سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 4 دی 1403
  • ميلاد حضرت عيسي مسيح عليه السلام
24 جمادى الثانية 1446
    Tuesday 24 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      سه شنبه ۴ دی

      و او ندید

      شعری از

      بهروز عسکرزاده

      از دفتر شعله های شب نوع شعر نیمائی

      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۲۲ شماره ثبت ۲۲۰۵۲
        بازدید : ۱۳۵۱   |    نظرات : ۱۹۶

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه

       
      میانۀ شبی سیاه قیرگون بدعبور
      که شبچراغ باوری به دل زبانه می‌کشید
      گذار ما به‌ سوی بامداد بود
      (به پویشی دراز و سرخ­‌رنگ)
      درون جنگلی که هر زمان کمانه‌های ترکه‌های بیم
      به پیکر نزار جان نشانه‌ای کبود و شوم می‌گذاشت
      و بانگ سوی اختران به گوش جان نمی‌رسید...
       
      در این میان دمی به شکل مبهمی ـ و رازناک ـ
      مهی فشرده از ورای صخره‌ای کبود سرسپید
      چو ململی که پرده‌وار
      به دست پُرتوان ساحری سیاه‌دست گسترَد
      خزانْ‌خزان سرک کشید
      بنفش‌گون شد آن شبِ چنان سیاه
      رفیقم آه گرم و روشن ـ از امید ـ برکشید!
      چنان پرنده پر کشید
      و گفت:
      ببین! خوشا که بخت تیره سررسید
      بیا! سپیده بردمید...!
       
      (گدازه‌ها درون من به جوش
      نمی‌توانم از درون سینه برکشم خروش...)
       
      نهیبم از گلوی تنگ بغض من پرید:
      عزیزم این سپیده نیست
      اگرچه تا سپیده پُر نمانده است
      چه ساده‌ای تو نیز
      فقط دمی شب از مهی بنفش‌گون شده‌ست
      همین، مرو!...
      دریغ می‌خورم هنوز
      چنان شد آن دلیر ناپدید.
      درون تیرگی پُرفریب
      به روی گونه‌های استخوانیَم
      ـ دو رشته اشک سرخ می‌چکید؛
      و او ندید!
      ــــــــــ
      به یاد عزیزی رفته، پیشکش به بانویش و فرزندانشان.
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر
      ۸۸ شاعر این شعر را خوانده اند

      طاها محبی (حزین)

      ،

      حوریه(دلشید)اسماعیل تبار

      ،

      فرید عباسی

      ،

      محمد علی شیردل

      ،

      عباسعلی استکی(چشمه)

      ،

      داوود خانی ( آذرخش شلمانی )

      ،

      پژمان روشن طبری (شبگرد)

      ،

      عبدالوهاب (وهاب) شیرودی

      ،

      حسين باران(کاک باران)

      ،

      ناهید فتحی (راشا)

      ،

      رحیمه نیکوحرف

      ،

      فاطمه نجف زاده

      ،

      بهروز حبیبی

      ،

      محمد دهقانی هلان

      ،

      سید حاج فکری احمدی زاده (ملحق)

      ،

      بهروز عسکرزاده

      ،

      فرمیسک(هاوار هه لوی)

      ،

      غلامرضا پیرانی

      ،

      فروزان شهبازي

      ،

      شکوفه مهدوی (بهارانه)

      ،

      محسن جنگی (موشعر)

      ،

      رضا نظری

      ،

      محسن ابراهیمی اصل (غریب)

      ،

      آوا صیاد

      ،

      محمد اکرمی (خسرو)

      ،

      مسعود مدهوش

      ،

      محمدرضا آزادبخت

      ،

      علیرضا حاجی پوری باسمنج راوی عشق

      ،

      ابوالحسن انصاری (الف رها)

      ،

      آذر مهتدی

      ،

      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)

      ،

      نیلوفر تیر

      ،

      نرگس زند (آرامش)

      ،

      پژمان بدری

      ،

      سعید صادقی (بینا)

      ،

      محمد رضا خوشرو (مریخ)

      ،

      علی نظری سرمازه

      ،

      جواد کاظمی نیک

      ،

      منیژه قشقایی

      ،

      شاهزاده خانوم

      ،

      مریم کاسیانی

      ،

      فرشید به گزین

      ،

      سیده نسترن طالب زاده

      ،

      هواجان جاویدان

      ،

      مهرداد عزیزیان

      ،

      میلاد مددی

      ،

      غلامرضا شیبانی

      ،

      مجتبی شفیعی (شاهرخ)

      ،

      مهدي حسنلو

      ،

      فاطمه رضایی برما(آینه عدم)

      ،

      اميرحسين علاميان(اعتراض)

      ،

      پروانه آجورلو

      ،

      نجمه انعامی

      ،

      منوچهربابایی

      ،

      محمد گلی ایوری

      ،

      مهدیس رحمانی

      ،

      شیما جریده (شین بانو)

      ،

      سید هادی محمدی

      ،

      ناهید افسری نژاد (رها)

      ،

      میثم علی یزدی (آیت)

      ،

      مهدی محمدی

      ،

      شادان شهرو

      ،

      شبنم حکیم هاشمی

      ،

      فیروزه سمیعی

      ،

      سیدیحیی حسینی

      ،

      بتول رجائی علیشاهدانی(افاق)

      ،

      مرضیه قنواتی نژاد

      ،

      حامدشاکری کولغکلم سنگکی

      ،

      فاطمه گنجی

      ،

      زهرا عرب (پونه)

      ،

      نادر مسلمی ( ن م قطره )

      ،

      حسین شفیعی بيدگلی

      ،

      فرشید به گزین

      ،

      جواد مهدی پور

      ،

      عارف افشاری (جاوید الف)

      ،

      ابراهیم کریمی (ایبو)

      ،

      یاسر کریمی

      ،

      مسعود معادی

      ،

      مریم محبوب

      ،

      مجید بهلول (میثم)

      ،

      عادل دانشی

      ،

      معصومه خدابنده

      ،

      راحله حصارکی (راحیل)

      ،

      محمد غفاری پور

      ،

      فاطمه نعیمی (مهرانه)

      ،

      محمد فاضلی نژاد

      ،

      محمدحسین حیدری

      ،

      منوچهر فتیان پور (راد)

      نقدها و نظرات
      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۴۷
      درود آقای خوب خندانک

      چه مصور و غم‌انگیز سرودید خندانک

      همراه با اصطلاح‌آفرینی‌های بکر خندانک

      مضمون «قلم گریاندنِ» بیهقی پدیدار شد در شعرتان خندانک

      روان دوست سفرکرده‌تان قرین آرامش باد خندانک
      شاهزاده خانوم
      شاهزاده خانوم
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۹
      ☘️☘️☘️
      ☘️☘️
      ☘️
      ارسال پاسخ
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۴۸
      سلام و عرض ادب سرورم
      بانو حکیمی بافقی گرانقدر

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۳:۲۸
      سلام و عرض ادب مجدّد سرورم
      و سپاس فراوان از میزبانی مبارکتان
      باز شرمنده خندانک
      ارسال پاسخ
      محمد رضا خوشرو (مریخ)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۱:۲۵
      درود استاد عزیز
      بسیار عالی بود

      موفق باشید

      خندانک
      شاهزاده خانوم
      شاهزاده خانوم
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۹
      ☘️☘️☘️
      ☘️☘️
      ☘️
      ارسال پاسخ
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۵۰
      درودجناب خوشرو گرامی

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      شاهزاده خانوم
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۳:۰۲
      درود استاد عسکرزاده بزرگوار و مهربان خندانک
      عجب نیمایی دلچسبی بود.. خندانک
      شاهکاری بود برای خودش.. خندانک خندانک
      روح دوست گرامی هم شاد و قرین رحمت الهی.. خندانک
      به زیبایی هر چه تمام‌تر بیان کرده بودید.. خندانک خندانک
      برقرار باشید خندانک

      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۵۱
      درود شاهزاده خانوم بزرگمهر

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۳:۳۰
      درودی دیگر شاهزاده خانوم گرانقدر

      و سپاس فراوان از میزبانی سبزتان
      شرمنده کردید خندانک
      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      جواد کاظمی نیک
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۱۶:۰۹
      🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️
      مهرداد عزیزیان
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۵:۲۸
      درود جناب عسکرزاده‌ی گرامی
      بسیار زیبا پراحساس بود 🌺🌺🌺
      روح عزیز درگذشته قرین رحمت و آرامش پرردگار🙏
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۵۴
      سلام جناب عزیزیان گرامی

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      عباسعلی استکی(چشمه)
      جمعه ۱۹ خرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۲۸
      درود استاد عزیز
      بسیار زیبا و خوش آهنگ بود
      روح عزیز از دست رفته شاد خندانک
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      شنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۳۵
      درود و عرض ادب جناب استکی بزرگوار

      و سپاس از مهر حضور عزیزتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      سید هادی محمدی
      جمعه ۱۹ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۲۶
      درود بر شما جناب عسکرزاده

      شعری زیبا خواندم از قلمتان

      بمانید به مهر و بسرایید خندانک
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      شنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۳۶
      سلام بر شما

      و سپاس از حضور ارجمندتان جناب محمدی گرامی
      خندانک
      ارسال پاسخ
      محسن ابراهیمی اصل (غریب)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۵:۰۱
      درود جناب عسکرزاده خندانک خندانک
      لحظه لحظه اش را دیدم و چقدر با احساس بود ⚘⚘
      روحشان شاد ویادشان گرامی⚘⚘⚘
      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۴۹

      اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
      ارسال پاسخ
      شاهزاده خانوم
      شاهزاده خانوم
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۸
      ☘️☘️☘️
      ☘️☘️
      ☘️
      ارسال پاسخ
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۴۴
      سلام جناب ابراهیمی اصل گرامی

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      آوا     صیاد
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۶:۴۷
      درود استاد عسکرزاده زیبا بود
      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۴۹

      اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
      ارسال پاسخ
      شاهزاده خانوم
      شاهزاده خانوم
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۸
      ☘️☘️☘️
      ☘️☘️
      ☘️
      ارسال پاسخ
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۴۴
      سلام بر شما بانو صیاد گرامی

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      مسعود مدهوش( یامور)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۷:۲۳
      درودتان شاعر ارجمند استاد عسکرزاده🌳🌿

      بسیار زیبا🌿🌳🌳⭐🌱🍂🍂☘️☘️🥀
      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۴۹

      اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
      ارسال پاسخ
      شاهزاده خانوم
      شاهزاده خانوم
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۸
      ☘️☘️☘️
      ☘️☘️
      ☘️
      ارسال پاسخ
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۴۵
      سلام جناب مدهوش ارجمند

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      محمد اکرمی (خسرو)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۷:۴۰
      درود استاد عسکرزاده
      خدا روح دوستتون رو قرین رحمت کنه
      شعرتون هم بسیار عالی و توصیفاتش به زیبایی در ذهن متصور میشه
      مخصوصا اون بامداد پیش از بامداد که هم حالتی ترسناک داره و از طرفی پلی هست برای راحت شدن از جنگل مخوف زندگی
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۴۹

      اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
      ارسال پاسخ
      شاهزاده خانوم
      شاهزاده خانوم
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۸
      ☘️☘️☘️
      ☘️☘️
      ☘️
      ارسال پاسخ
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۴۵
      سلام جناب اکرمی گرامی

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      محمدرضا آزادبخت
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۸:۰۹
      درود استاد عسکرزاده روحشان قرین رحمت الهی
      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۴۹

      اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
      ارسال پاسخ
      شاهزاده خانوم
      شاهزاده خانوم
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۹
      ☘️☘️☘️
      ☘️☘️
      ☘️
      ارسال پاسخ
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۴۵
      سلام جناب آزادبخت گرامی

