سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        کله مناره

        شعری از

        محمدرضا آزادبخت

        از دفتر گاو یک چشم نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳ ۱۴:۱۲ شماره ثبت ۱۳۰۶۱۶
          بازدید : ۱۰۴۳   |    نظرات : ۱۱۹

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        گاهی به سرم می زند شبیه چنگیز
        دنیا را کله مناره خود کنم
        دنیا را .....
        ول کن بابا اعصابم خراب است
        دنیا عصمت یک کله هم نمی شود 
        چه برسد کله مناره 
        کوتاه تر از قد دنیا کله ات را بتراش
        تا اگر روزی کله مناره شد 
        آن را در اوج مناره دنیا بنشانم 
        عجب شعر ضعیفی 
        دنیا شبیه جلاد کله ات را خواهد زد 
        بر خیز تا دنیا تنها با کله تو مناره شود 
        وه چه عظمتی خواهد داشت
        ای بابا چرا اینطور شعر می گویی
        هیچ شاعری شبیه چنگیز کله مناره نمی سازد حتی باشعر
        با احترام استاد محمدرضا آزادبخت
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر
        ۴۴ شاعر این شعر را خوانده اند

        محمدرضا آزادبخت

        ،

        سیده نسترن طالب زاده

        ،

        محمد رضا خوشرو (مریخ)

        ،

        یاسر کریمی

        ،

        شاهزاده خانوم

        ،

        فرامرز عبداله پور

        ،

        شاهین زراعتی رضایی (آرمان)

        ،

        مریم کاسیانی

        ،

        بهــاره طـــلایـی زیدی

        ،

        علی مزینانی عسکری

        ،

        منوچهربابایی

        ،

        مسعود مدهوش

        ،

        سید هادی محمدی

        ،

        آذردخت شرقی(آذر دخت)

        ،

        علی نظری سرمازه

        ،

        مهرداد مانا

        ،

        عباسعلی استکی(چشمه)

        ،

        علیرضا حاجی پوری باسمنج راوی عشق

        ،

        رضا سعادت نژاد

        ،

        فرشید به گزین

        ،

        آوا صیاد

        ،

        محسن ابراهیمی اصل (غریب)

        ،

        محمدکریمی (پویا)

        ،

        مهدي حسنلو

        ،

        جواد مهدی پور

        ،

        جمیله عجم(بانوی واژه ها)

        ،

        محمد باقر انصاری دزفولی

        ،

        محمدکریم نقده دوزان خراباتی

        ،

        افسانه نجفی

        ،

        احسان کریمیان علی آبادی

        ،

        حسین رضایی(آشنا)

        ،

        محمد اکرمی (خسرو)

        ،

        طوبی آهنگران

        ،

        معصومه خدابنده

        ،

        طاهره حسین زاده (کوهواره)

        ،

        ساسان نجفی(سراب)

        ،

        فریبرز رامیار

        ،

        اصغر ناظمی

        ،

        دانیال فریادی

        ،

        شهرام بذلی

        ،

        افسانه پنام (مولد)

        ،

        موسی ظهوری آرام(آرام)

        ،

        مسعود آزادبخت

        ،

        زهرا مددی

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۰۰:۰۳

        مهرداد مانا
        ۳ دقیقه پیش
        سلام
        بنده چون فعلا تصمیم گرفتم تیک نقد را نزنم ، همین جا عرض می کنم که برای یک شعر چند آیتم لازم است :

        ۱- وجود صورت های تخیل : تنها کلمه ای که بتوان با اغماض آن را " استعاره " نامید و به صورخیال منسوب کرد، خود کلمه ی " کله مناره " است . و باقی شعر را از این بابت خالی دیدم

        ۲- ایجاز:
        خوب در یک نوشته ی پانزده خطی که ۹ بار کله و مناره با هم یا جدای از هم تکرار شده اند ، آیا می توان به موجز بودن کار رای دهیم ؟ مسلما خير

        ۳- بیگانه سازی :

        یکی از مواردی که به شعریت یک اثر بخصوص در اشعار غیرکلاسیک کمک می کند ، نگاه وارونه به جریانات عادی ست . آشنازدایی می تواند در چندین شکل به کار گرفته شود که روزی شاید در این باره بیشتر حرف بزنیم . شعر از این بابت نیز حرفی برای گفتن نداشت

        ۴- پرهیز از متن گویی:

        بی تردید جملاتی مانند ( عجب شعر ضعیفی ) و ( چرا اینجور شعر می گویی ) حتا اگر به " فرار رو به جلو " شاعر تعبیر شوند ، هم نمی توانند به شعریت اثر کمکی کنند . تنها در صورتی می توان از جملات متنی استفاده کرد که مقدمه یا موخره ی یک جمله ی شاعرانه باشند :

        از جایت بلند شو آقا
        نیمکت ها به جنگل بر می گردند


        ۵- انتقال موفق احساس:

        به نظرم این اثر در این آیتم نیز موفق عمل نکرده است . چرا که هیچ دریافت مشخصی حداقل من یکی از شعر نداشتم . و نمی دانستم غمگین باشم یا شادمان ؟ حیرت کنم یا یقین ؟ به اوج بروم یا در حضیض افتم؟
        ....
        توقع بنده از محمدرضای عزیز این است که به جای تمرکز در کمیت کار و شکستن رکورد ۳۰۰ شعر در سال ، به کیفیت قلمش بیشتر بها داده و هر چیزی را تحت لوای نام شعر به اشتراک نگذارد . و از آنجا که خود ایشان نقدهای کوبنده را خوشتر می دارد، بنده نیز برغم اینکه زیاد اهل نقد تند نیستم ، اطاعت امر کردم . هرچند نمی توان انرژی مضاعف و تکاپوی بی مانند ایشان را در این سایت نادیده گرفت و شاید خود نیز در خلوت به ملامت مانا بنشینم که ممکن است کلماتش سبب کشیدن ترمز این دوست نازنین مان شود . اما از طرفی شرط دوستی را در تذکر و انتقاد دیدم و نقد صادقانه . بو که مقبول افتد و در نظر آید .

        راستی اگر دوست داشتید می توانید همین کامنت را خودتان کپی کرده و در ستون نقد بگذارید . چون خودم فعلا تا اطلاع ثانوی قصد مراجعه به ستون سبز را ندارم .
        دوستدار شما : مانا
        استاد مانای عزیز
        نازت را کمترین خرید خندانک خندانک
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۰۰:۰۹
        شرمسار محبت بی دریغ تان شدم جناب استکی بزرگوار خندانک
        ارسال پاسخ
        محمدرضا آزادبخت
        محمدرضا آزادبخت
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۰۰:۱۲
        درود جناب استاد مانا زنده ام کردی سپاس برا گیانکم
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۰۰:۱۶
        من هم از شما تشکر می کنم . و معتقدم پذیرش شما به مراتب از خط خطی های مانا با ارزش تر است . و به نظرم دومین ارسال را محو کنید ، که دوستان در همین جا تمرکز کنند خندانک
        محمدرضا آزادبخت
        محمدرضا آزادبخت
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۰۰:۲۹
        دنیا شبیه جلاد کله ات را خواهد زد
        گفتم بانقدتند وآتشین زنده می شوم والان بیشتر به فکر شعرهایم تا قبل
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۰۰:۳۷
        😅😅😅😅
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۲۶
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        يکشنبه ۳ تير ۱۴۰۳ ۲۱:۰۰

        سلام و درود مجدد

        نمی تواند که در فهرستِ بی‌رحم‌ترین‌ آدمیانِ تاریخ یعنی :
        قاتلانی چون (( لئوپلد دوم ، خانم ملکه وو ، کین‌شی‌هوانگ‌ِ چینی ، کالیگولا و فامیلش نرون ، استالین و اَمثالهُم )) ، نام چنگیزخان و تیمورلنگ و کلاً مغولی‌های آدم‌خوار در آن لیستِ سیاه و مخوف نبوده نباشد.

        چنگیزخان کـه اسم واقعی اش ” تموچین” بود ؛ بنیان‌گُذار امپراتوری بزرگ ولی شَقاوت‌پیشه‌ی مغول‌هاسـت.

