اول درود و ارادت مانا جان
دوم اطاعت امر شد و این غزل سه روزی در بخش اشعار ثابت چشم به راه ماند
سوم سپاس بابت وقتی که به این صفحه دادی
چهارم خدا قوت به قلم خستگی ناپذیر و پر جوهرت بابت پنجرهی پر باری که باز کردی
و پنجم صفا آوردی
سال ۴-۹۳ در سایت "گنجور" شعر میخواندم و گاهی هم جسارت میکردم و حاشیهای پای اشعار بزرگان مینوشتم ابتدا بطور ناشناس و بعد با نام مستعار "همایون"
غزلی از حافظ میخواندم؛
"در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد"
به رغم حجم کثیرِ تفاسیرِ عارفانه و عاشقانهای که تا بحال در باب این غزل خواندهام معتقدم مصدرِ "پیدا شدن" بیخود و بیجهت یا صرفا برای خالی نبودن عریضه نیست که در مصرع دومِ این بیت نشستهاست.
حافظ به زیرکی و به رندی "عشق" را پدیده میخواند. شبیه بچهای تخس که سر و کلهاش پیدا میشود (به وجود میاید یا شکل میگیرد) و آرامش همه را به هم میزند.
"عقل میخواست کزان شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد"
نمیگوید عقل پیدا شد.
"عقل میخواست"
حافظ حضور عقل را ثابت میکند. عقل را آفریده میخواند. عقل از قبل حضور داشته و شاهد این معرکه است و میخواهد "چراغ افروزی" کند. و "چراغ افروزی" جز کنایتی از راهنمائی و راهگشایی برای رهائی از این معرکه نیست.
مانا جان من سهروردی را عاقلتر از بقیه میبینم. به تعبیری نظریه ایشان را منطقیتر میدانم.
ارادتمندم
شعر زیبایی بود
خوش برگشتید
موفق باشید .