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      علیرضا حاجی پوری باسمنج راوی عشق
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۸:۲۸
      درود بر شما استاد عسکرزاده بزرگوار 🌺💐
      نیمایی بسیار زیبایی سرودید و با احساس واقعا لذت بردم مرحبا 🌸🌸
      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۴۹

      اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
      ارسال پاسخ
      شاهزاده خانوم
      شاهزاده خانوم
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۹
      ☘️☘️☘️
      ☘️☘️
      ☘️
      ارسال پاسخ
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۴۶
      درود جناب حاجی پوری گرامی

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      ابوالحسن انصاری (الف رها)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۱۶
      سلام استاد عسکر زاده گرانقدر
      روحشان شاد و یاد شان گرامی
      جاو دانه باد قلم سبزتان

      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۵۰

      اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
      ارسال پاسخ
      شاهزاده خانوم
      شاهزاده خانوم
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۹
      ☘️☘️☘️
      ☘️☘️
      ☘️
      ارسال پاسخ
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۴۶
      سلام از بنده قربان

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      آذر مهتدی
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۲۲
      درود استاد عسکر زاده گرامی
      بسیار زیبا خندانک خندانک
      چه تصویر سازی قوی و در خور شان نگاه شاعرانه اتان و چه دردناک
      درد عمیقی که از دست دادن دوستان قابل احساس بود
      دردی که این روزها پر تکرار است خندانک
      خدا صبرتان دهد روحش شاد
      خندانک خندانک خندانک
      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۵۰

      اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
      ارسال پاسخ
      شاهزاده خانوم
      شاهزاده خانوم
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۹
      ☘️☘️☘️
      ☘️☘️
      ☘️
      ارسال پاسخ
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۴۷
      سلام خانم مهتدی گرامی

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      آذر مهتدی
      آذر مهتدی
      جمعه ۱۹ خرداد ۱۴۰۲ ۱۵:۳۴
      🙏🙏🙏🙏 خندانک
      نیلوفر تیر
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۵۲
      درود استاد عزیز خندانک تسلیت میگم فقدان دوست از دست رفته خندانک و چه زیبا خلق کردید غم این فقدان را خندانک خندانک قلمتان ماندگار و نویسا شاعر گرانقدر خندانک خندانک
      شاهزاده خانوم
      شاهزاده خانوم
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۹
      ☘️☘️☘️
      ☘️☘️
      ☘️
      ارسال پاسخ
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۴۸
      سلام خانم تیر گرامی

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      نرگس زند (آرامش)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۵۸
      درود وعرض ادب خدمت استاد بزرگوار خندانک
      بسیار زیبا قلم زدید خندانک
      خداوند روحشان را قرین رحمت کند خندانک
      موفق باشید خندانک
      شاهزاده خانوم
      شاهزاده خانوم
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۹
      ☘️☘️☘️
      ☘️☘️
      ☘️
      ارسال پاسخ
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۴۸
      درود خانم زند گرامی

      سپاس از حضور ارجمندتان
      ارسال پاسخ
      پژمان بدری
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۴۷
      سلام و کوچیک شمام
      چه نیمایی روانی لذت بخش بود شاید بعد از مدتها چنین چیز خوبی خوندم
      چندوقت پیش یه فیلم دیدم به اسم ارواح جزیره ی اینسرشین که بخوبی جوانب یه فقدان و جدایی یهویی نشون میداد حتی سریال leftovers هم همینه بعضی از این خلا ها واقعا پرکردنی نیستن
      خلاصه تسلیت خندانک
      شاهزاده خانوم
      شاهزاده خانوم
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۹
      ☘️☘️☘️
      ☘️☘️
      ☘️
      ارسال پاسخ
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۴۹
      سلام بر شما پژمان عزیز

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      سعید صادقی (بینا)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۱:۱۸
      سلام و احترام به استادی تمام قد
      که در انواع شعر سرایی تبخر خاصی دارید
      درودتان باد خندانک
      شاهزاده خانوم
      شاهزاده خانوم
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۹
      ☘️☘️☘️
      ☘️☘️
      ☘️
      ارسال پاسخ
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۴۹
      سلام جناب صادقی گرامی

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      علی نظری سرمازه
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۱:۳۹
      درود بیکران جناب عسکر زاده
      غم انگیز و دردناک است
      رازناکی که سرودید خندانک
      روح رها شده قرین آرامش باد
      خندانک خندانک خندانک
      شاهزاده خانوم
      شاهزاده خانوم
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۹
      ☘️☘️☘️
      ☘️☘️
      ☘️
      ارسال پاسخ
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۵۰
      سلام جناب نظری گرامی

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۱:۳۹
      درودبرشما استاد عزیزم جناب عسکر زاده عزیز بسیار زیبا بود وپرمفهوم احسنت برشما 🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️
      شاهزاده خانوم
      شاهزاده خانوم
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۳:۰۰
      ☘️☘️☘️
      ☘️☘️
      ☘️
      ارسال پاسخ
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۵۰
      سلام جناب کاظمی گرامی

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      مریم کاسیانی
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۳:۱۸
      سفرش بخیر
      درود بر شما استاد عسکر زاده ی گرامی
      نیمایی زیبا و ارزشمندی ست
      ان شاءالله تسلی بخش مخاطب تان گردد
      روح همه ی آسمانی ها شاد و قرین رحمت الله
      تقدیم شما و خانواده ی محترم شان
      خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک
      خندانک
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۵۱
      سلام خانم کاسیانی گرامی

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      بهزاد سرافراز
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۴:۵۱
      🍃🌼🍃
      درود
      شاد و پیروز باشید.
      🍃🌼🍃
      بهزاد سرافراز
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۴:۵۱
      🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
      بهزاد سرافراز
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۴:۵۱
      🌸🌸🌸🌸🌸
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۵۲
      درود جناب جاویدان گرامی

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      سیده نسترن طالب زاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۴:۵۱
      درودتان گران استاد بزرگمهر
      سوگاسرودی بسیااار ژرف و پرانبوه ...
      فصل بنفش گون حیات،فصل اختناق است
      به امید سوی رهایی ....
      یاد یار گرانمایه ی جنابتان گرامی باد
      با احترام و مهر
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۵۳
      سلام نسترن بانوی گرامی

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      فرشید به گزین
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۴:۵۴
      گذرگهی است پر ستم که اندرو به غیر غم
      یکی صلای آشنا به رهگذر نمیزند

      سلام جناب عسکر زاده ، چقدرسایه داره شعرتون
      و رعایت هنرمندانه وزن بسیار آموزنده‌است
      اینکه فعل ابتدا شعر کشید هست و فعل انتها ندید ، هم به یکپارچگی شعر کمک کرده
      گذشته از ارجمندی مضمون ، عجب کلاس درسی هست این شعر
      زنده باشید خندانک
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۵۳
      درود جناب به‌گزین ارجمند

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      مجتبی شفیعی (شاهرخ)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۳:۰۷
      سلام
      چقدر پر تجربه بود این شعر
      هم تجربه ی ادبیات داشت هم زندگی.
      کامل بود. کامل.کامل
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۳:۳۱
      سلام جناب شفیعی گرامی

      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      مهدي حسنلو
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۱۶:۰۸
      درودها جتاب عسگری
      شعر بسیار عالی بود
      متاثر شدم
      یاد و نام دوستتان گرامی
      و چقدر این کار خوب
      تقدیمتان خندانک
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۲ ۰۱:۵۳
      درود بر شما جناب حسنلو

      و سپاس از مهر حضورتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۱۶:۰۹
      🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️
      فاطمه رضایی برما(آینه عدم)
      چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۲ ۰۱:۱۸
      سلام تسلی می طلبم برای شما و خانواده ایشان .ناخوداگاه شعر را با احساس خودم قواره می گیرم واین شعر شما مانند رزمه بل برای این روزها هم عجیب اندازه بود و امروز ،دوستان زیادی را از دست میدهیم ،آنهایی که فکر می کنیم می توانستند باشند اگر جامعه و جامعه دار لایق کالبدی که دارند رفتار میکردند ،نمی شود به تشنه ی در کویر مانده برای باور سراب خورده گرفت،حیف از این پروانه ها ،نمی دانم ما که ساکت و ناظریم بیچاره تریم یا آنکه با جانش شاهد است ،آیا روحمان آنقدر کرخت میشود تا ظالم را نه توجیه بلکه ستایش کنیم ،به رفتنشان نگرانم ، نمیخواهم رفتنشان بیهوده باشد و می ترسم این خواهش سربه هوایم کند و آنچنان که قدم بر میدارم چشم به سرابی دیگر آفرینشی را پایمال کنم آخر زیر پایم زمینست همان اتوپیایی که قانونش نشکن است
      واگر اشک نبود شاید با اولین غم خاکستری گسترده در آغوش باد غنود را میدیدم
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۲ ۰۲:۰۶
      سلام بر شما گرامی

      و سپاس از حضور ارجمند و همراهی کلکتان.
      خندانک
      ارسال پاسخ
       غلامرضا شیبانی
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۴:۳۲
      سلام و عرض ارادت ، استاد
      دستمریزاد
      بسیار زیبا بود
      🌺🌺🌿🌿
      قرین رحمت روح آن سفر کرده🌹
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      جمعه ۱۹ خرداد ۱۴۰۲ ۰۱:۳۴
      سلام بزرگوار

      و سپاس از حضور ارجمندتان.
      خندانک
      ارسال پاسخ
      بهزاد سرافراز
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۵:۳۰
      🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

      درود

      🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃

      شاد و پیروز باشید.

      🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      جمعه ۱۹ خرداد ۱۴۰۲ ۰۱:۳۴
      درودی دیگر شاعر عزیز
      خندانک
      ارسال پاسخ
      اميرحسين علاميان(اعتراض)
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۹:۴۹
      درود جناب عسکرزاده عزیز و گرانقدر خندانک
      نیمایی خوبی بود بزرگوار👍
      نبض قلمتان سبز🍀 سرفراز باشید
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      جمعه ۱۹ خرداد ۱۴۰۲ ۰۱:۳۵
      درود جناب علامیان گرانمایه

      سپاس از مهر حضورتان عزیز
      خندانک
      ارسال پاسخ
      پروانه آجورلو
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۲۰:۱۵
      درود جناب عسکرزاده
      نیمایی زیباییست
      قلمتان مانا خندانک
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      جمعه ۱۹ خرداد ۱۴۰۲ ۰۱:۳۵
      درود خانم آجورلوی گرامی

      و سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      محمد گلی ایوری
      جمعه ۱۹ خرداد ۱۴۰۲ ۰۱:۰۶
      سلام و عرض ادب بزرگوار
      احساسی و زیبا
      روحشان شاد و در آرامش ابدی
      سلامت باشید
      خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک
      خندانک
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      جمعه ۱۹ خرداد ۱۴۰۲ ۰۱:۳۶
      سلام بر شما قربان
      خوش آمدید.
      سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      مهدیس رحمانی
      جمعه ۱۹ خرداد ۱۴۰۲ ۰۱:۵۴
      درود استاد عسکر زاده گرامی خندانک
      بسیار ژرف و لبریز از تصاویری زیبا
      روحشان شاد و یادشان گرامی
      قلمتان سبز و ماندگار خندانک خندانک
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      شنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۳۴
      سلام خانم رحمانی گرامی

      و سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      شیما جریده
      جمعه ۱۹ خرداد ۱۴۰۲ ۱۶:۵۱
      سلام بر شما
      چه نیمایی دلگیر و زیبایی خندانک
      روحشون شاد خندانک
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      شنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۳۴
      سلام بر شما شین بانوی گرامی

      و سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      محسن ابراهیمی اصل (غریب)
      جمعه ۱۹ خرداد ۱۴۰۲ ۲۱:۲۸
      درود مجدد استاد گرامیم
      خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک
      خندانک
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      شنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۳۶
      درود