        چنگیزخان و لشکریانش قدرت جسمانی و سیاسیِ زیادی داشتند و بـه علّتِ خویِ وحشی‌گری و منفعت‌طلبیِ بسیارشان ، قتل‌ِعامات وحشتناکی را انجام دادند و بـه گفته‌ی بعضی مورّخان در طی کشورگشایی‌هایِ متعدد چنگیز و نوادگانش حدود چهل میلیون نفر انسان ، جان خود را از دست دادند کـه بیشتر از یک میلیون نفرِ آن‌ها ایرانی بودند کـه بـه وسیله‌ی نیرو‌های چنگیزی ، سر از بدنشان در دَم جدا شد. و چه غم‌انگیز است که حتی شاعرِ عارف‌پیشه‌‌ی زیباسخن ایران عزیزمان یعنی عطار نیشابوریِ دانشمند نیز جانِ سالم از شَرّ ِ مغولان به در نَبُرد و بدست این قوم ، فجیعانه شهید شد 😔 و ویرانی ها و خسارات جبران‌ناپذیری که مغولان و تاتار از خود در ایران و ممالکِ دیگرِ جهان بجا گذاشتند را می توان از قلمِ کم‌نظیرِ دانش‌پژوهانی چون زنده یادان : جوینی در کتابِ الحق زیبای تاریخ جهان گشا و زیدری نسوی در کتاب کم نظیرِ دوست داشتنی‌کلکِ نفثه المصدور و نجم دایه در کتاب مرصادالعباد و امثالهم خواند و آموخت . مغولان کتابخانه ها را هم در ایران سوزاندند و غارت و یغما و افراط و تفریط و کُشتار ، انگار که برایشان تفریحی عادی بود. البته ناگفته نماند که علّت اساسیِ حمله‌ی آنان به ایران تقصیر بی کفایتی ِ شاه و کارگزارانِ کشور ایران ِ آن زمان بود که تفصیلِ ذکرش بماند .


        استاد آزادبخت ارجمند سه نکته‌ی مهم در شعرتان به نظرم می رسد ؛ این‌ است که :

        ۱- آن کس که به کلّه‌مناره سازی مشهور است ؛ تیمور لنگ است نه چنگیزخان و شاعر احتمالاً یا به‌ کاربردِ صنعتِ ادبیِ مجاز و یا سهواً بجای تیمور ، اسم چنگیز را در شعرش آورده است.

        ۲- در اثنای سخن ، قلم‌تان ناگهان از زبانِ معیارِ نوشتاری به زبانِ گفتاری پَریده است ! که‌ این‌گونه گویش در شعر یا متن نویسی هم‌حتی معمول نیست چه از لحاظ فُرمیک چه از لحاظ محتوایی .

        ۳- شاعر ، خواننده یامخاطب یا خطاب النفس را به گذشتن از دنیا دعوت می‌کند که‌ مولوی دراین زمینه مصراعِ کوتاه اما به شکل‌ِ مناظره ای بلندبالا و بی نهایت زیبا دارد که می گوید :

        (( چیست دنیا ؟ از خدا غافل شدن = مولوی ))



        بگذریم ادامه :



        چنگیزخان برای این همه فتوحاتِ بزرگش ؛ بی شک به یک ارتش نیرومند و البته بی رحم و چپاول‌دوست ، نیاز داشت. جنگجویان مغولی هیچ گزینه ای برای ضعف و کم‌کاری در ویرانگری نداشتند و فرماندهانشان هم هیچ‌گونه کمبود مهارتی را از آنان بر نمی تافتند و نمی پذیرفتند . زندگی در میانِ مغولینگ به معنای دست‌کشیدن از تمامی امکانات و راحتی ها و انجام هر روزه ی برخی کارهای سنگدلانه و وحشتناک و آنُرمال بود.

        مغول‌های خُرافاتی‌مَسلَک در دوران چنگیز بر این باور بودند که کثیف‌کردن ِ آب باعث عصبانیت و خشمگین شدنِ اهریمنان و اژدهایانی می شود که بر چرخه ی آب فرمانروایی و تسلط دارند ! آن ها از این می ترسیدند که در صورت کثیف شدن آبِ روان ، خانه هایشان به وسیله ی طوفان‌هایی که از طرف این اژدهاها فرستاده می شوند ؛ ویران خواهند شد . به همین بهانه هم آن ها تقریباً هیچ چیزی را با آب نمی شستند !

        شستن لباس در آب روان کاملا ً ممنوع بود ! و لابد جرم هم محسوب می شد خندانک برخی از جنگجویان مغولی حتی لباس های خود را نیز عوض نمی کردند. آن هایی که کمی از دیگران تمیز تر بودند برخی مواقع لباس های خود را درآورده و فقط می تکاندند یا با چوب و چماق ، لباس هایشان را می زدند تا شپش های موجود در لباس از آن جدا شوند و بلافاصله آن را دوباره می پوشیدند.

        آن‌ها حتی ظرف و ظروفِ خوراک را نیز در آب نمی شُستند. در عوض ظرف و کاسه‌ها را در ته مانده ی آبکیِ غذای وعده ی قبلیِ خود فرو برده و بدین ترتیب آن را مثلاً به خیالِ خود تمیز می کردند. سپس بار دیگر این ته‌مانده را در ظرف خود ریخته و با آن غذای دیگری را هم درست می کردند.

        این کارشان منزجر و حال‌بهم‌زننده بود و در تاریخ آمده است که همیشه غذایشان بوی بدی می داد اما آن ها به این کار خود افتخار هم می کردند. بوی بد و تعفّن را مثل داشتنِ قدرت می دانستند. اگر خانِ بزرگ به یکی از سربازان رَدای این چنینیِ خود را خلعتی می داد تازه برای وی مباهات بزرگی محسوب می شد ! و نه تنها به این دلیل که وی می توانست شولای خانِ بزرگ را بپوشد ؛ بلکه به این دلیل که وی می توانست بوی تعفّن لباس و بدن خان بزرگ را همراه خود داشته باشد!

        به محض این که یک کودکِ مغولی می توانست روی پاهای خودش بایستد و راه برود باید اسب‌سواری را حتماً می آموخت. هر خانواده ای ، اعم از فقیر و ثروتمند یا سرباز و کشاورز، دست‌کم یک اسب داشتند. حتی چوپانان نیز سوار بر اسب از گلّه های خود مراقبت می کردند . آن ها باید در دوران کودکی برای جنگ و زندگیِ سختِ آینده آماده می شدند از این رو از سه‌چهار سالگی اسب سواری را می آموختند.

        مغول ها برای کودکان ِ خود زین‌های خاصی ساخته بودند که در ساختار آن زین‌ها از موارد ایمنی بیشتری استفاده شده بود تا مانع از آسیب دیدن آن ها هنگام اسب سواری شود. کودکان در اولین فرصتِ ممکن باید سوار اسب می شدند. این موضوع باعث شده بود که مردان و زنان مغولی از این نظر با تمامی اقوام دیگر متفاوت باشند. اولین باری که اروپایی ها با مغول ها آشنا شدند در یادداشت های خود به این موضوع اشاره کردند که دختران و پسران خردسال مغولی سوارکارانی به مراتب بهتر از مردان بالغ اروپایی هستند.

        کودکان در سنین پایین تیراندازی را هم می آموختند. به محضِ این که سوار اسب می شدند یک کمان کوچک نیز به آن ها داده می شد تا تیراندازی را نیز همزمان با سوارکاری بیاموزند. در دوران چنگیز خان مغول و نوادگانش اسب سواری و تیراندازی نیز به اندازه ی راه رفتن اهمیت فراوانی داشته و کاملاً جزو ضروریات بود.

        مغول های خونخوارِ وحشی‌خو با ایجاد کردنِ بُرِشی در گردنِ اسب‌های خود ، خونِ آن اسب‌های بیچاره را جهت تقویت بُنیه ی بدنی خود در کارزار می نوشیدند ! سپاهیان مغولی روزانه مسافت های باورنکردنی را می پیمودند. آن ها روزانه مسافتی در حدود ۱۳۰ کیلومتر را طی می کردند که در آن دوران برای دیگر مردمان قابل تصور نیز نبود. این کار مستلزم تاختن بدون توقف و مداوم بود از این رو آن ها وقتی برای استراحت کردن و خوردن غذا در هنگام مسافرت یا لشکرکشی نداشتند. برای این کار آن ها همواره به مقدار کافی گوشتِ خام همراه خود داشتند.

