سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 7 ارديبهشت 1404
    29 شوال 1446
      Sunday 27 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        ای برادر تو همان اندیشه ای ما بقی خود استخوان و ریشه ای مولانا

        يکشنبه ۷ ارديبهشت

        قلمرو ( سورئال )

        شعری از

        کاظم دولت آبادی(فراز)

        از دفتر فراز ١ نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۲ ۱۳:۵۶ شماره ثبت ۱۷۶۸۴
          بازدید : ۶۲۱   |    نظرات : ۴۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر کاظم دولت آبادی(فراز)

        "لطفا توجه فرمائید که این شعر صحنه های ناخوشایند دارد"

        قلمرو (سورئال)

         

        ساعت یکربع به هفت :

        پشتِ پنجره ی اتاقم

        در سکوتِ رخوتناکِ صبح

        ملافه های خیس ِ مادرم

        می آویزد از رشته های آفتاب

        و بوته های معطر ِ ریحان

        بوسه می زند به خنکای آب

        در نفس های بامداد

        -

        چند برگ ِ درخت ِ انار

        پرسه می زند در گوشه های حیاط

        در پناه باد

        و نعناهائی که میخشکند

        در سفره های گشوده

        در سینه ی خاک

        -

        ظهر که می شود

        می ایستد مادر به نماز

        با جا نماز سفید

        و دستهائی که همیشه

        کشیده میشود به سوی پنجره

        بسوی پنجره ی اتاق ِ من

        بسوی چشمان ِ جغد ِ لَنگ

        بسوی من ِ عجیب

        -

        اما

        کیستم من؟

        یک نا شناس؟

        یک ناشناس محبوس در قلمرو ِ یک اتاق؟

        ناشناسی که مادر را وحشتزده می کند؟

        ناشناسی که به زندگی سلام نمی کند؟

        . . .

        یک ربع به هفت ِ صبح :

        در بستری از کرمها آرمیده ام

        نرم و راحت

        کرمهای پر اشتها

        در حال بلعیدم

        هیچکس آن کرمها را نمی بیند

        کسی در ِ اتاقم را نمی زند

        و من

        در روشنی ِ صبح

        در انزوای خود مرده ام

        بدون هیچ کوششی

        در بی کسی ِ تمام

        در حسی از برهنگی

        ودر حسی از پوست ِ مرطوب

        چسبیده به کرمهای سرد

        . . .

        شبیه خودم شده ام

        مثل طحال ِ پر خون

        مثل بوفالوی اسیر در چنگال شیر

        با چشمان ور قلمبیده

        زل زده به بیرون

        از پنجره ی اتاق

        مثل جغد ِ لنگ

        . . .

        دیگر به خود فکر نمی کنم

        شاید به جائی تعلق دارم

        جائی در اتاق ِ سرد

        زیر ِ شیروانی

        در کنار جغد ِ لنگ

        کسی در ِ اتاقم را نمی زند

        آیا این صدای وداع ابدی است؟

        آیا این صدای کرمها است در مغز سرم؟

        -

        زیر پارکت های اتاقم خالی است

        صدای ضیافت ِ بزرگ

        در جای جای آن  پیداست

        -

        هیکلم در آینه

        مثل بالش ِ گرد ِ  خمیده ای است

        با سری چسبیده به آن

        بدون گردن

        و بدون دست و پا

        با قامتی که هر لحظه آب می رود

        . . .

        آن روز

        ملافه های شسته را مادر پهن نکرد

        عطرها در هوا خشکید

        زمان ایستاد

        و من در بافت  دیوارهای گلی فرو رفتم

        من با نعنهاهای سبز خشکیدم

        من با نیستی آمیختم

        . . .

        غروب فرا میرسد

        و من در راه

        از دیواره های شهر می گذرم

        از شراره های بی اعتنائی

        جائی برای آرزوهای گنگ

        آرزوهای کوچک

        و مصائب بزرگ

        . . .

        همچنان در راه

        باد می وزد

        تیرگی های تند با چالاکی در راه

        و ماه  که بریده بریده هیبت خود را می کشد بر آسمان

        و من در داخل هذلولیها سرگردان

        جائی در بین شش وجهی های عجیب

        -

        حس راه رفتن در جهات ِ نا آشنا

        جائی از همبستگی ِ عجیب از اشیا

        یک ترکیب ِ ساده از

        من و باد و هیچواره ها

        -

        جائی برای نبودن

        جائی در انتهای نیستی

        جائیکه هیچ نیست

        -

        حس بودن ِ در نیستی

        حس آمیختن ِ  با خاک زرد

        حس بوئیدن ِ ریشه های بدون آب

        حس دویدن ِ دو سوسک سیاه در خاک

        حس خشکیدنِ جوانه های صبر در دشت داغ

        حس ِ سکوت

        حس ِ هیچ

        . . .

        در آن انتها دودی پیداست

        به گمانم نانی می پزد کسی

        نزدیک که میشوم

        مادرم را می بینم

        کنار افروخته آتشی

        با نان ساده ای در آن

        و چشمان مهربان و شب گریزش

        گرمتر از همیشه

        گرمتر از آتش ِ زیر ِ نان

        دوخته به نهان ِ من

        -

        و آن پشت

        رقص ِ ملافه ها در باد

        عطر درختان ِ انار پیچیده در فضا

        و چند برگ سوزنی ِ جارو شده در گوشه ای از خاک

        و ریزش آفتاب  بر سیاهی شب

        -

        آیا من باز گشته ام به همان اتاق ِ سرد؟

        همان اتاق زیر شیروانی؟

        جائی در همسایگی ِ جغد ِ  لنگ؟

        -

        چند گام جلوتر

        بر میگردم و نگاهش میکنم

        مادر دور میشود

        اما

        همچنان کشیده دستانش

        بسوی من

        -

        این بارشتابزده و درمانده

        دستان سنگی ام  را بسویش دراز میکنم

        اما دستانی

        که اینک کرمها آنرا بلعیده اند

        . . .

        بر میگردم وحشتزده

        به شهر

        به همانجا

        به قلمرو ابدی ام

        به اتاق زیر ِ شیروانی ِ سرد

        در همسایگی جغد ِ لنگ

        و درمانده تر از همیشه

        می خزم در بستر ِ سرد

        پوستم در تماس با سرمای مرطوب

        بر میگردم و نگاه میکنم

        دو چشم مهربان

        خیره به من

        همچنان

        دوخته به نا شناس ِ عجیب

        -

        ساعت یکربع به هفت صبح :

        نگاهش می کنم

        چشمان مادر بسته است

        او در کنارم مرده است

        -

        صدای ملچ ملچ کرمهای پر اشتها

        صدای کشیدن ناخن بر فرق سر

        صدای آه

        --------------------

        کاظم دولت آبادی (فراز)

        11/06/92

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1