      و سپاسی دیگر جناب ابراهیمی ارجمند
      خندانک
      ارسال پاسخ
      میثم علی یزدی (آیت)
      شنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ ۱۱:۱۶
      درود بر شما جناب عسکر زاده
      بسیار دلنشین سرودید
      روح آنمرحوم قرین رحمت الهی باد خندانک خندانک
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      شنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۳۷
      درود بر شما جناب یزدی عزیز

      و سپاس از حضور نازنینتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      مهدی محمدی
      شنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ ۲۱:۳۹
      سلام و عرض ادب استاد عسکرزاده عزیز خندانک

      روحشان شاد خندانک
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      يکشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۱۶
      درود بر شما جناب محمدی گرامی

      و سپاس از مهر حضورتان.
      خندانک
      ارسال پاسخ
      شادان شهرو
      يکشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۲ ۰۳:۲۸
      درود بر بهروز نازنین
      لب مریزاد
      یاد آن عزیز سفرکرده به نیکی
      روحشان شاد
      و دم شما گرم که فانوس یادشان را روشن نگاه داشته اید

      خندانک خندانک خندانک خندانک
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      يکشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۱۸
      درود شادان شهروجان

      خوش‌هنگام شدم از حضور و همراهی دلنشینتان عزیز.
      یادداشت ارزنده‌ات را در زیر شعر جناب انصاری هم دیدم.
      سپاس.
      با بهترین آرزوها برای شما
      خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      شبنم حکیم هاشمی
      يکشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۲ ۱۴:۱۷
      💔💔💔💔
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      يکشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۱۹
      درود بانو حکیمی هاشمی

      و سپاس از حضور ارجمندتان.
      خندانک
      ارسال پاسخ
      سیدیحیی حسینی
      پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۹:۴۴
      درودها
      سازتان کوک
      کلکتان لبریزازشعروشعور
      سرشار از درکی راستین و ذهنی پویا

      دشت زندگیتان پر از خوشه
      افق دل روشن به نور خدا

      🪴🪴🪴🪴💐💐💐💐
      ـــــــــــــــــــــــــــــ
      قرین رحمت☘️☘️☘️☘️🌳
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      سه شنبه ۶ تير ۱۴۰۲ ۲۳:۴۷
      درود جناب حسینی بزرگوار
      و سپاس از حضور ارجمند و آرزوهای شیرینتان.
      با مهر و ارادت خندانک
      ارسال پاسخ
      بتول رجائی علیشاهدانی(افاق)
      دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۲ ۱۷:۴۵
      درود و عرض ادب و ارادت محضر استاد فرهیخته و دلسوزم جناب آقای عسکرزاده گرانقدر خندانک

      نبض قلم زرنگارتان تپنده خندانک خندانک

      روح همه رفتگان شاد و یادشان گرامی باد خندانک

      سایه مهرگستر شما عزیز گرانقدر مستدام باد خندانک
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      سه شنبه ۶ تير ۱۴۰۲ ۲۳:۴۸
      درود بر شما بانو رجائی خوش‌کلک
      و سپاس از مهر حضور و لطف قلمتان.
      تندرست و شاد باشید و بسرایید.
      خندانک
      ارسال پاسخ
      نیلوفر تیر
      سه شنبه ۶ تير ۱۴۰۲ ۰۰:۳۱
      درود استاد عسکرزاده ارجمند خندانک زادروزتان مبارک شاعر گرامی خندانک
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      سه شنبه ۶ تير ۱۴۰۲ ۲۳:۴۹
      درود بانو تیر گرامی

      و سپاس از حضور ارجمند و پیام تبریک شما.
      تندرست و شاد باشید و بیافرینید.
      خندانک
      ارسال پاسخ
      نرگس زند (آرامش)
      سه شنبه ۶ تير ۱۴۰۲ ۰۰:۳۹
      درود وعرض ادب واحترام خدمت جناب عسکر زاده بزرگوار خندانک
      زاد روزتون مبارک باشه استاد عزیز خندانک خندانک خندانک
      بهترین ها رو برای شما ارزومندم خندانک
      درپناه خداوند محفوظ باشید خندانک
      ابوالحسن انصاری (الف رها)
      ابوالحسن انصاری (الف رها)
      سه شنبه ۶ تير ۱۴۰۲ ۰۰:۵۰
      🍄🌿🍁🌿🌺🥀🏵️💐🌿💮🍂🕊️🌻🌿
      ارسال پاسخ
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      سه شنبه ۶ تير ۱۴۰۲ ۲۳:۵۰
      درود خانم زند گرامی
      و سپاس از پیام تبریکتان.
      شاد و تندرست باشید و بسرایید.
      خندانک
      ارسال پاسخ
      نرگس زند (آرامش)
      سه شنبه ۶ تير ۱۴۰۲ ۰۰:۳۹
      خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک
      خندانک تقدیم با احترام
      ابوالحسن انصاری (الف رها)
      سه شنبه ۶ تير ۱۴۰۲ ۰۰:۴۹
      درود وعرض ادب جناب استادعسکر زاده
      زاد روزتون مبارک
      🍄🌿🍁🌿🌺🥀🏵️💐🌿💮🍂🕊️🌻🌿
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      سه شنبه ۶ تير ۱۴۰۲ ۲۳:۵۱
      درود و عرض ادب و احترام جناب انصاری نازنین
      سپاس از پیام تبریک حضرت‌عالی.
      قلم رنجه فرمودید قربان؛
      شادی و تندرستی شما را آرزو دارم خندانک
      ارسال پاسخ
      ابوالحسن انصاری (الف رها)
      سه شنبه ۶ تير ۱۴۰۲ ۰۰:۴۹
      🍄🌿🍁🌿🌺🥀🏵️💐🌿💮🍂🕊️🌻🌿
      مرضیه قنواتی نژاد
      چهارشنبه ۲۱ تير ۱۴۰۲ ۰۲:۳۵
      درودها جناب عسگرزاده
      لسیار عالی و ناب سرودید👏👏👏
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲ ۰۰:۲۷
      درود بر شما خانم قنواتی نژاد گرامی
      و سپاس از حضور ارجمندتان خندانک
      ارسال پاسخ
      حامدشاکری کولغکلم سنگکی
      پنجشنبه ۲۲ تير ۱۴۰۲ ۰۵:۲۷
      درود ای پیرخرابات درود برقلمت
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲ ۰۰:۳۴
      درود جناب شاکری عزیز
      و سپاس از حضور ارجمندتان.
      مدّتها پیش چند اثرتان را خواندم. بویژه یکی از آنها توجّهم را جلب کرد. گمان می‌کنم همان باشد که جناب عزیزیان یادداشتی بر آن نوشتند. امیدوارم در انتشار آثارتان شتاب نکنید و پیش از انتشار، آنها را با دقّت و درنگ تنظیم کنید.
      موفّق باشید خندانک
      ارسال پاسخ
      فاطمه گنجی
      پنجشنبه ۱۶ شهريور ۱۴۰۲ ۲۰:۵۴
      بسیار زیبا بود و لذت بردن از این شعر. خندانک خندانک
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲ ۰۰:۳۴
      درود بر شما خانم گنجی گرامی
      و سپاس از حضور ارجمندتان
      خندانک
      ارسال پاسخ
      نادر مسلمی (  ن م قطره )
      جمعه ۳ آذر ۱۴۰۲ ۰۹:۵۳
      ...
      با درود بر جناب عسکر زاده
      و شاعران عزیز و ادب دوست
      لازم دانستم نکاتی را پیرامون شعر جناب عسکرزاده یادآور شوم.
      شعر روایی گونه ای نقل داستان و قصه پردازی است که از زبان شخصیت های سه گانه از جمله شاعر (شخص اول) روایت می شود. نوع اول حکایت از داستان هایی است که در گذشته اتفاق افتاده و شاعر ان را به نظم در می آورد از قبیل شاه نامه فردسی و هفت پیکر نظامی و یا ایلیاد و ادیسه هومر و نوع دوم داستان هایی است ساخته و پرداخته ی ذهن شاعر که با خلاقیت و نوآوری به روایتگری می پردازد از قبیل اشعار نیما و اخوان و یا شعر مسافر سهراب و پریای شاملو. امروزه کمتر شاعری به شعر روایی روی می آورد هرچند که شعر معاصر بیشتر زبانی و یا محتوایی است.
      ۱. نگاهی به فرم و ساختار ظاهری و تحلیل محتوای شعر:
      نوشته ی فوق، شعری روایی از نوع دوم است که در قالب نیمایی و در بحر هزج و رکن مفاعلن و تکرار آن که به سبک مدرن سروده شده و از زبان راوی اول شخص (شاعر) روایت می شود. البته در چند جا هم از دوم شخص ها (رفیق، نهیب و پرنده) نام برده می شود که گره داستان به دست آن ها باز می شود. کل داستان منولوگ (تک گفتاری) است جز در دو دیالوگ که پلی فونیک (چند صدایی) می شود. در این نوع روایت، راوی (شاعر) با شاخ و برگ دادن به طرح اولیه، روایتی موزون و بدون قافیه انتهایی را البته با قافیه های میانی به تصویر می کشد.
      همان گونه که مشهود است روایت در پاسی از شب و تاریکی آسمان مشرف به یک جنگل روی می دهد.
      از آن جایی که درون مایه ی شعر روایی معمولاً دراماتیک است و از عناصری چون شخصیت ها، زاویه ی دید، گره ای کوبنده و چالش برانگیز و ... برخوردار است، متاسفانه شاعر نتوانسته است از این عناصر به خوبی و در حد توان بهره ببرد.
      شاعر محتوا را فدای فرم و ساخت کرده و تعمداً در برخی مصراع ها، برای رعایت وزن شعر، واژه های اضافی و بی فایده را به احبار و اکراه گنجانده که این به موسیقی بیرونی شعر آسیب رسانده است.
      تصویر پردازی آن چنان که باید تخیلی نیست و صحنه ها چندان دکوپاژ (تقطیع و برش فنی) و مدیریت نشده اند که خیال انگیز بوده و ذهن مخاطب را به چالش بکشد.
      سبک نوشته بیشتر رئال و حقیقی است و ذهنیت سازی در آن به ندرت دیده می شود.
      شاعر با تکیه ی زیاد به چینش واژه ها و اصرار در الزام به رعایت وزن در بیشتر مصراع ها، نوعی گریز معنایی ایجاد کرده و خود را به تکلف دچار می سازد و این نشانه ی گرایش شاعر به زبانگرایی است تا محتوا و بار معنایی.
      محتوا و درون مایه ی روایت بسیار ضعیف و کم رنگ است و گره و ضربه ی کوبنده ای آن چنان که باید دیده نمی شود به جز وجود تاریکی و سیاهی شب که آن هم بی علت و ناگهانی توسط دست پر توان ساحری سیاه دست باز می شود و موضوع مشخصی ندارد که بتوان نوعی مشخص از گونه های شعر روایی را بر آن نام نهاد.
      روایت فراز و اوج چندانی ندارد و بلافاصله بعد از باز شدن آن گره ضعیف، فرود تند و سریعی از خود نشان می دهد.
      شاعر به عنوان راوی در این روایت کوتاه بیشتر به عمق داستان فرو می رود و حرکت در سطح را فراموش می کند.
      شاعر از این همه عناصر موجود در صحنه از قبیل شب، سپیده، بامداد، جنگل، پرنده نتوانسته است یا نخواسته، نماد پردازی کند تا روایت را به گونه ی سمبلیک جلوه دهد و به زیبایی و جنبه های جمال شناسیک آن بیفزاید و از این عناصر طبیعی تنها به توصیفی ساده اکتفا کند.
      ۲. بررسی واژگانی و نحوی شعر:
      سیاه قیرگون: هرد واژه یک معنی را تداعی می کنند و آوردن قیرگون حشو قبیح است.
      شبچراغ باوری: معمولاً چراغ برای شب استفاده می شود و باز حشو قبیح در آوردن شب. باوری تیز از اغلاط مصطلح است و آوردن یا برای آن خلاف دستور.
      به دل: در دل درست تر است و امروزی.
      گذار: گذر در معنای عبور درست است. گذار به معنای گذاردن و قرار دادن است، مانند قیمت گذار.
      سرخ رنگ: که منظور ظاهراَ شفق باشد که در غروب اتفاق می افتد. این جا بهتر بود از سپیدی در معنای فلق استفاده می شد.
      پیکر نزار جان: باز حشو قبیح در آوردن پیکر.
      بانگ سوی اختران: که باید از سوی اختران می بود.
      صخره ای کبود سر سپید: در سیاهی شب چگونه می توان سپیدی سر صخره ای کبود را دید و یا رنگ ها را تشخیص داد این در مورد مهی بنفش گون هم صدق می کند.
      به دست پر توان ساحری سیاه دست: باز تکرار دست حشو قبیح است. و ساحر نیز اگر استعاره از امدادهای غیبی باشد تشبیه برازنده ای نیست. هم چنین تشخیص رنگ سیاه در سیاهی.
      بنفش گون شد: معلوم نیست علت تغییر رنگ به بنفش چیست و نیز آوردن گون هم حشو قبیح است.
      رفیقم: که به ناگهان پیدا شده است و چرا در آغاز هیچ اشاره ای به وجود و همراهی او نشده و در پایان روایت هم از او یاد نمی شود که این رفیق چیست یا کیست؟
      بخت تیره سر رسید: که ظاهراً باید به سر رسید می بود.
      سپیده بر دمید: البته که نشان سپیده نمی تواند رنگ بنفش باشد و این بنفش چه سری است!
      گدلزه ها درون من به جوش: این گدازه ها بدون قرینه و نشانه حاکی از چه چیزهایی می تواند باشد!
      نهیبم ... من: با وجود ضمیر شناسه ی میم در فعل نهیبم، لزومی به آوردن ضمیر منفصل معادل نبود.
      گلوی تنگ بغض: که درواقع باید بغض گلوی تنگ باشد و اگر به جهت هنجار شکنی جا به جا شده باشد شیوه ی درستی اعمال نشده چون هنحار در معنا ایجاد کرده.
      پر نمانده است: در این جا تعبیر درستی نیست. باید گفته می شد، چیزی یا وقتی نمانده است.
      تو نیز: اوردن نیز در این جا علتی ندارد به جز پر کردن وزن. مانند دمی که در چند جا بی جهت آورده شده است.
      عزیزم: معلوم نیست به کدام شخص التفات کرده و یا از سوی چه کسی است، نهیب یا راوی.
      هنوز: که قید زمان است. کاربرد زمانی آن در آن لحظه خطاست.
      دلیر: معلوم نیست به چه کسی اشاره می کند و اگر همان بنفش باشد، چه شجاعتی به خرج برده!
      تیرگی پر فریب: چرا باید تیرگی آسمان فریبنده باشد که اساس داستان زیر سوال می رود در حالی که محو شدن آن مه بنفشعلتی جز شب باید داشته باشد یا انداد غیبی بوده و یا خطای دید راوی اما شب نمی تواند باشد.
      اشگ سرخ: چرا سرخ مگر خون گریه کرده در حالی که باید اشگ شوق یا حسرت گفت که آن هم رنگی ندارد. .
      او ندید: این او کیست اگر همان مه بنفش باشد که باز برمی گردیم به اول داستان که این قصه سری دراز دارد. والسلام.

