شنبه ۱۶ فروردين
اشعار دفتر شعرِ اسیر شاعر وحید خانمحمدی (ياور)
|
|
تو شاه بیت عاشقانه ای
میخواهم خلقت کنم
|
|
|
|
|
خدا را ندیده ای؟
از کسی شنیدم
او هم مجنون شده بانو
|
|
|
|
|
من سالهاست
از یادها رفته ام
به هر حال فرقی هم ندارد...
|
|
|
|
|
زهر هم که باشد
از دستان تو خوردن دارد...
|
|
|
|
|
خیال تو !!!
زیباتر از قصه های
هزار و یکشب ست بانو...
|
|
|
|
|
وقتی
سر بر سینه ام می گذاری
ریتم قلبم تغییر می کند
|
|
|
|
|
نمیدانی..!!!
وقتی دلتنگ ِ
نبودنت می شوم
دیوارهایِ اتاقم
سردند و بی روح
وجودم
جولان
|
|
|
|
|
شعری که با اشک نگاشته شد
" نمیدانم شاید کفر میگویم "
خدای را دیدم
تکیه بر مسند داداری
|
|
|
|
|
من دنیایم
بین دکمه های پیراهنت
گیج و ویج است
|
|
|
|
|
کافیست چشمانم را
ببندم حتی برای لحظه ای...
|
|
|
|
|
جمعه را گره ُ کوری میزنم
تا هفته ها بی دلتنگی
بچسبند به فردای آمدنت
|
|
|
|
|
برای داشتنت
دلم تنگ است
مثل بی تاب قناری ِ
در حسرت آسمان
|
|
|
|
|
تو خیالت تخت
رفتنی در کار نیست
|
|
|
|
|
با توام
زیبا قناری نغمه خوانم.
این دل را برایت
آب و جارو کرده ام.
|
|
|
|
|
همچو آینه ي پیر
که سالها دل بست به دیوار
دیوانه وار دل بسته ام به تو
|
|
|
|
|
گاه باید کودکی شش ساله بود
گاه باید کفتری بی خانه بود
گاه باید " یاوری " از بهر عشق
از بر
|
|
|
|
|
اين صداي مهيب
صداي انفجار نيست...
|
|
|
|
|
چنان من در خودم غرقم
كه مثل باد ماُوا نيست...
|
|
|
|
|
تو هستی و
دلی گرم از عشق
زمستان ِ این تن
با غروری نابود
دو استکان چای دلتنگی
|
|
|
|
|
نازنینم!!!
نمیدانم در کدام دیار
آسمان را هوایی ِ خود کرده ای ،
دلتنگی اش را بر دلم آوار میک
|
|
|
|
|
سلام بارانم
زیبا معصومم
چشم نگشوده غمگسارم
من به فدای کودکانه گریه هایت
|
|
|
|
|
توانم از کف ربوده اند...
عمری با حسرت آغوشت
چشم باز کرده ام به این
دنیای بی رنگ...
|
|
|
|
|
خوابهایم ،
آرامش قبل طوفانند...
|
|
|