سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 ارديبهشت 1403
    18 شوال 1445
      Friday 26 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۷ ارديبهشت

        باران...

        شعری از

        وحید خانمحمدی (ياور)

        از دفتر اسیر نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۲ ۱۷:۴۰ شماره ثبت ۲۲۴۷۵
          بازدید : ۵۵۰   |    نظرات : ۱۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر وحید خانمحمدی (ياور)
        آخرین اشعار ناب وحید خانمحمدی (ياور)

        سلام بارانم

        زیبا معصومم

        چشم نگشوده غمگسارم

        من به فدای کودکانه گریه هایت

        آخر این جدایی تا کی

        این مستانه شیدایی تا کی

        مگر نمیدانی بی باران ،

        سراسر بارانم ...

        مگر نمیدانی بارانم،

        این خانه کم دارد ،

        باران خنده هایت را...

        این خانه هوای حوصله اش

        ابریست ، تیره و خاکستری...

        ابریست اما ، بارانی نیست...

        آنقدر بغض دارد دیوارهای خانه ام

        داد میزنند هر لحظه ترنمت را...

        شیشه های اتاقم

        اشک میریزند جای خالیت را...

        عروسک هایت

        هر صبح سراغت از من میگیرند...

        نازنین بارانم

        این سراب بودنت

        برف بر گیسم نشانده ، نمیبینی؟

        دستانم دستان کوچکت را

        لابلای کدام قصه کودکانه بیابد؟

        آغوشم گرمای آغوشت را

        از کدام احساس بگیرد؟

        باران کوچک من

        خوب میدانم

        اگر تو بیایی چشمانم

        هر چه باران را

        به سخره خواهد گرفت..

        مگر میشود تو باشی و

        بارانی دیگر سبز کند

        این احساس بی کس را...

        شب که میشود

        بی تو میترسم از کابوسها...

        خیالت را آغوش میگیرم

        آخر تو بگو مادرت را

        چگونه چشمانم را

        بی آبی چشمانت بربندم؟

        دیگر خسته ام

        خسته

        حتی خسته تر از درخت پیر ِ

        حیات خانه پدرم...

        گلویم تیر میشکد

        بس که خیالت را

        روی پاهای خسته ام

        هر شب لالایی گفته ام...

        دستانم پینه بسته

        بس که بجای گیس سیاهت

        عروسکت را نوازش کرده ام...

        عقده نداشتنت ، میدانی

        کمر خم کرده مادر بی کست را

        فریاد نام ِ بارانت را

        چند خروار چال کرده ام

        در گلویم ، خدا میداند...

        کودکی یتیم را می مانم

        ویران کرده دنیایم را

        فریاد بازی کودکانه ها...

        چند زمستان را

        به امید اردیبهشتت

        آتشس زده ام ، نمیدانم...

        چند بهار را بی باران

        خشکانده ام باز هم نمی دانم...

        فقط میدانم

        مقدس ترین مریم منم

        همان قدیسه ای که

        هر شب بی بارانش

        هم آغوش خدا میشود...

        تا شاید فرشتگان

        حسرت باران را باریدند برایش..

        تا شاید هلهله کنان

        بر سبزی کردند تو را

        تحفه ی خشکیده پیکرم...

        بارانم

        این بار

        فقط این بار را

        سخن بگو با داغ کشیده مادرت

        با آن زبان کودکانه ات

        بر من میباری؟

        یا من ببارم خود را

        بر عرش کبریایی اش

        برای لمس تن آسمانیت؟

         

        تقدیم به چشمانی که

        همیشه بارانی ِ باران است...

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0