      به سه پاس
      دکتر نادر مسلمی




      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۲ ۲۳:۱۱

      درود جناب مسلمی محترم
      خوش آمدید. سپاس از حضورتان.
      و سپاس از دوستی که با پیغامی مرا از وجود این یادداشت در این صفحه باخبر کرد.
      *
      این به نوعی غیرمعمول به نظر می‌آید، اگر نگوییم: عجیب، که شما از میان این‌همه اشعارِ عالی تا ضعیفِ تازه از شاعرانِ فعّال سایت، سراغ این شعرِ تقریباً دهساله از کسی آمده‌اید که چند ماه است هیچ فعّالیّتی و حضوری در این سایت ندارد. از میزان «معمول» آن «غیرمعمول» کاسته می‌شود اگر افزوده شود: گمان نمی‌کنم که تاکنون نامتان را در زیر هیچ شعرم دیده باشم یا شعری از شما خوانده باشم. این ناآشنایی متقابل از کلامتان هم معلوم است چنانکه دو بار نامم را (که عسکرزاده است) «عسگری» و «عسگرزاده» نوشته‌اید؛ به اشتباه لابد.
      این را همین اوّل نوشتم که یک وقت گمان نکنید که چون عسکرزاده پیری روستایی است، برخی چیزها را متوجّه نمی‌شود.
      اگرچه هیچ کششی برای ورود به چنین گفتگوها، به ویژه در این ایّام، ندارم امّا بی‌پاسخ گذاشتنِ این یادداشت را سزاوار ندیدم تا غبار شبهات برخیزد.

      و امّا بعد:
      برایِ «تحلیل محتوای یک شعر»، یا تحلیلِ محتواییِ شعری، هیچ راهی نیست مگر آنکه نخستْ آن شعر درست فهمیده شود. و فهم کلِّ شعر، از طریق جزئیات ممکن می‌شود. پس، اوّل باید دید که شناخت، برداشت و دریافت شما از جزئیات این شعر چگونه بوده است. برای رسیدن به این منظور، از بخش دوم یادداشتتان آغاز می‌کنیم که به اجزاء شعر مربوط است:

      1ـ نوشته شده است: «سیاه قیرگون: هرد[و] واژه یک معنی را تداعی می کنند و آوردن قیرگون حشو قبیح است.»!
      آقای مسلمی!
      به چنین فرض‌های بی‌اساس می‌گویند: غلط‌اندر‌غلط. زیرا قیرگون در اینجا اصلاً حشو نیست تا قبیح باشد یا ملیح و یا جز آن؛ اوّل باید حشو بودنش ثابت می‌شد سپس به ملاحت و قباحت و جز آنش می‌رسیدید.
      توجّه کنید:
      خودِ شب هم سیاه است، چرا مثلاً می‌گوییم: «شبِ سیاه»؟ وقتی که می‌گوییم: شبِ سیاه، دلیلی داریم، و وقتی که می‌گوییم: «شبِ قیرگون» یا «شبی قیرگون»، باز هم دلیل داریم:
      تو گفتی برآمد فروزنده شید
      شب قیرگون گشت روز سفید. (خواجوی کرمانی)؛
      امّا وقتی که مثلاً گفته می‌شود: «شبِ سیاهِ قیرگون»، یقین بدانید که گوینده حتماً دلیلی و منظوری داشته است.
      اگر بجایِ مصراعِ «میانۀ شبی سیاه قیرگون بدعبور» [ں ـ ں ـ / ں ـ ں ـ / ں ـ ں ـ / ں ـ ں ـ ں = مفاعلن مفاعلن مفاعلن مفاعلات (= مفاعلن)]، مثلاً (با حذف «قیرگون») گفته می‌شد: /میانۀ شبی سیاه بدعبور/ [ں ـ ں ـ / ں ـ ں ـ / ں ـ ں ـ ں = مفاعلن مفاعلن مفاعلات (= مفاعلن)]/ هیچ گزندی به وزن نمی‌رسید. منظور این است که حکم یا محدودیت وزنی سببِ آوردنِ قیرگون در اینجا نشده است.
      پس، یقیناً منظوری از آوردنِ شب سیاه قیرگون در میان بوده است و آن (منظور) نشان دادنِ شدّت و انبستگی (بهم‌فشردگی = غلظت = همبستگی = تراکم) سیاهیِ شب است؛ چنانکه شاعرِ لب‌دوخته فرموده است:
      ای دیده دو چشم فتنه را خیره ببین
      بر صلح و صفا ستیزه را چیره ببین
      رنگ افق سیاست ایران را
      از ابر سیاه قیرگون تیره ببین. (محمّد فرّخی یزدی).
      فرّخی یزدی به «فرزندِ ایران»، «شاعرِ آزادی» و «تاج‌الشعرا» معروف است؛ و حقّا که چنین است.
      یقیناً نمی‌توانید یقۀ فرّخی یزدی را بگیرید که چرا «ابرِ سیاهِ قیرگون» گفته، و به طرزی ماهرانه یک «تیره» هم به دُمش چسبانیده‌ است؛ دومنظوره! و خداوکیلی سخن را خیلی هم خوب چسبانده است.
      حال، چنانچه گفتۀ شما را بپذیریم که قیرگونِ ترکیبِ «سیاهِ قیرگون» در شعرِ این کمترین (که عسکرزاده باشم) ازدم «حشو قبیح» است، «سیاه قیرگون + تیره» در شعر فرّخی یزدی را جمعاً چه می‌نامید که نه سیخ بسوزد نه کباب؟!
      علی‌القاعده یا باید یک صفتِ زشتِ دیگر هم به «قبیح»، برای «سیاه قیرگون + تیره» در شعر فرخّی یزدی اضافه کنید، زیرا معنیِ این «تیره» هم تاریک، ظلمانی، سیاه‌فام و مانند این‌هاست (که نمی‌توانید) و یا این عینکِ حشویابِ تقلّبی را از پیش دو چشم خود بردارید تا بلکه نفرمایید که قیرگونِ ترکیبِ «سیاه قیرگون» در شعر عسکرزاده «حشو قبیح» است.

      2ـ نوشته شده است: «شبچراغ باوری: معمولاً چراغ برای شب استفاده می شود و باز حشو قبیح در آوردن شب. باوری تیز از اغلاط مصطلح است و آوردن یا برای آن خلاف دستور.»!
      (گمان بر این است که ظاهراً منظور آقای مسلمی از «تیز»، /نیز/ بوده باشد نه چیزی تیز؛ یعنی احتمالاً اشتباه تایپی است.)
      2/1ـ جناب مسلمی اصلاً خودِ «شبچراغ» را غلط فرض کرده! یعنی «شب» را در ترکیب شبچراغ «حشو قبیح» مسلّم پنداشته است!
      خدا به دادِ طفلکی بابافغانیِ شاعر برسد که خانۀ دل را «پُر از شبچراغ» دانسته است؛ چون وقتی که کسی یک «شب» در «شبچراغ» را «حشو قبیح» فرض می‌کند، لابد «خانۀ دلِ پُر از شبچراغ» را سزاوار چند دشنام پیاپی فرض خواهد کرد!
      «ترا که هست پر از شبچراغ خانۀ دل
      سرشک لعل مریز از برای گوهر و گنج.» (بابا فغانی).

