قلبم برایت می زند ، باید ببینمت
از شاخهٔ سبز غزل خواهم بچینمت
امروز اصلا با خودم ، دعوا گرفته ام
یک شب به آرامی پس از کوچت نخفته ام
هر چه جلوی دست من بوده شکسته ام
بی حوصله در متن تنهایی ، نشسته ام
انگار از یک ارتفاع سخت ، می پرم
خود را تهِ یک درّه ی تاریک می برم
در آسمان هم نیست حتی ردِّ قاصدک
دارم از این دلدادگی ها می رسم به شک
دارم به رسم زنده بودن می کشم نفس
باید رها گردد دلم از حبسِ این قفس !
شاید برایت عشق یک بازیچه بوده است
امّا برای من گلی ، پرغنچه بوده است
آخر چطور آمد دلت ، ترک دلم کند!
بی تکیه گاه و بی پناه اینجا ولم کند
اصلا دلی داری که در سینه بکوبی اش؟
یا بسترِ پرغُصه ی آن را ، بِروبی اش
ای وای از آن لحظه ی سخت جدایی ات
چشمی که میبارد پِی ات از بی وفایی ات
بُغضی که میبندد گلو را تا سکوت من
تا نشکند ، قد قامتش پای قنوتِ من
اینها همه ، آیینه ی رفتار سرد توست
داغی نشسته تازه بر دل از نبرد توست
از بس که سرد و گرم کردی شیشهٔ دلم
صدها ترک انداختی بر پیکرش گلم !
یک بار روی سر نشاندی تاج سر شدم
یک بار زیر پا لهم کردی ، دلت زدم ؟
یک بار رفتن از کنارم را ، بلد شدی
یک بار راهِ رفتنم بستی و سدّ شدی
تابیدم و تاباندی ام دور سرت به قهر
می پُرسمت از ابتدا ، تا انتهای شهر
هرجا صدای شعرهایم می رسد به گوش
هر چه صدا باشد تمامی میشود خموش
پر می کشم تا بام پرشور غزل ولی ؛
تا میرسم پر می کشد آه من از دلی
دیگر توان رد شدن از مرزِ شانه نیست
از همدلی و همزبانی یک نشانه نیست
دیگر دلم تا خرخره از غُصه ها پُر است
دیوار رابطه ببین ! آجر به آجر است
من صد قدم می آیم اما تو نشسته ای
انگار عهدی از ازل ، با دل نبسته ای
می فهمم از طرز نگاهت خسته ای عزیز
چشمت چرا ، روی نگاهم بسته ای عزیز
غمنامه ی بارانِ بعد از رفتنت ببین !
گرگی گرسنه شادی ام را میخورد یقین
با گریه دارم نسبتی دیرینه بی جدل؛
درهای غصه لایه لایه می کنم بغل
دلتنگم اما ، دیدنت را درد می کشم
با هر نفس از سینه آهی سرد می کشم
دلتنگی ام را می سپارم دست سرنوشت
شاید که دیداری دوباره ، با دلت نوشت
تکرارِ تنهایی ، حدیثِ تازه ای نبود
روی هجوم بیکسی دروازه ای نبود
پیراهن شادی به من اصلا نیامده
از هر گُلش یک قصهٔ پرغُصه سر زده
باید لباسی تازه را از جنسِ "پونه" "ها"
بر تن کنم شاید شوم از حال بد جدا
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─
بااحساسععععع
درود بر پونه خانوم عزیز