        - یک نکته به نظرم می رسد این‌که : (( چینی ها که بازمانده ی مغولانند ؛ کلمه‌ی چین از واژه ی مغولی ِ - چی یی یَن - به معنی خام‌خوار گرفته شده است ‌ چون‌که چینیان اسب های جنگی را پِی می کردند و گوشتش را به شکلِ خام و نپخته برای تقویت قُوای خود می خوردند ! )).

        نامردانِ مغولی این گوشت خام را روی اسب نگه می داشتند و برخی بر این باورِ خرافی بودند که نگهداری گوشت خام بر پشت اسب باعث می شد که گوشت کمی نرم تر شده و مغول‌ها هنگام سواری و تاختن نیز بتوانند بدون پیاده شدن و پختن آن از گوشت استفاده کنند. البته برخی دیگر نیز معتقدند که این گوشت های خام در واقع برای اسب ها بوده است تا زخم های ایجاد شده روی بدن آن ها در طول لشکرکشی های مداوم را التیام بخشد.

        مارکوپولو در خاطرات سفرهای خود خاطر نشان می کند که سربازان مغولی در برخی از موارد دَه شبانه روز را به طور مداوم سوار بر اسب می تاختند بدون آن که به اندازه ی روشن کردن یک آتش کوچک نیز توقفی داشته باشند. وقتی که تشنه می شدند شکاف کوچکی در گردن اسب خود ایجاد نموده و خونی که از شکاف بیرون می آمد را می نوشیدند!

        - مغولی ها به ندرت سبزیجات می خوردند و عمده‌ی غذای آن‌ها از گوشت تشکیل شده بود. در برخی از موارد و به ندرت گیاهان بیابانی را به عنوان غذا استفاده می کردند یا غذاهای گیاهی که توسط مردمان مناطق تسخیر شده به آن ها داده می شد را می خوردند اما آن ها عمدتاً به گوشت و لبنیات تکیه داشتند.

        رژیم غذایی آن ها دقیقاً مخالف رژیم غذایی مردمان دیگر بلاد بود و نحوه ی غذا درست کردن آن ها نیز با سنگدلی تمام همراه بود. زمانی که می خواستند یک حیوان را سلاخی کنند آن را از پاهایش آویزان کرده و سپس با چاقو بدن آن را می شکافتند. بعد از آن دست خود را در شکاف فرو برده و قلب حیوان را بیرون کشیده و فشار می دادند تا تمام بدن وی را با خون آغشته کنند.

        مغول ها تمامی امحا و احشاء داخلی بدن حیوان را بیرون کشیده و می خوردند. تمامی اعضای بدن حیوان مورد استفاده قرار می گرفت و معمولا در صورت طبخ به صورت آبگوشت پخته می شد. در برخی موارد خاص نیز گوشت حیوان را کباب می کردند. خون بدن حیوان نیز خارج شده و به صورت مخلوط با گوشت مورد استفاده قرار می گرفت!

        مغول ها معمولا از گوشت گوسفند و بز هم استفاده می کردند اما در صورت لزوم بویژه موقع جنگ ، گوشت اسب نیز می خوردند. معمولا اسب ها را برای موارد اضطراری یا خاص نگه می داشتند ولی از خوردن گوشت حرام هر نوع اسبی ابا نداشتند.

        یکی از ابزارهایی که مغول ها توانستند با استفاده از آن به چنین شهرت و فتوحاتی دست یابند تاکتیک های شبه روانشناسانه بود.

        آن ها بسیاری از اقوام و سرزمین ها را بدون جنگ به تسخیر خود درآوردند و تا جایی که امکان داشت سعی می کردند بدون درگیری فیزیکی و به خطر انداختن جان سربازان خودشان سرزمین های اطراف را به تصرف خود دربیاورند.

        آن ها همواره تعداد سپاهیان خود را مخفی نگه می داشتند و تحت هیچ شرایطی اجازه نمی دادند دشمن از تعداد واقعی سربازان مغولی و تجهیزات جنگی شان اطلاع پیدا کند. اگر با سپاهی بزرگتر از خود مواجه می شدند مترسک ها و آدمک های دست سازسان را روی اسب ها می نشاندند یا آتش های بیشتری برپا می کردند تا تعداد خود را بیشتر از آنچه که بودند به حریفان نشان دهند (( کاملاً شبیه پروفایل های جعلی و فیکِ کنونی در فضاهای مجازی و سایت‌ها )) . در صورتی که تعدادشان از سپاهیانِ دشمن بیشتربود ؛ بازهم با همین روش ، سواران خود را در یک ستون سازماندهی می کردند تا گَرد و خاکِ بلند شده از سُمِ اسب های جلویی‌شان باعث مخفی ماندنِ تعدادِ سوارانِ پُشتی و ایجاد ترس شود. در ترساندنِ مردمان و ایجاد رُعب و وحشت در میان سربازانِ دشمن تبحّر و علاقه‌ی خاصی داشتند. آن ها همواره خیمه‌های خود را همراه خود داشتند و از آن ها در هنگام محاصره کردن مناطق دیگر به عنوان محل اسکان موقت خود استفاده می کردند. در برخی از موارد از رنگ این خیمه ها برای ایجاد رعب و وحشت در میان مردم محاصره شده در درون دیوار شهرها سود می بردند. بدین منظور آن ها ابتدا خیمه های سفیدرنگ را برپا می کردند و به مردم محاصره شده اعلام می کردند که اگر خیلی زود تسلیم شوند جان آن ها در امان خواهد بود.

        اگر تسلیم نمی شدند مغول ها خیمه های قرمز رنگ برپا می کردند و به مردم محاصره شده اعلام می کردند که در صورت تسلیم شدن تنها مَردها کشته خواهند شد. اگر باز هم مردمان محاصره شده تسلیم نشده و توان مبارزه نیز نداشتند، مغول ها خیمه های سیاه رنگ برپا می کردند که بدین معنی بود که تمامی افراد داخل شهر محاصره شده بلا استثنا کُشته خواهندشد.

        مهم‌ترین بخش از تاکتیک روانشناسی مغول‌ها در نبرد شهرت آن ها در قساوت و سنگدلی‌‌شان بود. اگر منطقه یا شهرِ محاصره شده ی مذکور توسط مغولینگ مقاومت کرده و تسلیم نمی شد، تمامی افراد حاضر در شهر را از کوچک و بزرگ از دم تیغ می گذراندند. زن ها و کودکان را جمع کرده و همه ی آن ها را در یک حرکت عینِ کارِ داعشیان و طالبان به قتل می رساندند. حتی در برخی از موارد از جان گربه ها و سگ های موجود در شهر نیز نمی گذشتند. سر قربانیان از تنشان جدا می شد و از آن ها پُشته ای و تپّه ای و مناره ای درست شده و در معرض دید عموم قرار می گرفت تا همه بدانند که در صورت عصبانی کردن خانِ مغول چه عاقبتی در انتظار آنان خواهد بود.

        مغولی‌های شیطان‌صفتِ جُهّال بر این باور بودند که روح اشخاص در خون آن ها قرار دارد! آن ها جرات نداشتند که خون یک نجیب زاده یا فرد اصیل مغولی را بریزند زیرا بر این باور بودند که خون وی زمینی که روی آن بریزد را آلوده خواهد کرد. از این رو زمانی که می خواستند یک فرد بلند مرتبه مانند خان یا جانشینان وی را به قتل برسانند ؛ باید راهی بدون خونریزی برای کشتن وی پیدا می کردند. مثلاً دار زدن و خفه کردن و غرق کردن و اینها ! اگر یکی از اعضای خانواده ی خان مغول به وی خیانت می کرد معمولا یک قالی دورِ او می پیچاندند و در آب می انداختند تا خفه بشود. در برخی موارد نیز از روش های خلاقانه ای استفاده می کردند. برای مثال فردی به نامِ گویوک خان، یکی از خان های مغول، تمامی سوراخ های بدن یکی از رقیبان خود را با نخ و سوزن دوخته بود و وی را در درون آب انداخت تا خفه شود.

        آن ها در مورد کشتن افراد برجسته‌ی دشمن نیز روش های خلّاقانه و‌ منحصربه‌فردی از خودشام بُروز می دادند . برای مثال تعدادی شاهزاده ی روسی را زیر یک میزِ کوچک قرار داده و روی آن میز به جشن و پایکوبی پرداختند بدین ترتیب این شاهزاده های نگون بخت بدون این که خونشان ریخته شود خفه شدند. در یک مورد دیگر چنگیزخان با وحشی‌گریِ تمام یکی از دشمنانش را با ریختنِ نقره ی مذاب در چشمانِ او به قتل رساند.