      آقای مسلمی!
      آیا «واقعنی» تا حالا با واژۀ «شبچراغ» آشنا نشده‌اید؟ ان شاء الله که هرگز در شب گیر نکنید!
      بروید معانیِ گوناگونِ «شبچراغ» و «چراغ» را بخوانید تا بدانید که «شب» در این ترکیب، «حشو قبیح» که هیچ، اساساً حشو نیست.
      و آنگاه، اگر قانع نشدید، بروید گریبانِ شاعرانِ ماضی را، آن‌هم دودستی بچسبید و فریاد بزنید که چرا از این کلمۀ مرکّبِ غلط یا قبیح (به‌زعم شما) در اشعارشان استفاده کرده‌اند:
      «شبچراغ اهل معنی چشم بیدار من است
      همچو اختر در دل شب روز بازار من است.» (صائب)؛

      بپرسید آن پهلوان سترگ
      بگفتند گاویست آبی بزرگ
      همی زو فتد گوهر شبچراغ
      بدان روشنائی کند شب چراغ. (اسدی توسی)؛
      || «چراغ» در مصراع آخرِ این دو بیت از اسدی توسی، یعنی: چرا (= چریدن)، و چون برخی «علما» این معنی را نفهمیدند، کلمات قافیۀ این بیت را تغییر دادند...؛
      و یادتان نرود که یخۀ فرهنگ‌نویسان را هم بگیرید که چرا اصلاً چنین واژۀ مرکّبی ساخته و در فرهنگ‌ها نوشته‌اند «که با خود حاملِ حشو قبیح است»! و باشد که با این کار شاید از یقۀ شبچراغِ این شعر دست بردارید.
      2/2ـ چرا «باوری» را «از اغلاط مصطلح» فرض می‌کنید؟
      2/3ـ و این یایِ چسبیده به دُمِ «باور» چرا «خلاف دستور» است؟
      کدام «دستور»نویس می‌تواند چنین غلطی کرده بگوید یا بنویسد که «باوری تیز [= نیز؟] از اغلاط مصطلح است و آوردن یا برای آن خلاف دستور.»، و بتواند از عهده‌اش نیز بیرون بیاید؟
      «باوری» در اینجا مرکّب است از باور + ی (= یای وحدت: یک، یکی...). در شعر آمده: و شبچراغِ باوری...؛ یعنی: و شبچراغِ یک باور... غلطی در کار نیست، ناگزیر برداشت شما غلط است.

      3ـ نوشته شده است: «به دل: در دل درست تر است و امروزی.»؛
      3/1ـ اگرچه کاری به «امروزی» بودن یا امروزی نوشتنِ شما یا دیگران نداریم، امّا امروز هم ما مثلاً می‌گوییم: به دلم افتاده بود، یعنی در دلم افتاده بود. یا می‌گوییم: به یاد دارم یعنی در یاد دارم یا اندر یاد دارم، و جز این‌ها.
      پس آن فرض شما هم درست نیست که «در» امروزی است و «به» چنان نیست. البتّه امروزه گاه اصلاً آن «به» را حذف کرده و مثلاً می‌گویند: «یاد دارم» که منظور همان «به یاد دارم = در یاد دارم» است.
      3/2ـ «به»، علاوه بر معانی دیگر، به معنی «در = اندر» (ظرفیت مکانی و زمانی) هم هست:
      زبان‌بریده بکنجی نشسته صمٌ بُکم
      به از کسی که نباشد زبانش اندر حُکم. (سعدی) || بکنجی = در کنجی.
      بخوانید:
      «به. [بَ / بِ] (حرف اضافه) کلمه رابطه که مانند حرف بتنهایی استعمال نمی‌شود و همیشه بر سر کلمات دیگر از قبیل اسم و فعل و غیره درمی‌آید و در این صورت غالباً «ها» را حذف کرده و متصل بکلمات می‌نویسند... حرف اضافه «به» بمعانی ذیل آید... || ظرفیت زمانی. (از فرهنگ فارسی معین). در. اندر:
      دهقان به سحرگاهان کز خانه برآید
      نه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید. منوچهری (از فرهنگ فارسی معین).
      || ظرفیت مکانی. (از فرهنگ فارسی معین). در. اندر: من قوم خویش را گفتم تا به دهلیز بنشیند. (تاریخ بیهقی).
      ای که گویی به یمن بوی دل و رنگ وفاست
      به خراسان طلبم کان به خراسان یابم. خاقانی (از فرهنگ فارسی معین).» (لغتنامۀ دهخدا).
      و نیز نک. فرهنگ سخن، جلد 2، ص 1072، (به) ردیف‌های 18 و 19.

      4ـ نوشته شده است: «گذار: گذر در معنای عبور درست است. گذار به معنای گذاردن و قرار دادن است، مانند قیمت گذار.»
      غلط است چنانچه گمان شود «گذار» به معنی «عبور» نیست، زیرا «گذار» همانند «گذر» به معنی «عبور» هم درست است؛ بخوانید تا بدانید:
      «گذار. [گُ] (اِمص) ریشۀ فعل گذاردن. گذاشتن. || عبور. مرور. گذشتن:
      هم به چنبر گذار خواهد بود
      این رسن را اگرچه هست دراز. (رودکی).
      اگر خود بهشتی و گر دوزخی است
      گذارش سوی چینوَد پل بوَد. (اورمزدی).
      یکی کوه بینی در آن مرغزار
      که کرکس نیابد بر او بس گذار. (فردوسی). [... بر او بر گذار؟]
      اگر شهریاری و گر هوشیار
      تو اندر گذاری و او پایدار. (فردوسی).
      همی تا بگردد فلک چرخ‌وار
      بود اندرو مشتری را گذار. (فردوسی).
      برآمد ز هر سوی در رستخیز
      ندیدند جای گذار و گریز. (فردوسی)...» (لغتنامۀ دهخدا).
      در همۀ این بیت‌ها از شاعران سخندان، گذار به معنی عبور بکار رفته است.

      5ـ نوشته شده است: «سرخ رنگ: که منظور ظاهراً شفق باشد که در غروب اتفاق می افتد. این جا بهتر بود از سپیدی در معنای فلق استفاده می شد.»!
      واقعاً سخنانتان عجیب و غریب هست که در پس هر جملۀ نقل شده از یادداشت شما، به ناچار نشانۀ تعجّب می‌گذارم؛ یعنی این نشانه‌گذاری‌ها ابدا و اصلا بی‌سبب نیست.
      منظور از «سرخرنگ»، شفق نبوده و یا (بنا به فرض یا پیشنهاد شما) فلق هم نیست که حالا به این مناسبت بتوان بجای سرخ از سفید بهره گرفت. از اساس در این مصراع، آن معنیِ مفروض نمی‌گنجد؛ یعنی تناسبی ندارد.
      «پویشی دراز» (در اینجا) چه ربطی می‌تواند به شفق یا فلق داشته باشد؛ هیچ. زیرا شفقی در کار نیست و فلقی نیز! حکایت در میانه‌ست.

      6ـ نوشته شده است: «پیکر نزار جان: باز حشو قبیح در آوردن پیکر.»!
      چرا «پیکر» در اینجا «حشو» است؟ قباحتش باز بماند؛ پیکر در این بیان حشو نیست.
      امّا بیایید فرض محال شما را یقین بگیریم و علاوه بر آن یک بدترکیب و پدرسوخته هم نثار پیکر کرده و حذفش کنیم. از «پیکر نزار جان» چه می‌ماند؟ /نزار جان/؛ این یعنی چه؟ اصلاً معنی ندارد و ادای مقصود نمی‌کند: یعنی آن کمانه‌های ترکه‌های بیم به کجایِ این «نزار جانِ» بی‌معنی نشانه‌های کبود و شوم می‌گذاشت؟
      از دانۀ معیوب کجا حاصل مرغوب برآید؟
      پیکر در اینجا به معنی تن و جسم آمده است و برای خودِ جان، پیکر تصوّر شده است و نزار صفت است برای پیکرِ جان. و تناسبی است میان جان و پیکر.
      حال، بر چه اساسی می‌توان گفت که «پیکر» حشو است؟ نه آنکه نمی‌توان گفت، امّا بر اساس نمی‌توان؛ یعنی غلط است. سخن بی‌اساس، بادِ هواست.

      7ـ نوشته شده است: «بانگ سوی اختران: که باید از سوی اختران می بود.»!
      چرا «باید از سوی اختران» می‌بود؟! این «سو» آن «سو» نیست که گمان کرده‌اید!
      اعتماد کردن بر داشته‌های ناقص خود خطاست:
      تو اعتماد مکن بر کمال و دانش خویش
      که کوه قاف شوی زود در هوات کنند. (مولانا، گویا خطاب به سلطان رکن‌الدین سلجوقی).

      8ـ نوشته شده است: «صخره ای کبود سر سپید: در سیاهی شب چگونه می توان سپیدی سر صخره ای کبود را دید و یا رنگ ها را تشخیص داد این در مورد مهی بنفش گون هم صدق می کند.
      به دست پر توان ساحری سیاه دست: باز تکرار دست حشو قبیح است. و ساحر نیز اگر استعاره از امدادهای غیبی باشد تشبیه برازنده ای نیست. هم چنین تشخیص رنگ سیاه در سیاهی.»

      8/1ـ از شناخت و درک بیان عاجز مانده‌اید... دیدار سرک کشیدنِ مهِ فشرده از ورایِ صخرۀ کبود... در شب هم میسّر است (نه «مهی بنفش گون» به‌زعم شما)، ولی لازم است که بتوانید در چنان مکان و زمانی قرار گیرید. و مفاهیم «شب» و «سیاهی» در این شعر، شب به معنی نیمۀ تاریک شبانروز (در برابر روز) نیست؛ چنانکه گمان کرده‌اید.
      «چو ململی... گسترد» کلّاً معترضه است، یعنی خزان‌خزان سرک کشیدن مه از پشت صخره، به گستردن پرده‌وارِ ململ بدست ساحر سیاه‌دست تشبیه شده است.
      8/2ـ «دست» هم به هیچ وجه حشو نیست؛ باز قباحتش همان‌جا بماند!
      اینکه مثلاً «دست» دو بار در یک جمله، آن‌هم به این صورت، آورده شود، ولله حشو نیست؛ بالله به چنین چیزی حشو نمی‌گویند اگر حسن نباشد.
      دست (در سیاه‌دست)، جزوی از ترکیب «ساحرِ سیاه‌دست» است که سیاه‌دست در اینجا به مفهوم شوم و نحس بکار رفته است یعنی این دو «دست» دو مفهوم متفاوت دارند: یکی خودِ دست است و آن دیگری بخشی از ترکیبی است که آن ترکیب به معنیِ کناییِ خود بکار رفته است نه آنکه دست آن ساحر به رنگ سیاه باشد!
      منبع چنین افاضاتِ بی‌پایۀ پادرهوا، مشکوک و نامعتبر است آقای مسلمی!
      8/3ـ دیگر باید متوجّه شده باشید که منظور از «ساحر» هم، علی‌رغم برداشتِ پَرت و بی‌ربط شما «امدادهای غیبی» نمی‌تواند باشد گرنه «سیاه‌دستی» (= شومی = نحسی) نه تنها تناسبی با «امدادهای غیبی» ندارد، بلکه در تناقض با آن است. معمولاً «امداد غیبی» به پروردگار و روشنی‌های پاک، یا به انبیا و اولیا نسبت داده می‌شود و این را شوم و نحس دانستن با هیچ باوری تطابق ندارد. و این با انکار چنان امدادها فرق دارد؛ یعنی ممکن است کسی به چنان چیزی باور نداشته باشد ولی بعید است کسی آن را باور بدارد و شومش بداند.

      9ـ نوشته شده است: «بنفش گون شد: معلوم نیست علت تغییر رنگ به بنفش چیست و نیز آوردن گون هم حشو قبیح است.»
      آقای مسلمی!
      شما مانند کودکانی که سخنی تازه‌ یاد بگیرند، این «حشو قبیح» را پیاپی و بیجا تکرار می‌کنید درحالی‌که حتّی یک مورد از این‌همه در واقع چنان نیست.
      9/1ـ علّت تغییر رنگ جزو ناگفته‌های شعر نیست؛ آن علّت در شعر بیان شده است.
      9/2ـ چرا «گون» حشو است؟ (قبیحش همانجا بماند)؛ اصلاً حشو نیست:
      «ـ‌ گون»، علاوه بر معانی دیگر، «... || از ادات تشبیه است، چون فام و سان و همیشه با کلمه دیگر ترکیب شود و مانند مزید مؤخری به کار میرود...» (لغتنامۀ دهخدا)؛ مانند: آبگون. آسمان‌گون. الماس‌گون. انگِشت‌گون. بنفشه‌گون. بیجاده‌گون. بیمارگون. بیدگون. پیروزه‌گون. تیره‌گون. نیلگون. فاخته‌گون. زنگارگون. قیرگون. لاله‌گون. خورشیدگون. زربفت‌گون. عاجگون. پیلگون. سیمگون. آینه‌گون. ذره‌گون. گندمگون. گوهرگون. یاقوت‌گون. آذرگون. آتشگون. گاوگون. دایره‌گون. دژمگون. دینارگون. حلّه‌گون. سنجابگون. نارگون. سوسن‌گون. مرواریدگون. زمرّدگون. شنگرفگون. گلگون. زرگون. سیاه‌گون. زردگون. سرخگون...

