روی میگردانی زمن ای ماه تابان صبر کن
میروی از پیش من این قدر شتابان صبر کن
صبر کن بالا سرت قرآن بگیرم رسم هست
تا شود آینده ات خیلی درخشان صبر کن
پای بر دل میگذاری یک دمـی آرام بـاش
دل زهجرت هم بسوزد، هست پایان صبر کن
صبر کن سیرت ببینـم، دوست میدارم تورا
گر زچشمم اشک میریـزد فــراوان صــبر کن
سالها یعقوب ازهـجر عزیـزش اشـک ریـخت
تاکه شد چشمش سفید آن پـیـر کـنـعا صبر کن
بعد چندین سال باآن انتظار روز وشـب
درمقامی یوسفش را دید، مانند سلطان صبر کن
درخـزان بـلبل زهـجر گـل بنالـد روز وشب
دربهار بـاوصل گل گـردد غـزلـخوان صبر کن
صبر کن پندت دهم بسیار نیکو هم مفـیـد
درقبال مشکلات خــودرا نــلــرزان صبـر کن
قدرت انسان چو دریاست مشکلات مانند خس
دور کن خس را زخـود، موج خروشان صبر کن
صبر کن از بعد صبر باشد تورا فتـح وظــفر
هیج صابـردر حقیقت نیست نـا لان صبرکن
هر که باسختی بجنگد همچنان یـک قـهـرمان
میشود اورا نصـیب فـتحـی نمـایان صبرکن
صبر کـن هـم ارتباطـت باخـدا نزدیـک کــن
میکند یـاری تـورا اربـاب یــزدان صـبر کـن
ارتباطت بـاخـدا نـزدیـک گــردد بــانــمـاز
میشود هــر مشـکلی بهر تو آسان صـبر کـن
ایـن غـزل ایـراد دارد نیست جای اعتــراض
هست گمنام دل غمین قدری پریشان صبر کن .