کوه راه میرود
زمین می خوابد
ومن شعر هایم رابر کف دریا می نویسم
شاید
دوستی طنابی بود
که من در تاریکی
با آن تاب می خوردم
ولی
اکنون پوسیده است
ماه زیبا میشود
زهره
تاب نگاه آدم ها را ندارد
بنفشه
بر سر کوه های ناشناس می رویید
بره ای
که زیر دندان ها ی تو جویده شد
دیشب
در ذهن من
دوباره زنده شد!
پرنده ای که آن روز
از سر ما پرید
در خواب من
هر شب جیغ می کشید
فریبی که لای تور و پولک به من هدیه داده ای
دیشب
در خوابم بر ملا شد
کوه راه میرود
زمین بیدار می شود
ومن شعر هایم را
بر بال ابرها می نویسم
شاید چیزی که همیشه به تاراج رفت
زندگی من بود...
زمین دردش گرفت
آنقدر این پیر مرد عصایش را
محکم به زمین کوبید
ولی
تا کهریزک راهی نبود
حرف آخر را من نگفته ام
شاید مومیایی های چهار هزار ساله
بر سینه خود نگاشته اند
شاید
ساعتی که یک عمر خوابیده است
روزی در آبی بیدار می شود
که صاحبش را با آن غسل می دهند
شاید
حافظ روزی
فال هایش را
در مترو
به رایگان هدیه دهد
کوه راه میرود
زمین می رقصد
و من
انسان شاعر
خسته
ولی با هدف
ایستاده ام......
با تشکر
دانیال فریادی
با نقد خویش راهگشا باشیم
درودبرشما جناب فریادی عزیز
بسیارزیبا بود
آفرین
کوه راه میرود
زمین می رقصد
و من شاعری خسته ام
که هنوز امیدوار ایستاده ام......
ان شاالله اگرفرصتی دست داد
بازهم خواهم نوشت برشعرزیبایتان
موفق باشید