      10ـ نوشته شده است: «رفیقم: که به ناگهان پیدا شده است و چرا در آغاز هیچ اشاره ای به وجود و همراهی او نشده و در پایان روایت هم از او یاد نمی شود که این رفیق چیست یا کیست؟»!

      جناب مسلمی!
      «رفیق» به ناگهان پیدا نشده، بلکه هم در آغاز، هم در میانه و هم در پایان شعر به او اشاره و از او یاد شده است؛ دقیقاً برعکس گفتۀ شما! در نخستین جملۀ شعر (دقیقاً در مصراع سوم) «ما» آمده است. این «ما»، شامل «من» و «رفیقم» و بسیاری دیگر هم می‌شود.
      شما در گفته‌های شعر هم درنگ نکرده‌اید، درحالی‌که برای درک درست این شعر باید دنبال ناگفته‌ها هم دوید.

      11ـ نوشته شده است: «بخت تیره سر رسید: که ظاهراً باید به سر رسید می بود.»!
      نخیر آقای مسلمی!
      همان «سررسید» درست است؛ بخوانید که بدانید:
      «سررسیدن. [سَ رْ، رَ / رِ دَ] (مص مرکب) غفلتاً وارد شدن. در همان وقت که ضرور بود حاضر آمدن. فجاءةً درآمدن. غیرمنتظر آمدن. || سپری شدن مدت. به انتها رسیدن مدت. به آخر آمدن مدت. (یادداشت مؤلف): مدت اجاره سررسیده است.» (لغتنامۀ دهخدا).

      12ـ نوشته شده است: «سپیده بر دمید: البته که نشان سپیده نمی تواند رنگ بنفش باشد و این بنفش چه سری است!»!
      12/1ـ شاعر هم نگفته که بنفشْ نشانِ سپیده است بلکه گفته است که رفیقش چنان پنداشته است. دریغ از یک جو دقّت.
      12/2ـ «سرِّ» بنفش در اینجا دست‌نیافتنی نیست.

      13ـ نوشته شده است: «گدلزه ها درون من به جوش: این گدازه ها بدون قرینه و نشانه حاکی از چه چیزهایی می تواند باشد!» (یقیناً «گدلزه‌ها» اشتباهی تایپی، و گدازه‌ها درست است.)
      وقتی که خواننده در فهم شعر نکوشد بلکه انگار با شعر پدرکشتگی دارد و هر چیز را «حشو قبیح» می‌بیند... ممکن است منظور از «گدازه‌ها» در آتشدانِ دل را درنیابد.

      14ـ نوشته شده است: «نهیبم ... من: با وجود ضمیر شناسه ی میم در فعل نهیبم، لزومی به آوردن ضمیر منفصل معادل نبود.»
      «نهیبم» فعل نیست. آوردن آن ضمیر با وجود «من» هم هیچ ایرادی ندارد:
      عجب ای عشق چه جفتی چه غریبی چه شگفتی
      چو دهانم بگرفتی به درون رفت بیانم. (مولانا)؛
      می‌بینید که مولانا سه بار ضمیر (= هستی) و سه بار هم «چه» را (به یک معنی) در یک مصراع تکرار کرده است.
      شهریارا سیل اشکم را روان می‌خواهم و بس
      تا مگر طبعم ز سیل اشکم آموزد روانی. (شهریار).
      شاید به نظر برخی، تکرارِ کاملِ «سیل اشکم» هیچ لزومی نداشته باشد امّا این نه غلط است و نه ایراد؛ حتّی گاهی حسن بشمار می‌رود.
      تار و پود هستی‌ام بر باد رفت امّا نرفت
      عاشقی‌ها از دلم، دیوانگی‌ها از سرم. (رهی معیری).
      اگر شاعر مثلاً می‌گفت: /عاشقی‌ها از سر و دیوانگی‌ها از دلم/، ایرادی نداشت امّا این هیچ ترجیحی و حسنی هم نسبت به آن ندارد بلکه آن صورت خوشتر شده است زیرا وزن و آوای دو کلمۀ «سرم» و «دلم» تناسب بیشتری دارد؛ گیریم که ضمیر تکرار شده باشد، سخن معیوب نیست.
      مولانا فرموده:
      ستاره‌ام که من اندر زمینم و بر چرخ
      به صد مقامم یابند چون خیال خدود؛
      مثلاً ممکن است گمان کنیم که «من» (یا ضمیر متصل) در این شعر اضافی است و یا به گفتۀ شما آوردنش لزومی ندارد، امّا نمی‌توان بر آوردنش هیچ ایراد هم گرفت.
      [ابلیس]:
      به رغبت و به نشاط و به رقّت و به نیاز
      به گونه‌گونه مناجات مهر می‌افزود. (مولانا)؛
      می‌بینید که در یک مصراع چهار بار «به» را به یک معنی تکرار کرده است.
      ز عقل خود چو رفتم من سر زلفش گرفتم من
      کنون در حلقۀ زلفش گرفتارم گرفتارم. (مولانا)؛
      «رفتم من» + «گرفتم من»: شما بفرمایید که آوردن این «من»ها ضرورت ندارد و من عرض می‌کنم که آوردنشان ضرری و ایرادی ندارد.
      اصلاً دقّت کنید که از همین رفتم من + گرفتم من، قافیه و ردیفی آفریده که ملزم به آن نبود، و با این کار موسیقی شعر را جذّابتر کرده است.
      توجّه:
      اینکه برخی تکرار (تکرارِ لفظ و فعل و جز آن، از جمله ضمیر) را نشانۀ عجز یا سهل‌انگاری نویسنده یا شاعر فرض می‌کنند، از اساس درست نیست. زیرا از قدیم، یعنی در نخستین آثار شعر و نثر به زبان دری هم، چنان تکرار متداول بوده است و حتّی در مواردی جزو حسن اثر شمرده می‌شود. شکوائیۀ رودکی را که بخوانید، می‌بینید که چقدر تکرار در آن بکار رفته است، مثل این سه بیت از آن شعر:
      جهان همیشه چنین است و گرد گردانست
      همیشه تا بود آئینش گرد گردان بود
      همان که درمان باشد بجای درد شود
      و باز درد همان کز نخست درمان بود
      ...
      بسا شکسته بیابان که باغ خرّم گشت
      و باغ خرّم گشت آن‌کجا بیابان بود؛
      که در همین سه بیت «همیشه، گرد گردان، است، بود، همان، درد، درمان، باغ خرّم گشت، بیابان» تکرار شده است. الف و نون جمع را هم به عنوان هجای مشترک قافیه آورده، یعنی نه تنها به ’چیزِ‘ موسوم به خطای شایگان وقعی ننهاده، که برای آن تره هم خورد نکرده است.
      (اگر از پشتِ عینکِ حشویابِ شما به این شعر رودکی نگاه شود، جز حشو دیده نمی‌شود؛ منظور این است که با نگاه از پسِ آن عینک، کمتر بیتی از این شعر رودکی حاوی حشو نیست!)
      پیش از آن، یعنی در زبان‌های پهلوی و اوستایی هم چنین بود. این نگاه متکلّفانه، که از زبان متداول در جامعه فاصله گرفت، قرن‌ها بعد (پس از دورۀ نخست نثر، کم‌کم) پدید آمد. هنوز هم باورمندان هر دو شیوه کار خود می‌کنند. یعنی این امری است که به سلیقه و شیوه (فردی و سبکی و گروهی و دوره‌ای) مربوط است نه به قواعد زبان. چنانکه امروزه هم برخی شاعران، واژه‌هایی را بکار می‌برند که مثلاً حدود هشت قرن پیش از زبان مردم بیرون رفته است. این کار شاید مثلاً به نظر من خیلی خوب باشد امّا به گمان شما هیچ هم خوب نباشد. بی‌شک هر یک از ما دلیل و نظر خود را داریم امّا دلیل و نظر هیچیک در این باره نمی‌تواند حکم باشد؛ یعنی هیچکس ملزم به پیروی از آن نیست.
      بر این اساس بحث در این باره بیهوده است؛ از این جهت که چنین بحثی نمی‌تواند به صدور حکمی قابل اجرا بینجامد. پس، به گمانم بهتر است که گفتۀ استاد سخن پذیرفته شود که فرمود:
      زبان‌بریده بکنجی نشسته صمٌ بُکم
      به از کسی که نباشد زبانش اندر حُکم. (سعدی).

      15ـ نوشته شده: «گلوی تنگ بغض: که درواقع باید بغض گلوی تنگ باشد و اگر به جهت هنجار شکنی جا به جا شده باشد شیوه ی درستی اعمال نشده چون هنجار در معنا ایجاد کرده.»!
      «بغض گلوی تنگ» (در برابرِ: بغض گلوی گشاد) دیگر چیست؟! چیزی دیگر گفته شده است.

      16ـ نوشته شده: «پر نمانده است: در این جا تعبیر درستی نیست. باید گفته می شد، چیزی یا وقتی نمانده است.»!
      تعبیرتان غلط است. «پُر نمانده است» یعنی: بسیار نمانده است =← کم مانده است. نارساست یا بی‌معنا؟ این اصلاً «تعبیر» نیست تا درست یا نادرست باشد؛ نوعی بیان است.

      17ـ نوشته شده: «تو نیز: آوردن نیز در این جا علتی ندارد به جز پر کردن وزن. مانند دمی که در چند جا بی جهت آورده شده است.»

      17/1ـ علی‌رغم اعتقاد شما، آوردن «نیز» در مصراع «چه ساده‌ای تو نیز» علّت و ضرورت داشته است. چون پیش از آن «تو»، کسانی دیگر هم چنان گمان داشتند. امّا آن افادۀ معنی اشتراک ماسبق آشکار نیست و به آسانی دریافته نمی‌شود که بر عهدۀ «نیز» است (به یادداشت شمارۀ 10، دربارۀ ما، من، رفیق و غیره نگاه کنید) و از این نظر نمی‌توان بر خواننده خرده گرفت. در غیر این صورت آوردنِ «چه ساده‌ای» هم بس بود؛ یعنی حتّی نیازی به آوردن «تو» هم نبود اگرچه آوردنش هم هیچ ایرادی ندارد.
      17/2ـ از طرف دیگر، دست کدام شاعر موزون‌سرا برای یک سطر چهار کلمه‌ای، از نظر وزن و واژه تنگ است که دست این یکی باشد.
      17/3ـ «دمی» هم کلاً دو بار در شعر آمده است نه «چند بار» (زیرا «چند» از سه تا نُه را شامل می‌شود) و در هیچ مورد هم «بی‌جهت» نبوده است زیرا نخستین «دم» به معنی زمان و هنگام است و دومی اشاره به همان نخستین است (درحالی‌که مفهوم زمان اندک = لحظه هم از آن برمی‌آید) نه به‌زعم شما برای «پرکردن وزن».

      18ـ نوشته شده: «عزیزم: معلوم نیست به کدام شخص التفات کرده و یا از سوی چه کسی است، نهیب یا راوی.»!
      هم گویندۀ «عزیزم» و هم مخاطبش آشکار است؛ دقّت نکرده‌اید بلکه بی‌دقّتی کرده‌اید.