        شاید بتوان ادعا کرد که مغولان اوّلین قوم طاغی و یاغی بودند که از تاکتیک‌های جنگ بیولوژیکی استفاده نمودند. در دورانی که آن ها به تاخت و تاز در اروپا پرداختند تعداد زیادی از سربازان آن ها به طاعون مبتلا شدند اما آن ها از این موضوع نیز  به سود خود استفاده کردند.

        برای مثال وقتی که شهر « کافا » ( Caffa ) ، در کشورِ اوکراینِ امروزی را محاصره کردند ؛ طاعون سربازان مغول را در بر گرفت و آن ها متوجّه شدند که با وجود این بیماری مدّت زمان زیادی نمی توانند به محاصره‌ی شهر ادامه دهند از این رو اجسادِ سربازانِ مُرده به‌خاطرِ طاعون را به داخل شهر پرتاب کردند. هر سرباز مغولی که به خاطر طاعون می مُرد ؛ جسدِ وی را در مَنجنیق قرار داده و از روی دیوارهای شهر به داخل آن می انداختند. بدین ترتیب عامل بیماری طاعون وارد منبع آب شهر شده و بزودی مردم شهر همگی باهم به طاعون مبتلا می شدند.ولی تعداد معدودی از ساکنان شهر موفق می شدند از روی دیوارهای شهر فرار کرده و به سمت غرب بگریزند اما دیگر دیر شده بود زیرا آن ها از قبل به طاعون مبتلا شده بودند و این بیماری را در تمامِ سطحِ اروپا پراکنده کرده بودند.

        - ماجرای (کلّه‌مناره ) هم که در این شعر بدان به صراحت اشاره شده ؛ در اصل این است که در سالِ هفتصد و‌ نود ه.ق یعنی همان ۲۷ اوت سال ۱۳۸۷ میلادی ، تیمور لنگ اصفهان را فتح كرد ولی به سبب آن‌كه عدّه ای از مردم اصفهان بر ضدِ او شورش كردند و مامورین وصول باج و خراج و‌ مالیات مغولی را هم كُشتند ؛ تیمور دستور قتل عام مردم اصفهان را صادر كرد. مورّخین نوشته اند كه هفتاد هزار نفر از مردم ، كشته شدند و از سرهای آن‌ها مناره های زیادی ساخته شد . تیمور تا ماه نوامبر ۱۳۸۷ میلادی به مدت سه ماه در اصفهان باقی ماند و سپس در دسامبر ۱۳۸۷ میلادی به سمت شیراز رهسپار شد تا سلسله‌ی آل مظفّر را نیز از میان بردارد.

        حال ببینیم كه تیمور كه بود و چه كرد و با چه بهانه و انگیزه ای در اصفهان قتل عام و کشتار به راه انداخت و چگونه رَخت از این جهان بربست. « تیمور» - ( Timur ) را ایرانیان به سبب لنگیِ پایِ چپش ، تیمورلنگ می خوانند اروپائیان به او «تامرلان» می گویند. تیمور فرزند «ترغای» از قوم تاتار بود كه آن قوم نیز شاخه ای از مغولان در آسیای مركزی بودند.

        واژه ی تیمور به زبان مردم آسیای مركزی به معنی «آهن» است. او در ۸ آوریل ۱۳۳۵ میلادی در شهر «كش» شهر سبز كنونی در جنوب شهر سمرقند بر سر راه این شهر و بلخ به دنیا آمد.

        طایفه ای كه تیمور متعلق به آن بود «برلاس» نام داشت.

        ابن عربشاه - مورخ معروف - در كتاب «عجایب المقدور» می نویسد: تیمور در نوجوانی وقتی كه مشغول دزدیدن گوسفندی بود ؛ پایش مجروح شد و چون به خوبی نمی توانست راه برود به تیمورلنگ معروف شد. تیمور در جوانی به حكومت «كش» نائل شد و به تدریج بر همه ماوراءالنهر چیره شد و شهر سمرقند را پایتخت خود قرار داد. تیمور وقتی بر ماوراءالنهر غلبه كرد متوجه ایران شد. او از ۱۳۸۱ میلادی ۷۸۳ ه ق حمله به شهرهای خراسان را آغاز كرد و تا ۱۸ فوریه ۱۴۰۵ كه در شهر اترار در محل فاراب قدیم به سرماخوردگی شدید و افراط در شرب خمر، جان به جان آفرین تسلیم كرد و مُرد . و با مردن او بخش عظیمی از جهان و‌مردم جهان كه مدت ۲۵ سال در اضطراب و ترس بود نجات یافتند. مورخان جهان از تولد تا مرگ او برایش افسانه هایی عجیب نیز ساخته اند.

        ابن عربشاه مورخی كه درباره دوره تیمور قلم‌فرسایی كرده است در كتاب عجایب المقدور می نویسد: «در شب تولد او جسمی مانند شهاب سنگ از هوا بر زمین خورد و در نتیجه شراره هایی از آن بر هوا خاست و باز می گوید كه موقع تولد دستانش خون آلود بوده است . خون آلود بودن دست را برای چنگیز نیز گفته اند.» . در زمان تولد او طاعون مرگ سیاه اكثر نقاط اروپا و بخشی از آسیا را فرا گرفت به طوری كه مورخین نوشته اند، نیمی از مردم انگلستان به كام مرگ فرو رفتند و دو سوم دانشجویان دانشگاه آكسفورد نیز طعمه‌ی بیماری طاعون شدند.

        تیمور وقتی كه به قصد كشورگشایی به ایران و ممالكت مجاور حمله برد؛ این کارش كمتر از طاعون نبود. «گیبون» (Gibbon) مورخ انگلیسی می گوید كه:

        او تازیانه‌ی عبرت خدایی بر مخلوق زمین بود. تیمور نه بانی خیر بود و نه مرهم جراحات آنان .
        سِرجان مُلكِم نیز گفته است كه تیمور از بزرگ ترین جنگاوران عالم ولی از بدترین پادشاهان روزگار بود. او از ماوراءالنهر جنگ و غارت را آغاز كرد و تمام خراسان، سیستان، هند و به خاك ایران از شمال تا جنوب شام، آسیای صغیر، غرب ایران و بالاخره هر جایی كه انسانی زندگی می كرد به ضرب شمشیر گرفت و ساختن كله مناره از ابداعات او است. هارولد لمب نویسنده كتاب تیمورلنگ می نویسد: موقع محاصره هر شهری در روز اول پرچم سفیدی جلوی سراپرده‌ی خود برمی افراشت و این علامت آن بود كه اگر مردم شهر تسلیم شوند ؛ آزاری نمی بینند.

        در روز دوم پرچم سرخ می شد و این علامت آن بود كه اگر شهر تسلیم شود فقط سرداران آن شهر مجازات می شوند. در روز سوم پرچم سیاه می شد به این معنی كه تمام اهل شهر باید بمیرند. ولی در مورد هرات خلف وعده كرد و در مرحله دوم كه پرچم قرمز را برافراشته بود به شهر حمله برد و ضمن كشتار همه مردم، آن را ویران ساخت.

        اگر قساوت و جلال تیمور را می خواهیم بدانیم باید سفرنامه ‌ی «كلاویخو» Clavigo سفیر اسپانیا در دربار تیمور را مطالعه نماییم تا به اخلاق و روش زندگی او هم آگاه شویم.

        كلاویخو در هشت سپتامبر ۱۴۰۳ تیمور را در چادر سلطنتی ویژه در سمرقند ملاقات كرده بود . تیمور به سبب آنكه از نسل صحرانوردان بود با آنكه قصر باشكوه شاهی در سمرقند داشت درون یك چادر به سبك ایلی زندگی می كرد كه شكوه و جلال و عظمت و زیبایی آن از یك قصر سلطنتی بیشتر بود.

        ثروت امیرتیمور از طلا و نقره و سنگ های قیمتی و جواهرات، آن قدر زیاد بود كه می توانستند سطح زمین را با سكه طلا فرش كنند و هر روز هزار مثقال طلا خرج آشپزخانه و شربت‌خانه‌ی خصوصی او بود.

