چه پسوندسازیهای خلاقانهای زلزلهخیز، ولولهخیز، سلسلهخیز و... تلفیقی از حماسی _ عاشقانهست که بار معنایی غنی به شعرتون داده غزلی درخشان و بسیار در خور تحسین کندوی لبت عطفترین نقطهی وصل است افسوس که نیش سخنت فاصلهخیز است... درود بر شما استاد گرامی
درود جناب خوشروی گرامی خوب را چند وقتیست به صفت غالب توصیفی خودتون اضافه کردید که بنظرم صفت مناسبی برای توصیف یک اثر هنری نیست و بیشتر با مقولههای قابل لمس دمخور هست 🙏🌺
سلام .
درست فرمودید .
خواستم از زیر بار مسئولیت فرار کنم .راستش رو بخواهی دوست نداشتم شعر عاشقانه شما را
و خواستم بنویسم و بروم .
راستش رو بخواهی بعضی وقت ها احساس میکنم آن چیزی که باید باشیم نیستیم نمیدانم شاید توقع من بالاست من از جناب عزیزیان زیاد میخواهم ...
خیلی زیاد خواسته من از شما بالاست .
البته خاطرم هست چند سال پیش که با شخصی گفتگویی داشتید
فرمودید منم یک شاعرم و حافظ و سعدی نیستم .
البته کمی جملات فرق میکرد .
ولی با تمام این تفاصیل و فرمایشات شما انتظار من از شما بالا تر است خیلی بالا تر .
البته شاید من اشتباه میکنم و ...حرفی نیست
شاید سلیقه من عجیب غریب است.
نمیدونم . مشکل پسندم شاید.
ممنونم جناب عزیزیان.
درود شاعر عزیز میلاد با سعادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت شاه دین سلطان خراسان ارباب ما حضرت امام رضا علیه السلام را تبریک عرض مینمایم موفق و پیروز باشید
اندام تو پرجاذبه و ولولهخیز است
اندام به اثر بیش تر رنگ و لعاب عشق زمینی می زند
و البته گفته شده است
المجاز قنطره الحقیقه
جاذبه بیش تر به نظر می رسد در چشم جولان دارد و ولوله هم که بیش تر جولان زبان را به خاطر آورد
گویا که به روی گسلی زلزلهخیز است
گویا در معنایی دیگر ارتباط دارد با زبان
روی صورت و وجه را نیز در بطن خویش دارد
هم پادشه ملک پریشانی خلقی
مخفف کردن پادشاه آیا فروکاست او نیست؟ البته می دانم شه و پادشه در ادبیات آمده است
ملک با فتحه م تناسب معنایی دارد با پادشاه
خلق با ضمه خ دیوانگی را نیز اگر نوعی خلق بدانیم در بر می گیرد
هم خطهی دیوانگیات سلسلهخیز است
سلسله را اگر زنجیر بدانیم مرتبط با دیوانگی
و در معنای سلسه هایی که در پادشاهی ها است مرتبط با پادشاه
با هر قدمت صحنهی جنگ است خیابان
این قسمت به یاد آهنگی افتادم
دختر خوشگل تو چقد بلایی
چن روزه پیدات نمیشه کجایی
وقتی دونستی که شدم گرفتار
با من گذاشتی سر بی وفایی
با هر نگات هزار تا دل خون میشه
هر جا میذاری پا رابندون میشه
تقصیر خودت نیست تنت غائلهخیز است
غائله و جنگ
تن و اندام
سودای تو چون جادهی ابریشم دلهاست
این راه جگرسوز عجب قافلهخیز است
مراحل چهارگانه ای برای گوارش ذکر شده است مرحله ی دوم چنین آمده است
گوارش مرحله دوم گوارش کبدی است که کشکاب طی مراحلی در کبد تبدیل به خلط میگردد (همان چهار مایع روان و سیّال خون، صفرا، بلغم و سودا)
در شهر، صدا نیست بجز چهچه عشاق
افسون فریبا قفست چلچلهخیز است
امشب مگر به وقت نمیخواند این خروس
عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس
حالا در این مورد خروس و ... در سکوت مطلق بوده اند و فقط بانگ عشاق
بجز به نظر آید اندکی قدمایی است
کلمه ی قفس را حال پاگرد بخوانیم یا به نحوی این واژه نوعی پل زدن بدانیم یا حالا بخواهیم از اصطلاح قصیده ای اش استفاده کنیم تخلص
آمده است که
تخلّص در قصیده به معنی گریز زدن و خلاص شدن است و در اصطلاح، بیت یا ابیاتی است شاعر با آن به طرز ماهرانه از مقدّمه و تغزّل به تنهٔ اصلی قصیده وارد میشود.
