يکشنبه ۳ تير
ترانه ی مادرم... شعری از
از دفتر شعرناب نوع شعر
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۷ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۱۳:۳۴ شماره ثبت ۲۷۶۰
بازدید : ۷۶۴ | نظرات : ۱۷
|
|
عیدِ آمد مادرم برخیز ز خواب،
زادگاهم بی تو شد ویرانه پاک!
فکرِ کردم بازِ مادر، زنده ای،
بازِ این عید در کنارِ بنده ای،
آمدیم مادر زشوقت از غروب، از تنمان گرد غربت را بروب،
ما اسیران دیار بی کسی، خستگان غربت دلواپسی،
همچو نوروزهای پار پارسال، آمدیم این باره با یک خردسال،
کودکان از غربت وهم آمدند! زخمی اند از بهر مرهم آمدند،
عاشق مهر تواند ای مهربان، بهر پژمان آن ترانه را بخوان؟
آن ترانه را که آن وقت های دور، بهر ما می خواندی ای سنگ صبور،
آنکه می خواندی بسازم یک حمام، از طلا و نقره و یاقوت خام،
آن حمام چل ستون، چل پنجره، می نمودی زمزمه، خوش حنجره،
گنبداش گفتی همه فیروزه اند، ساکنانش را تو گفتی روزه اند،
چون تو رفتی همجوار(او) شدی، جون فرشته، باردار او شدی،
گنبد فیروزه ای هم شد خراب، ساکنانش جملگی رفتند خواب،
کودکان پروانه بودن مادرم، شمع بودی بهر آنان لاجرم،
شعله ات از مهربانی مال مال، می زدن پروانه آسا بال بال،
کودکان از شعله هایت در امان، بودن و خود می شدی آب روان،
مادرم آری تو سوختی درسکوت، تا بسوزانی سرای عنکبوت،
لیک تار عنکبوت در اوج بود، وانگهی او صاحب صد فوج بود،
سوختی اما نگفتی ای هوار! تا درآورد آتش از جسم ات دمار،
آب بود اما تو گردیدی کباب، جام بود اما همه یاران بخواب،
آن زمان کز خواب یاران خاستند، پیکری خاکستری را یافتند،
تازه می خواستی ز رنج آباد خود، حاصلی از سوختن بیداد خود،
را به دست خویشتن گلچین کنی، کام تلخ و داغ خود شیرین کنی،
یک سحرگه تیره تر از رنگ شام، شد غروب آرزوهایت تمام،
حال؛ من درجستجوی آن حمام، کی؛ به دنبال زر و یاقوت خام:
هستم اما جویم از آن خاطرات، خاطری شیرین تر از شاخ نبات،
هر چه می گردم ولیکن، آن حمام، نیست گویی بوده است افکار مام،
مادرم! شاید دل ویرانه ام، را تو بردی که این چنین دیوانه ام،
جان من گر برده ای ویرانه ام، پس بیا در خواب کابوسانه ام،
آن دل آواره ام را پس بده، بوسه ای هم از رخ نرگس بده،
مادرم گر دل به همراه تو بود، او گرفتار رخ ماه تو بود،
پس دگر آوارگی گشته تمام، یافته ام حمام با یاقوت خام،
وانگهی گر آن خراب آباده دل، در مکان دیگری گشته خجل،
دست کم گل بوسه ای از روی ناز، بر گرفتم با لبان پر گداز.
مادرِ خُب کی تو تنها مرده ای،
مأمنِ امیدِ را با سر زمینم برده ای!
نوروز 1375 پژواره
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.