قدیما ، زندگیا چه سـاده بود
سفره ای پاک و حلال آماده بود
خنده ها از ته دل پر می کشید
شُکرِ هرچی که خدامون داده بود
یه مادربزرگ و قصه های خوب
طلوعِ زیبا ، قشنگ بودش غروب
دشمنی جایی و معنایی نداشت
کینه ها میشد تو قلبا رُفت و روب
غذاهامون ساده اما خوشمزه
گاهی قیمه گاهی نون و خربزه
ولی حالا همه چی پر از ضرر
نداره با همه زیبایی مزه
قدیما یه حوض و ماهی قرمزاش
کنارش نون و پنیر یه کاسه آش
جیغ و داد بچه ها توی حیاط
آخ که این دلم چقدر تنگه براش
شاخ و برگای درخت خونمون
روی دیوار آویزون تو کوچمون
میوه های شیرین همسایه مون
مزه میداد به تمومِ جونِمون
زندونیم الان توی قصرِ طلا
پرِ آشوب و مصیبت و بلا
هر کدومِ ما یجور غصه داریم
دونه دونه به گرونی مبتلا
بی اجازه نباید نفس کشید
یهو دیدی این نَفسِتم برید
شکل مارو باید اون مرغ اسیر
بال و پر بسته توی قفس کشید
روزامون سیاه دلامون پرِ خون
بچه هامون اسیرِ دردِ جنون
هممون یه درد مشترک داریم
لطفا این درد و تا آخرش بخون
بد نبوده بد دیدیم ما ازشون
از این آدمای بی نام و نشون
یهو سر رسیدن و صاحب شدن
حق مارو کشیدن تو لونشون
خلاصه بگم که این قوم غریب
ظالم و وحشی ان و خیلی عجیب
مردمم اما چه زجرا ندیدن
همشون ساده و پاکن و نجیب
ای خدا معجزه ای نشون بده
به پاهای خستمون امون بده
یه دونه زندگی که میگن چیه
به ماهم یبار شده ! همون بده
دشتای تشنه مون و بارون بده
این بلاتکلیفی رو سامون بده
روزی صد دفه میمیرم ای خدا
یه کم آرامش و جون بمون بده
کل سالمون زمستونه و سرد
رنگ و روی زندگیمون شده زرد
نگیر از این همه غم نگاهتو
کم کن از وجودمون این همه درد
حال خوبمون و پس بده خدا
کینه رو از آدما بکن جدا
توی بارون عطر"پونه"رو ببار
رو زمین مُرده با ساز و نوا
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─