        بی رحم تر از این آدم در جهان یافت نمی شد و اگر مقابل چشم او صد هزار مرد و زن و كودك را سر می بریدند كوچك ترین تاثیری در او نمی كرد. او چون می خواست در یك جامعه‌ی اسلامی مورد توجه مردم و علما و دراویش قرار گیرد ؛ خیلی به دینداری تظاهر می كرد. اما در خفا شراب می خورد. تیمور به رسم ایلیاتی ها درون چادر و یا اگر هم در قصر سلطنتی بود روی زمین غذا می خورد. چون از نسل صحراگردان آسیای مركزی بود غذای او اكثراً كباب گوشت كرّه اسب بود !

        او برای ساختن سمرقند و قصرها و مساجد آن از تمام شهرهای ایران هنرمندان و صنعت‌گَران را به آنجا برد. وقتی می خواست شهر زادگاه خویش شهرِ كش را تجدید بنا كند دو تن از معماران كه به او قول داده بودند كه در موقع معینی ساختمانی را تمام خواهند كرد ؛ ولی موفق نشدند در موعد مقرر تحویل دهند آن دو را بی درنگ گردن زد.

        در اداره‌ی كشور و انتصابات فرماندهان ویژگی هایی داشت كه خوی وحشی‌گری او را نمایان می ساخت. كسی را به فرماندهی سپاه انتخاب می كرد كه از نظر مَنِش و شخصیت سنگدل تر، بدخوتر و بی رحم تر و فرومایه تر باشد.

        در سخن گفتن از لغات فارسی و مغولی استفاده می كرد. به محضِ این‌كه درباره‌ی كسی قضاوت می كرد : اگر بمیرد بهتر است ؛ ملازمان او در كشتن آن فرد بیچاره اقدام می كردند.

        در سال ۱۹۴۱ میلادی همزمان با حمله‌ی هیتلر به شوروی كه نزد روس ها به جنگ میهنی مشهور شد، خاورشناسان شوروی قبر تیمور را شكافتند تا ببینند كه از روی شكل جمجمه اش مجسمه او را بسازند. بعد از ۵۷۵ سال اسكلت او سالم بود و پای چپش كوتاه تر از پای راستش بود و روی جمجمه اش هنوز مقداری از ریش او كه حنایی رنگ بود (عین داعشی ها) وجود داشت. او طی سه حمله همه ی ایران را تسخیر كرد.

        - اِدوارد براون در کتاب تاریخ ادبیات خود وقتی از دوره تیموریان صحبت می كند از اعمال سبعانه‌ی او چند فقره را ذكر كرد كه از آن جمله است : «قتل عام مردم سیستان در ۷۸۵ ه . ق ، ۱۳۸۳ م كه در آن واقعه دو هزار نفر را زنده زنده درون جرز دیوار گذاشتند. در دهلیِ هند صد هزار اسیر هندی را سربرید ۸۰۱ ه . ق - دسامبر ۱۳۹۸ میلادی و نیز زنده به گور كردن چهار هزار نفر ارمنی در ۸۰۳ ه ۱۴۰۰ م و دیگر (( بر پا كردن بیست كله مناره در همان سال نزدیك حلب و دمشق سوریه )) و دیگر قتل عام سكنه‌ی شهر اصفهان در ۷۸۹ ه . ق - اوت ۱۳۸۷ میلادی و اینها فقط اندكی از بسیار حوادث خونین است كه در آن بی اعتناییِ او را به جان ابنای نوع انسانی نشان می دهد.

        از مورخین دوره‌ی تیموری - شرف الدین علی یزدی ، صاحب کتاب ظفرنامه - در نوشتن تاریخ تیمور چاپلوسی را به حداكثر رسانید با تمام تملّق‌گویی‌هایی كه از تیمور لنگ كرده ؛ نتوانسته است كه قتل عام ها و كلّه مناره های امیرتیمور را ناگفته بگذارد و آن قدر حیا و ملاحظه نداشته كه او را از طرف خداوند موید و منصور هم می شمارد !

        ولی حقایق را سرجان ملكم در كتاب تاریخ ایران این گونه می گوید: با هفتصد هزار نفر لشكر كه او را می پرستیدند؛ اعتنایی به خیالات سایر طبقات مردم نداشت. مقصود او بلندی نام و فتح بلاد بود و به جهت تحصیل اسباب این دو مطلب پروا نداشت كه ملكی با خاك یكسان شود یا خلقی با تیغ بی جان شود. او جبار و متكبر و ظالم بود. حیات و عافیت جمیع افراد بشر را در مقابل ترقی و استیفای خواهش خود به پَرِ كاهی نمی سنجید.

        وقتی كه استان لرستانِ ایران را در سال ۱۳۸۵ میلادی - ۷۸۷ ه ق فتح كرد مبارزینی را كه در شهرهای خرم‌آباد و بروجرد در برابر او مقاومت كرده بودند را زنده از پرتگاه های بلند به درون درّه ها پرتاب كرد.

        شهر اصفهان از نظر آبادی و صنعت و هنر در مركز فلات ایران برای كلیه‌ی كسانی كه به ایران هجوم می آوردند مورد توجه بود. تیمور دنبال بهانه ای بود كه اصفهان را فتح كند.

        تیمور زمانی كه در خراسان بود دچار یك نوع بیماری شد كه پزشكان تشخیص دادند كه این بیماری در نتیجه‌ی گرمی ِ مزاج است و تنها آبلیموی شیراز است كه رفع این بیماری را می كند. تیمورلنگ به هپین جهت نامه ای به شاه منصور از آل مظفر فرستاد و از او درخواست كرد كه چندین ظرف بزرگ آبلیموی شیراز به سرعت به خراسان بفرستد. شاه منصور در جواب تیمور لنگ نوشت: « من دكان عطاری ندارم كه تو مرا تحقیر می كنی و خیال می كنی كه از نسل چنگیزخان هستی و من برای تو آبلیمو بفرستم. این كار خیال باطلی است. اگر هم آبلیموفروش بودم برای تو نمی فرستادم خندانک » . در آن زمان آل مظفر بر كرمان، شیراز، اصفهان و خوزستان فرمانروا بودند و مركز حكومت آنان شیراز بود. حاكم اصفهان عموی سلطان زین العابدین پادشاه مظفر بود و نظر داشت كه اگر تیمور به اصفهان حمله كند ما باید دروازه های شهر را روی او باز كنیم ولی شاه منصور مظفری اعتقاد داشت كه باید در مقابل تیمور ایستادگی كرد. در آن موقع اصفهان دارای دیوار و برج و باروی محكمی بود كه قطر آن آن قدر پهن بود كه یك گاری می توانست روی دیوار شهر حركت كند.

        تیمور لنگ از راه همدان و گلپایگان خود را به شهر اصفهان رسانید و در آنجا پس از كسب اطلاعات وسیعی از وضعیت اصفهان شهر را از بهار سال ۷۸۹ ه‌ق محاصره كرد. علمای شهر به اتفاق حاكم شهر توافق كردند كه از تیمور امان‌نامه بخواهند و در عوض به او باج و خراج و آبلیمو بدهند تا شهر دچار قتل و كشتار نشود. در این موقع امیرمنصور مظفری برای جمع آوری سپاه از طریق شیراز به خوزستان به ویژه دزفول رفت. اما حاكم وقت به تیمور قول پرداخت باج و خراج داد و سه هزار سرباز تاتاریِ تبمور برای گرفتن باج و مالیات وارد منازل مردم اصفهان شدند.

