پنجشنبه ۲۹ آذر
|
دفاتر شعر وحید خانمحمدی (ياور)
آخرین اشعار ناب وحید خانمحمدی (ياور)
|
ویران که می شوی
تازه تولدت رخ می دهد...
دنیا رنگش عوض می شود...
همه برایت عجیب می شوند...
نقابهایشان بی رنگ می شود...
چشمت که باز می شود
آینه هم رنگ میبازد ...
طوفان زبان باز می کند
درد دارد آخر
زجر می کشد...
معشوقش که رهایش کرد
طوفانی شد بی پروا...
روزی نسیمی بوده عاشق پیشه
با عطر نرگس و یاس...
چه میکند این معشوق
ویرانت میکند با رفتنش...
مگر غروب غم انگیز را ندیده ای؟
عصر که میشود
وقت دلتنگ ِ جدایی
آتش میگیرد...
خون گریه میکند...
اما هر صبح با خاطر معشوقش
دنیایی را محو شیداییش می کند...
راستی دریای مواج را بگو!!!
خروشش
ویرانگریش را دیده ای؟
آخ که یاد ِ از دست رفته اش
دیوانه اش می کند ...
اما یاد هم آغوشی اش
چنان رامش میکند
که دل به دلش میزنی بی پروا...
من چه بگویم ؟
آتشفشان خاموشم...
گاه نعره میکشم نامت را
گاه بالا میاورم یادت را...
کجاست مرحم دستانت؟
کو تریاک لبانت؟
مرا درمانی نیست!!!
شاید هم
سالهاست مرده ام ،
خوب نمیدانم...
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.