو مرا ببخش ...
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        7