        یكی از اهالی اصفهان به نام «علی كچه پا» گروهی را دور خود جمع كرد و به آنها گفت كه به محض شنیدن صدای طبل در نیمه شب به همه‌ی سربازان تاتار حمله برده و آنان را بكشید. فردای آن شب تیمور شنید كه سه هزار سرباز او كشته شده اند، لذا دستور قتل عام صادر كرد و برای آوردن هر سر از كشته شدگان بیست دینار جایزه تعیین كرد. سربازان تاتار آن قدر با خود سر آوردند كه تیمور دیگر نمی خواست پول بدهد و قیمت هر سر را به نیم دینار رسانید. لذا وقتی كه تعداد سرها به هفتادهزار نفر رسید، كشتار را متوقف كرد ولی بچه های یتیم زیادی در شهر به جا ماندند. تیمور ابتدا مردم باقی مانده را وادار كرد كه كشته شدگان تاتار را دفن كنند. در نزدیك مسجد جامع اصفهان در یك منطقه‌ی مرتفع تمام بچه‌های كشته شدگان توسط یكی از بزرگان شهر جمع آوری شدند. امیرتیمور وقتی كه به سمت كودكان نظر كرد ؛ پرسید كه این نگون بختانِ خاك نشین كیستند آن مرد بزرگ گفت: كودكان بینوا هستند كه پدر و مادرشان به تیغ سربازان تو هلاك شده اند و تو به خاطر خدا به این موجودات بی گناه رحم كن. تیمور چیزی نگفت و به آن سویی كه كودكان بودند اسبش را راند و چنان نمود كه ایشان را ندیده است .سواران از پی او شتافتند و بر آنان گذشتند و كودكان را به سُمِ اسبان كوفتند و خردخرد كردند و در زیر پای اسبان با خاك یكسان كردند.(یااباعبدالله... )

        پس از این قتل عام، تیمور با سپاهیان خود به سمت شیراز حركت كرد. اهالی شهر دروازه ها را گشودند در حالی كه ملك منصور از آل مظفر در دزفول بود. او بعد از آنكه هر كس از آل مظفر را كه در شیراز اسیر نموده بود كشت به مردم صدمه ای وارد نكرد و شاعر بزرگ شیراز یعنی حافظ را خواست و به او گفت كه من قسمت بزرگی از جهان را به ضرب شمشیر گشودم و هزاران شهر را ویران كردم تا پایتخت های خود را آباد و زیبا كنم و تو آن را كه سمرقند باشد به خال هندویی می بخشی؟ ! خواجه حافظ هم که حاضرجواب بود فی البداهه جواب داد، ای سلطان تیمور همین بخشش های بی جا بود كه مرا به این روزگار فلاكت بار انداخت. تیمور از این جواب حافظ خوشش آمد و او را بخشید و انعامی به او داد. تیمور سپس به تعقیب بقیه سلاطین آل مظفر روانه‌ی خوزستان شد و به اتفاق شاهرخ به جنگ شاه منصور رفت و او را كُشت و با كشته شدن او سلسله‌ی آل مظفر منقرض شد.

        بالاخره تیمور بعد از این همه كُشتار و وحشی‌گری به اترار رفت و در آنجا مُرد. او در مقبره ای به سال ۱۴۰۵ میلادی دفن شد كه تیمور قبلاً دستور داده بود به صورت یك ساختمانِ مجلّل برایش قبر بسازند و مادرِ او فردی به نام بی بی خانم هم‌در آن‌جا در آن دفن شده بود و بعداً عده‌ی دیگری از خاندان تیموری نیز در آن مکان دفن شده بودند. وقتی تیمور در آن مدفون شد، این مكان به گور امیر معروف شد.



        مآخذ و منابع :

        ۱ جهان گشایی تاریخ، تیمور فاتح نوشته امیر اسماعیلی، انتشارات شقایق، تهران ۱۳۶۹،

        ۲ تاریخ پنج هزارساله ایران جلد دوم، دكتر صفی زاده، انتشارات آرون، تهران ۱۳۸۲

        ۳ تیمور لنگ نوشته هارولد لمب، ترجمه علی جواهركلام، امیركبیر، تهران ۱۳۳۴

        ۴ سفرنامه كلاویخو نوشته مسعود رجب نیا، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران ۱۳۳۷

        ۵ تاریخ ادبیات ایران، ادوارد براون، به تصحیح علی اصغر حكمت، از سعدی تا جامی، چاپخانه بانك ملی ایران، تهران، ۱۳۲۷

        ۶ منم تیمور جهان گشا، نوشته مارسل بریون فرانسوی ترجمه ذبیح الله منصوری، كتابخانه مستوفی، تهران ۱۳۷۴

        ۷- غفاریان سیروس ، مقاله‌ی : مناره ای از جمجمه‌ها ، مجله علوم انسانی .

        ۸- تاریخ جهان گشای جوینی .

        ۹ - کُتُبی که در اثنای متن نام بردم و معرفی نمودم.



        بااحترام
        همگی سلامت و دلشاد باشید خندانک خندانک خندانک

        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        يکشنبه ۳ تير ۱۴۰۳ ۲۲:۵۱
        سلام
        با اینکه بسیاری طولانی بود و قبلا نیز خوانده بودم، اما همه ی آنچه را که اینجا آورده بودید لاجرعه خواندم . هرچند ۱۵ سال پیش در باب حمله ی مغول مطالبی نوشتم که با روایت های تاریخ زاویه داشت و شاید بتوانم بخش هایی از آن را اینجا کپی کنم ، اما در کل ممنون و سپاسگزار زحمت تان هستم خندانک
        ارسال پاسخ
        منوچهربابایی
        منوچهربابایی
        دوشنبه ۴ تير ۱۴۰۳ ۰۰:۱۲
        درود و مهر استاد اندیشمند و همیشه مهربانم
        از شما استاد بانوی ارزنده ام ، که آموزشگر و منتقدی با دانش هستید، بابت زحمتی که متحمل شده اید تشکر کنم.
        دستمریزاد
        تندرست باشید به مهر🌹🌹🌹🌹🌹🌹
        ارسال پاسخ
        افسانه پنام (مولد)
        افسانه پنام (مولد)
        دوشنبه ۴ تير ۱۴۰۳ ۰۱:۲۳
        سلام و درود استاد بانوی عزیزم
        نقد پربار شمارا تا نصفه خواندم متاسفانه نشد کانل بخوانم ان شاءالله سر فرصت مابقی را میخوانم؛آمدم عرض ادبی داشته باشم خدمت شما بانوی عزیزم؛
        چقدر این مغول ها آدم های عجیب و چندش آور و بی رحمی بودند؛الان واقعا ناراحت شدم معشوقه ی بیچاره ام را چنگیزخان خواندم خندانک
        البته چکار کنم حقش بود خندانک
        از زحمات شما بانوی ارجمند کمال تشکر را دارم
        سلامت و تندرست باشید خندانک
        ارسال پاسخ
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        دوشنبه ۴ تير ۱۴۰۳ ۰۱:۴۸

        سلام مجدد شب و روزگار شما سرورانِ ارجمندخوش خندانک

        بی نهایت سپاس می آموزم از محضر شریف شما عزیزان
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

        تشکّر از لطف ذرّه پرور و ادب‌نثار و کوچک‌نوازتان خندانک

        شادی های بی پایان در پناه امن الهی نصیب‌تان خندانک

        محمد رضا خوشرو (مریخ)
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۰۹:۲۲
        عزیز دلم من سوالی از شما دارم .
        اولا این چه حرفیه که شما میزنید
        که دشمنی وجود دارد ؟
        کدام دشمنی
        ثانیا به نظر شما من در مجموعه بزرگ شعر ناب هستم که فقط به شما سربزنم .
        واما سوال من
        ببینید دوست عزیزم .
        طبق قانون خودتان صحبت میکنم
        در طول دوسال گذشته بنده کمتر از پنج شعر گفته ام در حالی که شما نه صد ها شعر گفته آید معامله پایاپای کنیم آیا ؟
        ببینید دوست من .
        هیچ کس اجباری برای خوانش اشعار دیگری ندارد
        .
        صحبت مدیر افتخاری را هم نکنید که خواهش کردم از استاد ملحق تمنا کردم که لغو کنید . ایشان نکردند .
        این مسائل قابل گفتن نیست .
        عزیز جان جسارتا نظر دوم شما را در صفحه نظر سنجی پاک میکنم .
        در ضمن کمی به خودتان بیایید
        مشک آن است که خود ببوید نه اینکه خوشرو بگوید .