البته همان پاگرد بیش تر شاید تناسب داشته باشد چون مسیر غزل به نظر می رسد متفاوت می شود
کندوی لبت عطفترین نقطهی وصل است
افسوس که نیش سخنت فاصلهخیز است
زنبور و نیش و عسل
حرف عطف هم داریم که مرتبط با سخن
تک بیتی ای در همان اوایل ارسال کرده بودم
به رخسارش نگه کردم سراسر گل تر از گل بود
چه آسان من شدم غافل ازان خار زبان او
ای کاش نمیرفت زبانم به شکایت
بله ای کاش نمیرفت زبانت به شکایت
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
اما چه کنم بی تو روانم گلهخیز است
من بی تو طاقت ندارم بیا
من بی تو یک بی قرارم بیا
من بی تو آرامشی و قراری توی دلم ندارم بیا
مطلبی هست منتها سلیقه ی شخصی است و آن آمدن بی قبل از تو که خطاب به معشوق است اگر به کار نرود شاید بهتر باشد البته گاه شاید چاره ای نباشد
در درگه ما دوستی یک دله کن
هر چیز که غیر ماست آنرا یله کن
یک صبح به اخلاص بیا بر در ما
گر کار تو برنیامد آنگه گله کن
عرض ادب جناب آزاد گرامی هرچند نقدهای شما را نیز مانند اشعارتان نمیفهمم منتها از اینکه با گشودن پنجره سبز به بیشتر دیده شدن این صفحه کمک کردید سپاسگزارم امیدوارم خداوند به بنده پول و به شما فارسی سلیس عطا بفرماید 🙏🌺
اندام تو پُرجاذبه و ولولهخیز است
گویا که به روی گسلی زلزلهخیز است
هم پادشه مُلک ِ پریشانی ِ خَلقی
هم خطهی دیوانگیات سلسلهخیز است
با هر قدمت صحنهی جنگ است خیابان
تقصیر خودت نیست تنت غائلهخیز است
سودای تو چون جادهی ابریشم دلهاست
این راه جگرسوز عجب قافلهخیز است
در شهر، صدا نیست بجز چَهچَه عشاق
افسونِ فریبا ، قفست چلچلهخیز است
کندوی لبت عطفترین نقطهی وصل است
افسوس که نیش سخنت فاصلهخیز است
ای کاش نمیرفت زبانم به شکایت
اما چه کنم بی تو روانم گلهخیز است
مهرداد عزیزیان
با احترام به ساحت بلند شعر و ادب ایران زمین
دهخدا در باب معنی "تلنگر" آورده است:
به در تلنگر زدن؛ تا تنها آنکه منتظر است بشنود و کسِ دیگر نداند.
دلم برای نوشتن
به دفترم تلنگر میزند.
قلمم اما...
بیم آن دارد دشنهای فالگوش ایستاده
خون کاغذی را به ناحق بریزد
بداههای بود تا به شرحِ "غائله" مهرداد عزیزیان بپردازم.
برای آنکه به چون و چرای این اثر برسیم؛ بگزارید تا با شرحی بر فایل صوتی ارسالی شروع کنیم که خالی از لطف نیست.
"آواز دشتی" یکی از ملحقات دستگاه "شور" است که - خود - به روایاتی دارای گوشههای متعددی است از جمله: درآمد-اوج-گیلکی-بیدگانی-چوپانی-دشتستانی-حاجیانی-غمانگیز-دیلمان-مثنوی. (روایت استاد محمود کریمی)
دوستان عزیزِ آشنا با موسیقی به خوبی میدانند که آواز "دشتی" یکی از آوازهای غمانگیز و سوزناکِ موسیقی اصیل است. (مشخصا آواز دشتی منظور است نه آهنگسازی در این مایه. چرا که یک آهنگساز کاردان میتواند حس غمانگیزی و جانسوزی را به یک حس حماسی و مهیج تبدیل کند مانند اثرِ مشهور "ای ایران ای مرز پرگهر" ساختهی "روح الله خالقی" در مایهی دشتی.)
در فایل صوتی ارسالی بلافاصله بعد از شروع... صدای زخمهی سهتار را در آواز دشتی و در گوشهی درآمد میشنویم و در ادامه دکلمهی جناب عزیزیان را.
با آن که دکلمهی زیباییست اما کشفِ ارتباطِ حسیِ مشترک با نوای سوزناکِ ساز تقریبا ممکن نیست چرا که حس و حالِ غریبِ برخی تعابیر و برخی عناصرِ بصری در کلام، مانعیست برای ایجاد یک ارتباطِ حسیِ همسو.
گاهی تعریف و تمجید زیاد از حد - حتی اگر به جد باشد - فحوای کلام را بطورِ غیر عمد به سمت و سویی دیگر سوق میدهد.
- اندام جذاب و لرزان و.... گسل زلزله خیز
- اندام مقصر و تصویر غائله در خیابان
- چهچه مستان و نیش زبان
- افسون و فریبا بودن
تعابیر و عناصری هستند که اثر را ناخواسته رنگ و بوی طنز بخشیده و حتی برخی ابیات و مصاریع جدیترِ آن را تحت شعاع داده تا "غائله" را در زمره آثارِ طنز جای بدهد.
