سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 دی 1403
    26 جمادى الثانية 1446
      Thursday 26 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۶ دی

        طفل یتیم .......

        شعری از

        علی اصغر احتشامی راد ( راد )

        از دفتر به که گویم آخر این درد ؟؟؟ نوع شعر بحر طویل

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲ ۱۹:۱۳ شماره ثبت ۲۲۱۷۶
          بازدید : ۲۳۰۲   |    نظرات : ۳۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر علی اصغر احتشامی راد ( راد )
        آخرین اشعار ناب علی اصغر احتشامی راد ( راد )

         

        این اثر( بحرطویل ) را من در بهمن ماه 1344 نوشتم که در مجلات  " روشنفکر وسپید وسیاه " به چاپ رسید  ( آن زمان ) ... ولی موقعیکه توسط  یکی از دانش آموزان دبیرستان " شاهدخت " تبریز در جشنی  در سالن اجتماعات و در برابر میهمانان دکلمه  شد چند روزی ما را به میهمانی !! " پرسش ها وپاسخ ها " بردند !!!...

         

        طفل یتیم

        موجودی نحیف

        کودکی ضعیف

        پای دیواری

        دیوار کاخی

        زجر می کشید

        ناله می نمود

        از گرسنگی

        یا که تشنگی

        .....

        درون آن کاخ

        میان آن باغ

        آن کاخ زیبا

        وان باغ گلها

        دروصف رویا

        پیر یا جوان

        خرد یا کلان

        غرق درنعمت

        غرق در شادی

        غرق در نشاط

        غرق درخوشی

        میگفتند همه :

        آفرین شراب

        آفرین مستی

        .......

        غریو شادی

        فریاد مستی

        می رسید به گوش

        می رسید به گوش

        ......

        بی خبر زکاخ

        بی فکر وخیال

        درپای دیوار

        مینالید زار

        ......

        ناگهان زکاخ

                   مردی درفِراخ     (1)

        آمد پیش وی

        آن طفل یتیم

        بردستش غذا

        "ماندۀ غذا "

        آمد پیش وی

        آن طفل یتیم

        .....

        برداروبخور

        بخور وبمیر

        این را گفت ورفت

        ....

        اوماند وغذا

        " ماندۀ  غذا "

        وای ازآن غذا

        با بوی گندش

        میداد پند ش

        ای طفل یتیم

        برداروبخور

        بخوروبمیر

        .....

        دستی برغذا

        پیش آمد وخواست

        بردارد آن را

        .....

        یارایش نبود

        انگشتان وی

        آن طفل یتیم

        درپناه سوز

        در زیر سرما

        سرمای بهمن

        چون یخ بسته بود

        دستش را کشید

        ازسوی غذا

        مدام درگوشش

        پیچید این صدا

        ای طفل یتیم

        برداروبخور

        بخوروبمیر

        .....

        نه نمیخورم

        بگذار بمیرم

        ای خدای من

        ای خدای من

        مادرمن کو ؟

        پدرمن کو ؟

        آیا نداشتم ؟

        محال است محال

        باشد که طفلی

        بی مادر باشد !

        بی پدر باشد !

        اکنون آن منم !

        من طفل یتیم !

        .....

        فریادش پیچید درآسمانها

        درعمق خاکها

        درگور مادر

        درقبر پدر

        .....

        روحش را بداد

        نویدی مادر :

        فرزندم بیا !

        دلبندم بیا !

        اینجا بر زیر خاکها !

        .....

        از سوز وسرما

        یارایش نبود ایستد سرپا

        همانجا بماند .....

        ......

        غریو شادی

        فریاد مستی

        می پیچید درکاخ

        میرسید به گوش

        درپای دیوار

        ....

        اونمی شنید آن نغمه هارا

        آن فریاد هارا

        ......

        رفت زین دنیا

        بی ترس وپروا

        .....

        وچون صبح شد

        دیدند که طفلی

        طفل یتیمی

        در پیشش غذا

        " ماندۀ غذا "

        خفته است آنجا

        آیا مرده است ؟

        آری مرده است !!

        او رفت زین دنیا !!!

        اما شما ها !!

        ای کاخ نشینان !!

        ای باغ نشینان !!

        ای فِراخ پوشان !!

        ای باده نوشان !!

        خوش باشید همه

        خوش باشید همه

        بی درد او ها !!

        بی رنج اوها !!

        خوش باشید همه !!!

        زندگی همین ؟؟؟؟؟؟؟؟

        که طفلی بسپارد

        جان زتشنگی ؟

        ازگرسنگی ؟

        اما شماها

        خوش باشید همه ؟؟؟؟؟

        ................

        ( 1 ) فِراخ = فِراک = نوعی لباس اشرافی

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2