        درود و موفق باشید .
        خندانک
        محمدرضا آزادبخت
        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۱۱:۰۴
        درود شاعری که نتواند دوشعربیشتر به شعرهایش اضافه کند به نظرمن ول معطل است
        به خودم ربط دارد چند شعر به اشتراک بگذارم
        تاشش ماه دیگه بهت قول میدم شعرهایم ازمرز سیصدتارد کند گهگاهی حسودی هم خوب نیست
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۲۳:۱۷
        خدا نکشدت محمدرضا😂😂😂😂
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۰۰
        خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۲۶
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۰۹:۳۵
        درود استاد آزادبخت بزرگوار خندانک
        محمدرضا آزادبخت
        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۱۱:۰۴
        دروداستادبانو شاهزاده ممنونم
        ارسال پاسخ
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۴:۱۸
        خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۲۶
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد رضا خوشرو (مریخ)
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۱۱:۱۲
        استاد عزیز محبت کنید از این به بعد در صفحه من نباشید .
        حتی برای کوچک ترین نظر .
        با تشکر .
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۴:۱۸
        خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۲۶
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد رضا خوشرو (مریخ)
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۱۸:۳۴
        من نمی‌خواستم این طور بنویسم جناب آزاد بخت من رو ببخش .
        خندانک
        شعر خوبی است
        محمدرضا آزادبخت
        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۲۰:۴۶
        درود شما استاد وسرور مایی
        احترام شما برای من جز واجباته سپاس که آمدی ممنونم
        ارسال پاسخ
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۴:۱۸
        خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۲۶
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        عباسعلی استکی(چشمه)
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۰۰:۰۴
        درود استاد عزیز
        بسیار زیبا و دلنشین بود خندانک
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۴:۱۸
        خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۲۶
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۲۸
        خندانک
        درودبرشماجناب آزادبخت عزیز خندانک
        بسیارزیبا ومتفاوت بود
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        جمعه ۱ تير ۱۴۰۳ ۱۹:۰۲

        سلام و درود استاد سپیدسُرا

        راستش وقتی اولین بار عنوانِ دلگویه تان را دیدم ؛ بی درنگ یادِ عکس ِ جهانی شده ی مناره ی مسجد غزه در فلسطین افتادم که اخیراً صهیونیست های مغول صفتِ وحشی ، آنجا را بمباران کرده بودند و مردم در همان مسجد ویران مشغول نماز جماعت بودند در حالی که به قول شما کله مناره ی آن مسجد همانند سرِ شهیدی به زمین افتاده بود و ای کاش شعرتان به آن تصویر مزین می شد تا ابعاد گسترده تری برای نقد و تحلیل می یافت .


        برمی گردم ان شاء الله برای ادامه ی نوشته ام .


        فعلاً یاالله خندانک


        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۰۷:۱۹
        درود استاد بانو کوهواره بدون دلیل من وهمسرم مسدود شده ایم خواستم بدانی
        نقدتان را خواندم کمی ناخوش احوالم تمام تاریخ جهانگشا را برایم تداعی وزنده کردی
        می دانم کار تیمور لنگ بود چون تیمور نواده چنگیز بود بنیان این کله ها از چنگیز خواهد بود به نظر شاعر
        اما خوب نتوانستم در پرداخت وساخت آن موفق شوم پندارمن این است خونخواران تاریخ را جایشان عوض کنم امابه ظاهر به شکست مواجه شدم
        استاد گرامی سرور ماهستی وخواهی بود
        استاد خواهر ارجمندم همواره از قلمتان می آموزیم
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۴:۱۷
        خندانک
        ارسال پاسخ
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        دوشنبه ۴ تير ۱۴۰۳ ۰۱:۴۴

        سلام مجدد لطفاً حتماً با مدیرسایت استادسیداحمدی زاده
        مطرح فرمایید . نگران نباشید ان شاء الله به لطف ایشان رفع مشکل می گردد برایتان. احتمالاً سایت در حالِ به روز رسانی بوده منم اطلاعی ندارم . سلامت و دلشاد باشید.

        ارسال پاسخ
        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۰۷:۲۱
        چعار نعل با اسب شعرت احساس رمانتیک وجدان خود باش
        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۰۷:۲۳
        در مقایسه با عشق من
        هیچ عاشقی سعادتبار تپانچه اش را به سمت زنها نمی بردخندانک
        جنون تنها سعادت یک زن است که باعشق من در آمیزد
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۴:۱۷
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۰۷:۲۵
        بی پرواتر از ذهن وقف شده ات متوجه خواهی شد
        دنیا در بند انگشت شعر من است
        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۰۷:۲۶
        بپرس
        عمده وظیفه ی یک بازپرس
        سوال ازگمان احساس من خواهد بود
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۴:۱۷
        خندانک
        ارسال پاسخ
        سیده نسترن طالب زاده
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۰۸:۰۲
        درودتان استاد بزرگمهر
        اصیل و ژرف و خواندنیست خندانک
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۴:۱۶
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۰۸:۰۴
        درود استاد بانو دکتر طالب زاده از نظر ارزشمند شما ممنونم شاگرد کوچکتانیم
        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۰۸:۰۹
        سوگندت می دهم
        به آنچه من وتو را پیوند نمی دهد
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۵۱
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۰۸:۱۰
        احساست را سر شاهد کدام عشق بارور کرده ای
        بگو هیچ سندی برای پیوندی ما پیدا نخواهی کرد
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۵۱
        خندانک
        ارسال پاسخ
        یاسر کریمی
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۰۹:۳۱
        درودها بر شما موفق باشید در پناه حق خندانک
        زیبا سرودید خندانک احسنت خندانک
        محمدرضا آزادبخت
        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۱۱:۰۵
        درود جناب کریمی ممنونم
        ارسال پاسخ
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۵۰
        خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۲۶
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        فرامرز عبداله پور
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۱۰:۱۱
        درود
        زیبا و دلنشین وپراحساس
        سروده اید
        ⚘🌹🌺
        رقص قلمتان ابدی
        محمدرضا آزادبخت
        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۱۱:۰۶
        درود وعرض ادب خدمت برادر گرامی جناب عبداله پور ممنونم
        ارسال پاسخ
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۵۰
        خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۲۶
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مریم کاسیانی
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۱۰:۴۶
        درود و عرض ادب
        🌸🌸🌸🌸🌸
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۵۰
        خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۲۷
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۱۱:۰۶
        درود بانو کاسیانی ممنونم
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۲۷
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        علی مزینانی عسکری
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۱۴:۳۰
        سلام و عرض ادب
        چنگیز و مناره؟!
        گویا این ظلم را تیمور کرد...
        خندانک خندانک خندانک
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۴۹
        خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۲۷
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۱۴:۳۴
        درود جناب عسکری می دانم کار تیمور لنگ بود خواسته ام تاریخ را لنگ وتحریف کنم
        از آمدن ودقت نظرتان خرسندم
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۲۷
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مسعود مدهوش( یامور)
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۱۷:۳۳
        درودتان استاد ازادبخت ارجمند 🙏👏🌹🪴

        بسیار ژوست،خوش ساخت ،زیبا،پر نغز،لذت بردم،دستمریزاد ،مخلد بمانید و نویسا☘️🌾🍃🌱🌟🙏⭐🤞🌸✨🪷🌹🪴👏💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥🏝️⚡🌊🌞🌛💫🌙🪐🎉🎊🪅🏅
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۴۹
        خندانک
        ارسال پاسخ
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۴۹
        خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۲۷
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۲۰:۲۳
        درود استاد مدهوش ممنونم
        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۲۰:۴۰
        روی شقیقه های غروب روترش کرده به همه
        گاه وبیگاه برو خوش باش
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۴۹
        خندانک
        ارسال پاسخ
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۴۹
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۲۰:۴۱
        آنجا اگر هوا گرم اس
        با خاطر پریشان
        وحشت زده نمی توان از پنجره آتو گرفت
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۴۸
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۲۰:۴۳
        صدای فریاد را
        در چراغ های شهر روشن کن
        گاهی شمع ها جیغ نامعلومی دارند
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۴۸
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۲۱:۵۴
        درود استاد محمدی جان من بدون نظر صفحه را ترک نکن بنویس تابیاموزم
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۴۸
        خندانک
        ارسال پاسخ
        علی نظری سرمازه
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۲۳:۲۹
        درود استاد ازادبخت خندانک
        چنگیز از کله ها مناره ساخت
        مناره ها از کله هم ساخته می شوند
        شاعر از کله ها تفکر می سازد
        تا مناره ها را با هندسه اقلیدوسی دسیمتر ارتفاع تخیلی ببخشد شعاع مناره ی شاعر بینهایت است
        شعاع مناره چنگیزکان دکانهای تحکیم تهاجم است
        تشخیص رابطه ی دال و مدلولات شعری از توان حقیر خارج است خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۴۷
        خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۲۷
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمدرضا آزادبخت
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۲۳:۳۳
        درود کمی به تفکرات بنده نزدیکی
        اندیشه چنگیز با شاعر
        واز بین بردن تداعی کله مناره تیمور وساختن یک شخصیت جدید مثل چنگیز
        اصلا قرار نیست که کله ای از تن جداشود باید اندیشه را از کله جدا کرد
        تداعی ها تاریخ را می خواهم ویران کنم
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۴۷
        خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۲۷
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ ۲۳:۵۳
        سلام
        بنده چون فعلا تصمیم گرفتم تیک نقد را نزنم ، همین جا عرض می کنم که برای یک شعر چند آیتم لازم است :

