صدام گرفته ازجیغ
صدام گرفته ازجیغ
از آقازاده های پُرمعصیت ،
بسان مور و ملخ ، پرشده ست کل دنیا ،
از اینهمه بیغ
از ننه باباهاشون ، پُرشده اند ز تشویق
اما بقیه را بردند ، بسوی فحش و تکفیر
درعمل میگویند همه مظلومین محق اند ،
بجز ما که شهروندیم و مظلوم
برای رد شدن ز یک خیابان ،
باید گذشت ز هفت خان رستم
باید گذشت ازبین افکاری بسان صد تیغ
آنهم ز افتضاحاتِ صِدّیق
راستی کجاست صداقت ؟
راستی کجاست عدالت ؟
عدالتوعکسشو دیدم روو دیوارِ قضا
وقتِ نماز، عدالت رفته بود بسوی غذا
مغزها بودند به حمامِ شستشو
هرروز عزا و عزا
بازم جزا و جزا
پس کو رحم و مروت ؟
اسکندر شاکی شده
" به اینهمه قساوت ، نمیدهد او رضا "
طمعِ مدعی را ، حد و حدودی هیچ نیست
بجزمدعیون و ریا ، همه راهی اند ، بسوی هر ضیق
به شماها آخه میگویند رفیق ؟
گند زده اید به معنای رفاقت
" رفیق برادر" به خر گفته زکّی ، با اینهمه حماقت
پس از کرورکرور اختلاسها ،
فهمیده ام ، فقط با ابلیس هستید رفیق ،
آنهم رفیقی شفیق
منتظرِ پخش صدایتان باشید ، به حشر
می آید یکروز زهمه شماها ،
صدای زشتِ شهیق
همانموقع که آبجوش و آتش ، بهرهمه شماها ،
نمی افتد به تعویق
بهمن بیدقی 1403/12/7