      19ـ نوشته شده: «هنوز: که قید زمان است. کاربرد زمانی آن در آن لحظه خطاست.»!
      هنوز به معنی معروف (تاکنون) است و این به آن زمان محدود نیست، بلکه از آن زمان تا زمان سرایش شعر را شامل است؛ و این خطا نیست.

      20ـ نوشته شده: «دلیر: معلوم نیست به چه کسی اشاره می کند و اگر همان بنفش باشد، چه شجاعتی به خرج برده!» !!
      «دلیر» اشاره به «بنفش»؟!
      وقتی چیزی را درنمی‌یابید، اگر راست و پوست‌کنده همان را بگویید (مثلاً: نفهمیدم، مفهوم نبود، روشن نبود و مانند این‌ها)، دیگر به پرانیدنِ سخنانِ چنین بی‌ربط، با امّا و اگر، نیاز نیست که با هیچ سریشمی نتوان «دلیر» را به «بنفش» چسبانید.

      21ـ نوشته شده: «تیرگی پر فریب: چرا باید تیرگی آسمان فریبنده باشد که اساس داستان زیر سوال می رود در حالی که محو شدن آن مه بنفشعلتی جز شب باید داشته باشد یا انداد غیبی بوده و یا خطای دید راوی اما شب نمی تواند باشد.» (منظور از «انداد غیبی» قاعدتاً باید /امداد غیبی/ باشد.)
      21/1ـ تیرگیِ پُرفریب در اینجا نه ربطی به «شب» (نیمی از شبانه روز) دارد و نه پیوندی با «امداد غیبی»...؛ پیش‌تر دربارۀ امدادِ غیبیِ ادّعاییِ شما، با توضیح گفته شد که نمی‌تواند با متن شعر ربط داشته باشد (نک. یادداشت 8/3).
      21/2ـ آن «مه» هم «بنفش» نبود ها! (نک. یادداشت 8/1).
      21/3ـ و نک. یادداشت 12/1.

      22ـ نوشته شده: «اشگ سرخ: چرا سرخ مگر خون گریه کرده در حالی که باید اشگ شوق یا حسرت گفت که آن هم رنگی ندارد.»!
      البتّه که خون گریسته است. کدام «شوق»؟! و هیچ «باید»ی هم وجود ندارد.

      23ـ نوشته شده: «او ندید: این او کیست اگر همان مه بنفش باشد...»!!
      او = مه بنفش؟! به گفتۀ یکی از شاعران همین سایت: «واقعنی؟» باز هم هیچ نوع سریشمی این دو را به هم نمی‌چسباند.
      واقعاً متأسّفم که از سویی نتوانسته‌اید «او» در این شعر را بشناسید، و از سوی دیگر او را با «مه بنفش»، همراه با امّا و اگر، یکی می‌گیرید (عبارتی که در شعر نیست بلکه تنها به نظرتان چنان رسیده است. ← یادداشت 8/1 + 21/2) و در جای دیگر «دلیر» را «اشاره به بنفش» فرض می‌کنید (نک. یادداشت شمارۀ 20).
      **
      متأسّفانه شناخت شما از جزئیات این شعر، یکسر خطاآلود است. به بیان دیگر، شما در تمام مواردِ برشمرده برداشتی نادرست و غیرواقع از اجزای شعر داشته‌اید و به نوعی دچار کج‌فهمی شده‌‌اید (با پوزشخواهی از بکار بردن «کج‌فهمی»).
      چنانکه برشمرده شد، شما در شناختِ معنیِ «حشو»، به ویژه «حشو قبیح»، دچار خطا هستید چنانکه حتّی «شب» در «شبچراغ» را «حشو قبیح» دانسته‌اید! این دیگر جزوِ نادره‌گفتاریِ نایاب (!) است.
      یا مثلاً متوجّه نشده‌اید که فلان کلمه به چه معنی در بهمان ترکیب یا جمله بکار رفته است، مانند شبچراغ، سرخرنگ، گذار، باوری، سوی، سیاه‌دست و جز آن.
      علاوه بر همۀ این‌ها، شمشیربدست وارد زمین شعر شده‌اید نه به قصد لذّت بردن از خوانش شعر، یا آموختن و یا آموزانیدن. به همین سبب است که بر اساس برداشت‌های خطا و غیرمنطبق با واقعیت در جزئیات، از فهم کلِّ شعر هم عاجز مانده‌اید. و صد البتّه تا شعری را درست نفهمیم، نخواهیم توانست تحلیلی درست از آن، بر پایۀ واقعیّت کلام ارائه دهیم.
      این‌همه خطاها و برداشت‌های عجیب و غریب در نظرِ نقدوارتان دربارۀ یک شعر، چگونه می‌تواند به عنوان شالودۀ یک تحلیل محتوایی درست از همان شعر فرض شود؟ به گمان من به هیچ وجه نمی‌تواند.
      بدرود
      نادر مسلمی (  ن م قطره )
      نادر مسلمی ( ن م قطره )
      يکشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۲ ۰۴:۳۶
      درود جناب عسکر زاده
      پیامبر شاعران سایت
      پیرو پاسخ نامه ی حضرت عالی که بیشتر به طومار می ماند و دفاعیه در محکمه که پشت بند هر پاسخی چند متلک هم بار ما فرمودید، معلوم می شود که بیشتر از این که به ایرادات بنده بیندیشید و پاسخ منطقی و ادیبانه بفرمایید، از نوشته ی خود از سر خصم، دفاع منتقمانه کردید، بی آن حرمت قایل شوید به هنر شعر و شاعری و ادب دوستی، معلوم است وقت بسیار زیادی گذاشتید و اشعار بزرگان را شاهد مثال دلایل خود هم آورده اید. شاید تعاریف بیش از حد دوستان از نوشته های بی مایه جناب عالی که فطیر شب جمعه فقیران نیز نمی شود، شما را این چنین بر اسب چموش غرور نشانده باشد. باری به هر جهت من نمی دانستم که در این سایت، پیامبر شعری چون شما بر کرسی رسالت شاعری نشسته و بر ما رعیت خرده شاعر، الهامات غیبی نازل می کند. این که پای هیچ شعری از شما نبودم، که بودم و خواندم بسیار از شما. خود دلیل ناخوشایندی و لذت نبردن از نوشته های شعر مانند شماست. اساساً بنده توقعی از شما هم ندارم که شعری از من بخوانید به همان دلایلی که عرض شد، اما با احترامی که به جمعیت شاعر این سایت دارم، چنان فرصت نمی کنم همه ی اشعار را مطالعه کنم و الا بسیاری از اشعار دوستان را می خوانم و بهره هم می برم و با قلم بسیاری از آنان نیز آشنا هستم. باری به هر جهت، این شاگرد بی سواد را که مدرک یدک می کشد، ببخشید و مورد عفو و بزرگی خود قرار دهید. با این وصف این نوشته ی شما هیچ ایرادی ندارد و از الهامات غیبی است و ما آن را نعوذ بالله، به مثابه سوره ای از قرآن خواهیم پذیرفت. فتقبل الله من الشاکرین.

      ن. م قطره

      .

      ارسال پاسخ
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      شنبه ۵ اسفند ۱۴۰۲ ۲۳:۳۲
      باز سلام آقای مسلمی!
      در این یادداشت کُلاً به حاشیه رفته‌اید و علی‌القاعده چنین یادداشتی سزاوار پاسخ نیست؛ با این حال دریغ نمی‌شود:
      • شما نظری نقدوار در این صفحه نوشتید و پاسخش را هم دریافت کردید (گیریم طوماروار...)؛ تمام! می‌توانستید بر پاسخ هم نقد بنویسید امّا بیراهه رفته و کلام خود را چنین آغاز کرده‌اید:
      «درود جناب عسکرزاده پیامبر شاعران سایت»!
      شما با این خطابِ بیجای خودْ «شاعران سایت» را به سخره گرفته‌اید! یعنی بازهم مرتکب خطا شده‌اید...
      جدایِ از این که نظر شما بی‌پایه است یا نوشتۀ من به گفتۀ شما: «بی‌مایه»، تقصیر یا گناه «شاعران سایت» در این میانه چیست؟

      • پاسخم به نوشتۀ شما، علی‌رغم گفتۀ ناقص شما نه «از سر خصم» بوده است و نه از سرِ خصومت. زیرا از نخستین پیش‌نیازهایِ خصومتْ شناختِ متخاصمین از هم و وجودِ تضادِ منافعِ طرفین است؛ و میان من و شما از این‌دو هیچ نشانی نمی‌بینم.

      • در آن (یادداشت) هیچ بی‌حرمتی به «شعر و شاعری و ادب‌دوستی» هم نشده است. گواه این سخن همان یادداشت؛ که هنوز در همین صفحه هست.

      • اینکه نوشته‌ای از نظر کسی بی‌مایه یا پرمایه و یا کم‌مایه خوانده شود، در واقعیّت بی‌تأثیر است؛ باید دید آن ’کس‘ چقدر مایه دارد و با معیارهای سخن آشناست. باشد که همگان نشانی از مایه در نوشته‌های شما بیابند و بهره و لذّت ببرند؛ «تا کور شود هر آنکه نتواند دید».

      • غروری در کار نیست تا «اسب غروری» در کار باشد یا مثلاً استری جناب مسلمی! چموشی‌اش پیش خودتان بماند.

      • چنانچه در این سایت «کرسی رسالت شاعری» وجود داشته باشد، از آن بی‌خبرم؛ چه رسد که بر آن نشسته باشم. اگر آن (کرسی) را یافتید، مطمئن باشید که من یکی ادّعایی نخواهم داشت.

      • از «الهامات غیبی» هم بی‌بهره‌ام و هم بی‌خبر.

      • نوشته‌اید که... شاگردی بی‌سواد هستید که مدرک یدک می‌کشید و جز آن؛ چنین سخنان هم اصلاً سزاوار پاسخ نیست زیرا به کسی جز خودتان مربوط نیست: «اهل البیت ادری بما فی البیت» (= اهل خانه آگاه‌ترند به آنچه در خانه هست).
      بیراهه می‌روید آقا!
      نادر مسلمی (  ن م قطره )
      نادر مسلمی ( ن م قطره )
      سه شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲ ۰۷:۵۵
      سلام مجدد جناب عسکر زاده ی عزیز
      از آن جایی که فرمودید، می توانستم بر پاسخ شما هم نقد بنویسم، صحیح، اما شما پاسخ نقد مرا مودبانه که شایسته ی یک ادیب باشد ندادید و به تمسخر گرفتید و خواننده متوجه می شود که شما در برابر نقد من جبهه گرفتید و به دفاع از اشتباهاتی که داشتید باز مرتکب اشتباه شدید. گفته اند هزار دلیل آوردن برای یک گفته ی اشتباه می شود هزار و یک دلیل اشتباه. بگذریم از آن همه متلک و نیشخند و استهزایی که چاشنی مطالبتان فرمودید و اشتباهات تایپی مرا هم به رخ دیگران کشیدید مانند عنوان کردن تیز به جای نیز و عسکری به عسکرزاده وووو هم چنین مرا نادان و بی سواد و حاشیه پرداز دانستید و موارد دیگر که در نوشته ی قبلی تان چهره پردازی می کند.
      بنده احتمال می دهم که یا نقد مرا دقیق مطالعه نفرمودید و یا دچار سوء تفاهم شدید. من نمی خواستم نقد به جدل بکشد که شما کشاندید، اما صلاح دانستم یک بار دیگر موارد را یکی یکی مجدد واضح و روشن تکرار کنم، اما اگر به موارد یک و دو، منطقی و شایسته پاسخ دادید، من ادامه می دهم و گرنه شما را به خیر و ما را به سلامت یا برعکس
      مورد اول، عرض کردم، وقتی شب آوردید، قیرگون حشو قبیح است. فرمودید فرخی و دیگران به کار برده اند و حشو قبیح هم نیست. بعد در مورد شعر خودتان رعایت وزن مفاعلن را دلیل آوردید. خب شما هم این اشتباه را مرتکب شدید، به خاطر رعایت وزن، دست به دامن حشو قبیح شدید. از نظر بعضی ها، آوردن سیاهی و قیرگون و تیره، حشو است و دلیلی نیست به جز رعایت وزن. حالا شما هی صغری و کبری بچینید و شاهد مثال از بزرگانی بیاورید که حشو نیست و بعد ادعا کنید به دلیل رعایت وزن است و این یعنی تناقض و برای اثبات شیء نفی ما عدا می کنید.
      مورد دوم، بنده هرگز نگفتم شبچراغ ترکیب غلطی است و یا چنین واژه ای نداریم. بنده در یکی از نوشته هایم شبچراغ را آورده ام اما نه به آن معنایی که شما به اشتباه گرفتید و فرمودید که بنده بروم لغتنامه ها را ببینم. خب شما ببینید تا متوجه دو اشتباه بشوید. اولا شبچراغ به چند معنی آمده؛ درخشنده، کرم شبتاب، چراغانی و ... اما به معنی چراغ شب نیامده و شما به اشتباه چراغ شب گرفتید و این هم اشتباه است و هم حشو دیگر. اگر شما به معنای چراغ شب بگیرید که اصلاً غلط است باز مرتکب اشتباه دیگری شدید و آن این که چراغ برای شب است دیگر چرا می گویید چراغ شب، بلکه بهتر بود می گفتید چراغ، چون از شب سیاه قیرگون دارید صحبت می کنید، پس آوردن شب برای چراغ حشو است و این را شما از ایراد بنده بد برداشت فرمودید، شبجراغ را اشتباه به جای چراغ شب گرفتید و اگر الان دلیل بیاورید که منظورتان همان چیز درخشنده بوده دیگر قبول نیست، چون نقض ادعای تان می شود. اگر اشتباهی هم در تایپ بنده دیدید به بزرگی خودتان ببخشید. بهروز خان، اعلی الله مقامک.