با این حال ایرادِ ساختاری در برخی مصاریعِ "غائله" را نمیتوان نادیده گرفت از جمله؛
"گویا که به روی گسلی زلزلهخیز خیز است"
در این مورد ممکن است برخی از دوستانِ صاحب نظر با نظرِ کمین مخالف باشند و ایرادی در صورتِ این نوشتار نبینند.
در این مصراع؛ "به" و "رویِ" همراه هم آمدهاند در حالی که هیچ جبری در کار نیست بعلاوه یک حرف ربطِ "که" هم داریم؛ ("که به رویِ")
و مورد دوم؛
"کندوی لبت عطفترین نقطهی وصل است"
شاعر نقطهی عطفِ رابطه را کام گرفتن از لب معشوق یا شیرینی لب او میداند و گویا بین نقاط عطفی که در زندگی شاعر شکل گرفته، این نقطه بارزترین آنهاست اما اینکه چقدر در پرداخت و ارائهی مفهوم موفق بوده است را در پاسخ به سوالِات زیر جستجو کنیم.
آیا استفاده از پسوند "تر" یا "ترین" برای واژهی "عطف" که اسم مصدر است جایز است؟
آیا این عملکرد موجبِ ایجادِ آسیب در صورت و سیرتِ کلام گشته است؟
مطلبی اضافه کنم که دوستان و خوانندگان عزیز و ارجمندِ این پنجره دچار سوء برداشت نشوند مراد از تعریف و تمجید زیاد از حد، مبالغه یا اغراقِ شاعر در تعریف و توصیفِ مخاطب یا معشوق است ولاغیر. زبانم لال برداشت دیگری نفرمایید. جناب عزیزیانِ عزیز دوست بنده هستند و یکی از شاعرانی که قلمش را بسیار دوست دارم.
درود استاد هداوند گرامی سپاس بابت وقت ارزشمندی که در این صفحه صرف کردهاید🙏🌺 توضیجات زیبا و جالبی بود در بحث دستگاه شور و ملحقات آن البته حقیقتش این است که بنده وقت چندانی برای انتخاب آهنگ و دکلمه صرف نمیکنم شاید ۱۰ دقیقه و البته که مهارت شما را در شناخت دستگاهها و رسالتشان ندارم. منتها متوجه شدم که اشعار را اگر برای مخاطب دکلمه کنیم گاهی تاثیر بیشتری دارد وگرنه از فن این مقوله بیبهرهام🙏 در مورد مبالغات نیز که فرمودید بوی طنز به این اثر داده واقعا نمیدانم، من چنین قصدی نداشتهام منتها کسانی که با ارسالیهای بنده آشنا باشند متوجهند که این شعر در طیف آثار غالب بنده نیست و به عنوان یک اتفاق نسبتا متمایز قلم زده شده است و شاید همین تافته جدابافته بودن باعث شده مخاطب بنده حتی برداشت طنز هم از آن بکند کمااینکه عشق جز یک طنز خنده دار هم نیست! و شعر زیباترین دروغهای بشر است! در مورد" به روی" به نظریات شما واقف هستم و حتی آنرا قبول دارم و نمیتوانم دلیلی بر ردش ارائه کنم منتها چون در بستر زبان این غلط مصطلح نهادینه شده بنده هم گاهی با آن اسباب راحتی برای خودم فراهم میکنم وگرنه از نظر اصول فرپایش شما را صحیح میدانم . عطفترین را قصدی نو ببینید و حرکتی عامدانه🌺🙏 برقرار باشید 🌺🙏
شعر متفاوتی به نظرم بود نسبت به کارهای دیگر مهرداد جان ، تاجایی که من دیده ام بزرگداشتی که جناب هداوند از موسیقی سنتی ایران کردند دلنشین و دقیق بود . چقدر این گنجینه ظرافت داره که ربع پرده حزن آور آواز رو میشه تبدیل کرد به حماسه در تصنیف جالبه که خود شعر هم در آواز دشتی قابل اجراست. نقد هم به نظر میاد قابلیت تبدیل به طرح یک بحث با آرا مختلف رو داره .
و اینکه چقدر این بیت زیباست و انگار دست مخاطب بازه در تفسیر مطلب لااقل از دو زاویه
در شهر، صدا نیست بجز چَهچَه عشاق افسونِ فریبا ، قفست چلچلهخیز است
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
زلزلهخیز، ولولهخیز، سلسلهخیز و...
تلفیقی از حماسی _ عاشقانهست که بار معنایی غنی به شعرتون داده
غزلی درخشان و بسیار در خور تحسین
کندوی لبت عطفترین نقطهی وصل است
افسوس که نیش سخنت فاصلهخیز است...
درود بر شما استاد گرامی