سلام ای عشقِ دیروزی و امروزی و فردایی!
هزاران بار مردم باز میمیرم نمیآیی؟
ستمشب استوار است از ستونِ سختِ نادانی
که تا برجاست این از آن رهایی هست رؤیایی
شبی مردی غزلخوان میگذشت از کویِ مستان مست
که میخواند این غزل با لحنِ خوش در حالِ شیدایی:
چه دارند از نخستاسطورهها چشمی تمنّایی
که در آنها نمییابند جز خشکی و نازایی
کی از سی مرغِ مرگاندیشزا زاییده سیمرغی
نباشد سینه سینایی کجا یابند بینایی
...
سلام ای نوگلِ پُرپَر که از صَرصَر شدی پَرپَر!
سلام ای رادِ دارآویزِ جویایِ شکوفایی!
سلام ای بویِ جانافزایِ عشق ای داد و آزادی!
اگر روزی در این ارمانسرا پیچی به پیدایی
اگر سر زیرِ پات افتد ندارد هیچ پروایی
گدازانجانِ پُرخوناوهدل شوریدهرهپایی
ــــــــــ
توضیح دربارۀ سه واژه در این شعر:
1. ارمانسرا [armân-sarâ] = تنکابنی: ارمانسرا [armân-sa(e,ǝ)râ] = دیلمی و گیلکی: ارمونسره، ارمُنسره = ارمونسرا، ارمُنسرا [armo(ô)n-sǝ(a)rǝ(â)] = مازندرانی: ارمونسره [armun-sǝ(e)rǝ(e)]: آرمانسرا؛ این ترکیب هم بهمعنی سرایِ حسرت و سرایِ دریغ یا حسرتکده است و هم سرایِ آرزو، سرایِ امید، آرزوسرا. و نیز میتوان از آن سرایِ رنج و اندوه هم اراده کرد زیرا ارمان بهمعنی رنج هم آمده است.
2. خوناوه [xunâve(ǝ)]: = خونابه، در اینجا بهمعنی اندوه، غصّه، غم بکار رفته است. در دیلمی و گیلکی هنوز هم به همین معنی متداول است و با همانندهای دیلمی و گیلکیِ مصدرهای فارسیِ خوردن و دادن و داشتن و اندربودن = دربودن بکار میرود به معانی غصّه خوردن و غصّه دادن (= اندوه رسانیدن) و غم داشتن و اندوه اندربودن = اندوه در چیزی بودن = موجود بودنِ اندوه. (مهتری گر بکام شیر در است... در اینجا «در است» یعنی وجود دارد، اندر هست؛ این از مصدر «دربودن» است که امروزه در فارسی مستعمل نیست ولی در زبانهای شمالی به صورتهای مختلف هنوز پرکاربرد است: دبوئن [da(o)bǝôn]، درهبوئن [darǝbǝôn]، دوبوئن [dubǝôn]، دبیین [dabiya(e)n] و جز آن.)
اینکه خونابه در فرهنگهای فارسی به این معنی (اندوه، غصّه، غم) ضبط نشده است، از کوتاهی کردنِ فرهنگنویسان است زیرا اگرچه استنباط معنی اندوه از این واژه در برخی اشعار قدیم (که دیده شده است)، میتواند با شک همراه باشد، ولی در مصراع زیر از یک پهلویِ رازی از بندار رازی، شاعر سدۀ چهارم (درگذشته به سال 401 هجری قمری) قطعاً به همین معنی است: «... وج ته خوناوه داذن خوردن اج من»، یعنی: وز (= و از) تو غصّه دادن، (غصّه) خوردن از من.
3. رهپا [rah-pâ] = راهپا = راهپای = رهپای، به معانی منتظر، پایندۀ راه، پاسدهندۀ راه، چشمبراه است. این واژهها، و نیز رهپایی = راهپایی (بهمعنی انتظار، چشمبراهی و مانند اینها) را حدود ده سال پیش از روی یک واژۀ مرکّب گیلکی «راپا» (= رافا [râ-p(f)â] = رفاق [rǝ(a)fâq]...) ساختهام که در گیلان بهمعنی منتظر و چشمبراه است. از همان زمان برخی دوستان شاعر با سرودن اشعاری با همین نام از این واژه در زبان فارسی استقبال کردند ازجمله بانو صدیقه محمدجانی، عالیجنابان مجید قدیمی توکلی (نوا) و حجتاله یعقوبی و دیگران. بسیاری از دوستان شاعر هم این واژهها را در اشعارشان بکار برده و میبرند.
صورت نخستین این شعر دهیازده سال پیش سروده شده بود و این صورت ویرایششدۀ آن است.
ویرایش 25/2/1402
چه شعر باکلاسی
زهازه
سپاس از کلاس درسی که برپا نمودید در این صفحه