      نادر مسلمی
      ارسال پاسخ
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲ ۰۰:۱۱
      سلامی دیگر آقای مسلمی
      • نظرم دربارۀ دو مورد برشمرده در یادداشت‌های نخست و اخیرتان (شبچراغ باوری + شب سیاه قیرگون) را در همان پاسخ «طوماروار» بخوانید؛ نیازی به توضیح دوباره نمی‌بینم.

      • در یادداشت من اشتباهی رخ نداده است و آنچه که نوشته‌ام هم «صغری و کبری» نیست آقای مسلمی! ولی چه اشکالی دارد که شما به همان صورت ببینید؛ یعنی اشکالی ندارد.
      **
      • امّا دربارۀ این نوشتۀ شما:
      «اولا شبچراغ به چند معنی آمده؛ درخشنده، کرم شبتاب، چراغانی و... اما به معنی چراغ شب نیامده و شما به اشتباه چراغ شب گرفتید و این هم اشتباه است و هم حشو دیگر...»،
      بازهم برای این که بدانید این سخن شما از اساس ناقص و نتیجه‌گیری شما غلط است، اوّل به لغتنامۀ دهخدا رجوع کنید که نخستین معنیِ شبچراغ در آنجا «چراغِ شب» آمده زیرا معنیِ اساسیِ ترکیب همین است و از همین بنیاد است معانی دیگرِ شبچراغ: گوهر شبچراغ و کرم شبتاب (که در شب چون چراغ می‌درخشند)، چراغانی در شب و جز آن. بنابراین غلط فرض کرده‌اید که شبچراغ به معنی ’چراغ شب‘ نیامده است یا نیست. از این بگذریم که در شعرْ شبچراغ راجع به یک باور (باوری) است...
      و دوم: این سخن خود را با سخن پیشین خود مقایسه کنید تا فرقش را ببینید:
      «شبچراغ باوری: معمولاً چراغ برای شب استفاده می شود و باز حشو قبیح در آوردن شب. باوری تیز از اغلاط مصطلح است و آوردن یا برای آن خلاف دستور.»!
      آشکار است که شما در این گفته (↑) ’شب‘ در ’شبچراغ‘ را «حشو قبیح» دانسته‌اید ولی در یادداشت اخیر آگاهانه با فرض یا اساسی ناقص خلط مبحث کرده و نتیجه‌ای غلط گرفته‌اید تا شاید از آن خطا بگریزید که بازهم اشتباه کرده‌اید زیرا چراغِ شب معنیِ اساسیِ ترکیب شبچراغ است؛ چنانکه پیشتر گفته شد.
      نام ادیبانۀ این کار را هرچه که بگذارید، مایۀ شرمساری است.
      کپّۀ اشتباهاتتان را هی هم نزنید زیرا جز بوی ناخوشایند از آن برنخواهد خاست.
      *
      بهتر است که داشته‌ها و دانسته‌های خود را ناقص فرض کنیم تا آنکه عکس آن ثابت شود امّا شما از سویی به داشته‌های ناکاملِ خود چنان یقین دارید که حتّی به خودتان زحمت نمی‌دهید معانی کلمات را در لغتنامه‌ها یا منابع دیگر ببینید و آن (معانی) را با داشته و دانستۀ خود بسنجید و سپس اظهار نظر کنید، و از سوی دیگر وقتی هم که به خطای خود (در واقع) پی می‌برید، عملاً نمی‌پذیرید بلکه به خطای دیگر پناه می‌برید تا آن خطای پیشین گم شود؛ مانند دو نظر متفاوتتان دربارۀ شبچراغ.
      نوشتۀ خودتان را بخوانید که دربارۀ شما صادق است نه من: «گفته‌اند هزار دلیل آوردن برای یک گفته‌ی اشتباه می‌شود هزار و یک دلیل اشتباه.»
      و همان بهتر است که به گفتۀ شما:
      «شما را بخیر و ما را بسلامت یا برعکس».
      والسّلام
      فرشید به گزین
      سه شنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۲ ۰۰:۰۲
      سلام عرض شد

      گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین

      که از تَطاوُلِ زلفت چه بی‌قرارانند خندانک
      بهروز عسکرزاده
      جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲ ۲۲:۲۳
      سلام بر شما گرامی

      چنان تو نادره‌رفتار در دیار نبود
      خوشا که جانِ من از مستیَت خُمار نبود
      ...
      منِ کناره‌نشین را دلی چو تو دریاست
      به بیکرانِ تواَم مهر در شمار نبود
      ...
      یکی به یاوه به هر شاخه بار کرد هزار
      به باغ رفتم و دیدم یکی به دار نبود!
      ...
      چنانکه دود روم گم‌نشان و پندارم
      که هرگزم به سرِ کویتان گذار نبود.

      خندانک
      محمدرضا آزادبخت
      جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲ ۲۲:۴۴
      درود خواندیم آنچه گذشت بر احوال ما و جان ما
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۲ ۲۲:۳۸
      درود بر شما جناب آزادبخت گرامی
      و سپاس از حضور ارجمندتان.
      تندرست و شادکام باشید.
      خندانک
      ارسال پاسخ
      جواد مهدی پور
      شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲ ۱۹:۵۸

      درود بر شما جناب استاد عسکرزاده گرانمهر

      ناب سرودید

      روحشان شاد و قرین رحمت الهی باد

      خندانک
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      دوشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۲ ۲۲:۳۸
      درود جناب مهدی‌پور گرامی
      و سپاس از مهر حضورتان.
      باشید و بیافرینید.
      خندانک
      ارسال پاسخ
      عارف افشاری  (جاوید الف)
      سه شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲ ۲۲:۱۴
      خندانک خندانک خندانک
      عارف افشاری  (جاوید الف)
      سه شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲ ۲۲:۱۴
      درودها
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۲ ۱۸:۴۰
      درود بر شما جناب افشاری گرامی

      خوش آمدید
      سپاس از حضور ارجمندتان.
      خندانک
      ارسال پاسخ
      ابراهیم کریمی (ایبو)
      جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲ ۱۴:۳۵
      سلام و درود
      خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک
      خندانک
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۲ ۱۸:۴۱
      درود جناب کریمی گرامی

      و سپاس از حضور ارجمندتان.
      خندانک
      ارسال پاسخ
      مریم محبوب
      شنبه ۲ دی ۱۴۰۲ ۰۰:۰۰
      خندانک خندانک خندانک

      درود و هزاران درود

      میانۀ شبی سیاه قیرگون بدعبور
      که شبچراغ باوری به دل زبانه می‌کشید
      گذار ما به‌ سوی بامداد بود
      (به پویشی دراز و سرخ­‌رنگ)
      درون جنگلی که هر زمان کمانه‌های ترکه‌های بیم
      به پیکر نزار جان نشانه‌ای کبود و شوم می‌گذاشت
      و بانگ سوی اختران به گوش جان نمی‌رسید...

      خندانک خندانک
      بهروز عسکرزاده
      يکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲ ۱۹:۲۳
      درود بر شما بانو محبوب گرامی
      خوش آمدید.
      شعر اخیرتان بسیار باشکوه و ارجمند است و متأسفانه هنوز اشعار دیگرتان را نخوانده‌ام ولی حتماً خواهم خواند.
      سپاس از حضور ارجمندتان.
      تندرست و شاد باشید و بسرایید.
      خندانک
      معصومه خدابنده
      جمعه ۸ دی ۱۴۰۲ ۱۶:۱۱
      سلام وارادت جناب عسکرزاده ارجمند
      درود بر شما وقلم‌نابتان
      پایدار باشید
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      يکشنبه ۱۷ دی ۱۴۰۲ ۲۲:۵۹
      سلام بر شما خانم خدابنده گرامی
      خوش آمدید.
      ارادت از بنده است بانو؛
      باشید و بتابید.
      خندانک
      ارسال پاسخ
      راحله حصارکی (راحیل)
      شنبه ۹ دی ۱۴۰۲ ۱۷:۵۱
      عااااآاالیـــــــــــــــي_و_بســـــــــــــــــیااااآااار_زیــــــباااا_🍥🍃🍥🍃🍥👌👏👌🌹🌺🌹🌺🌹🌺
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      يکشنبه ۱۷ دی ۱۴۰۲ ۲۲:۵۹
      سلام خانم حصارکی گرامی
      خوش آمدید.
      سپاس از حضور ارجمند و نگاهتان که زیبا دیده است.
      باشید و بیافرینید.
      خندانک
      ارسال پاسخ
      محمد غفاری پور(یار)
      دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲ ۱۸:۰۰
      بسیار زیبا و دلنشین
      درود بر شما
      ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
      🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏
      بهروز عسکرزاده
      بهروز عسکرزاده
      يکشنبه ۱۷ دی ۱۴۰۲ ۲۳:۰۰
      درود بر شما جناب غفاری‌پور گرامی
      خوش آمدید.
      سپاس از حضور ارجمندتان.
      باشید و بیافرینید.
      خندانک
      ارسال پاسخ
      فاطمه نعیمی (مهرانه)
      جمعه ۱۵ دی ۱۴۰۲ ۲۳:۴۹
      روحشان شاد 🌷🌷
      بهروز عسکرزاده
      يکشنبه ۱۷ دی ۱۴۰۲ ۲۳:۰۱
      درود مهرانه خانم گرامی
      خوش آمدید.
      سپاس از حضور ارجمندتان.
      باشید و بیافرینید.
      خندانک
      محمد فاضلی نژاد
      دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲ ۰۹:۵۱
      روحشان قرین رحمت الهی
      رد قلمتان ماندگار
      درود به شما جناب عسکرزاده خندانک
      بهروز عسکرزاده
      شنبه ۵ اسفند ۱۴۰۲ ۲۳:۳۶
      درود
      سپاس از حضور ارجمندتان.
      خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1