        ۱- وجود صورت های تخیل : تنها کلمه ای که بتوان با اغماض آن را " استعاره " نامید و به صورخیال منسوب کرد، خود کلمه ی " کله مناره " است . و باقی شعر را از این بابت خالی دیدم

        ۲- ایجاز:
        خوب در یک نوشته ی پانزده خطی که ۹ بار کله و مناره با هم یا جدای از هم تکرار شده اند ، آیا می توان به موجز بودن کار رای دهیم ؟ مسلما خير

        ۳- بیگانه سازی :

        یکی از مواردی که به شعریت یک اثر بخصوص در اشعار غیرکلاسیک کمک می کند ، نگاه وارونه به جریانات عادی ست . آشنازدایی می تواند در چندین شکل به کار گرفته شود که روزی شاید در این باره بیشتر حرف بزنیم . شعر از این بابت نیز حرفی برای گفتن نداشت

        ۴- پرهیز از متن گویی:

        بی تردید جملاتی مانند ( عجب شعر ضعیفی ) و ( چرا اینجور شعر می گویی ) حتا اگر به " فرار رو به جلو " شاعر تعبیر شوند ، هم نمی توانند به شعریت اثر کمکی کنند . تنها در صورتی می توان از جملات متنی استفاده کرد که مقدمه یا موخره ی یک جمله ی شاعرانه باشند :

        از جایت بلند شو آقا
        نیمکت ها به جنگل بر می گردند


        ۵- انتقال موفق احساس:

        به نظرم این اثر در این آیتم نیز موفق عمل نکرده است . چرا که هیچ دریافت مشخصی حداقل من یکی از شعر نداشتم . و نمی دانستم غمگین باشم یا شادمان ؟ حیرت کنم یا یقین ؟ به اوج بروم یا در حضیض افتم؟
        ....
        توقع بنده از محمدرضای عزیز این است که به جای تمرکز در کمیت کار و شکستن رکورد ۳۰۰ شعر در سال ، به کیفیت قلمش بیشتر بها داده و هر چیزی را تحت لوای نام شعر به اشتراک نگذارد . و از آنجا که خود ایشان نقدهای کوبنده را خوشتر می دارد، بنده نیز برغم اینکه زیاد اهل نقد تند نیستم ، اطاعت امر کردم . هرچند نمی توان انرژی مضاعف و تکاپوی بی مانند ایشان را در این سایت نادیده گرفت و شاید خود نیز در خلوت به ملامت مانا بنشینم که ممکن است کلماتش سبب کشیدن ترمز این دوست نازنین مان شود . اما از طرفی شرط دوستی را در تذکر و انتقاد دیدم و نقد صادقانه . بو که مقبول افتد و در نظر آید .

        راستی اگر دوست داشتید می توانید همین کامنت را خودتان کپی کرده و در ستون نقد بگذارید . چون خودم فعلا تا اطلاع ثانوی قصد مراجعه به ستون سبز را ندارم .


        دوستدار شما : مانا خندانک
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۴۷
        خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۲۷
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمدرضا آزادبخت
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۰۰:۰۶
        مهرداد مانا
        ۹ دقیقه پیش
        سلام
        بنده چون فعلا تصمیم گرفتم تیک نقد را نزنم ، همین جا عرض می کنم که برای یک شعر چند آیتم لازم است :

        ۱- وجود صورت های تخیل : تنها کلمه ای که بتوان با اغماض آن را " استعاره " نامید و به صورخیال منسوب کرد، خود کلمه ی " کله مناره " است . و باقی شعر را از این بابت خالی دیدم

        ۲- ایجاز:
        خوب در یک نوشته ی پانزده خطی که ۹ بار کله و مناره با هم یا جدای از هم تکرار شده اند ، آیا می توان به موجز بودن کار رای دهیم ؟ مسلما خير

        ۳- بیگانه سازی :

        یکی از مواردی که به شعریت یک اثر بخصوص در اشعار غیرکلاسیک کمک می کند ، نگاه وارونه به جریانات عادی ست . آشنازدایی می تواند در چندین شکل به کار گرفته شود که روزی شاید در این باره بیشتر حرف بزنیم . شعر از این بابت نیز حرفی برای گفتن نداشت

        ۴- پرهیز از متن گویی:

        بی تردید جملاتی مانند ( عجب شعر ضعیفی ) و ( چرا اینجور شعر می گویی ) حتا اگر به " فرار رو به جلو " شاعر تعبیر شوند ، هم نمی توانند به شعریت اثر کمکی کنند . تنها در صورتی می توان از جملات متنی استفاده کرد که مقدمه یا موخره ی یک جمله ی شاعرانه باشند :

        از جایت بلند شو آقا
        نیمکت ها به جنگل بر می گردند


        ۵- انتقال موفق احساس:

        به نظرم این اثر در این آیتم نیز موفق عمل نکرده است . چرا که هیچ دریافت مشخصی حداقل من یکی از شعر نداشتم . و نمی دانستم غمگین باشم یا شادمان ؟ حیرت کنم یا یقین ؟ به اوج بروم یا در حضیض افتم؟
        ....
        توقع بنده از محمدرضای عزیز این است که به جای تمرکز در کمیت کار و شکستن رکورد ۳۰۰ شعر در سال ، به کیفیت قلمش بیشتر بها داده و هر چیزی را تحت لوای نام شعر به اشتراک نگذارد . و از آنجا که خود ایشان نقدهای کوبنده را خوشتر می دارد، بنده نیز برغم اینکه زیاد اهل نقد تند نیستم ، اطاعت امر کردم . هرچند نمی توان انرژی مضاعف و تکاپوی بی مانند ایشان را در این سایت نادیده گرفت و شاید خود نیز در خلوت به ملامت مانا بنشینم که ممکن است کلماتش سبب کشیدن ترمز این دوست نازنین مان شود . اما از طرفی شرط دوستی را در تذکر و انتقاد دیدم و نقد صادقانه . بو که مقبول افتد و در نظر آید .

        راستی اگر دوست داشتید می توانید همین کامنت را خودتان کپی کرده و در ستون نقد بگذارید . چون خودم فعلا تا اطلاع ثانوی قصد مراجعه به ستون سبز را ندارم .


        دوستدار شما : مانا خندانک
        ارسال پاسخ
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۴۶
        خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۲۷
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        فرشید به گزین
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۰۳:۲۵
        محمد رضا جان‌
        به جان‌جد همون‌ ژاغ وحشی یا مرغ خاکستری
        دستم‌خورد اومدم اینچا
        حاالا چه عیبی داره ؟ هیچی
        بین دشمنان‌این‌چیزا طبیعیه خندانک
        من حقیقتش برای وبلاگ شما یه چیزایی به ذهنم‌ رسید که بنویسم
        ولی در حال حاضر ذهنم شببه جنگ خروس لاری و مرغ همساده اس . اگه اشتباه نکنم سرکار استوار توی سریال کذایی میگفت‌
        شما‌هنوز با دنبا نیومده بودین ، چه میدونین‌ما تو عهد ستمشاهی چی میکشیدیم‌ شما ۵۸‌ هستی فک کنم‌
        ولی پیداس دنیا دیده ای
        در هر حاا ل مخلثیم
        حوصله ندا م ث رو بنویسم س یا حتی ص خندانک
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۴۶
        خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۲۷
        خندانک خوش آمدید خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمدرضا آزادبخت
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۰۷:۴۴
        درود جناب به گزین قربان دوست نازنین من خداشاهد است خیلی دوست تان دارم شما سرور وتاج سرور مایی به جان جد سرکار استوار ما هم کشیدیم تو نمی دونی ما چه کشیدیم حالا چه می شود توهم مارا دوست داشته باشید
        محمدرضا آزادبخت
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۰:۵۹
        هیچ شاعری مثل چنگیز کله مناره نمی سازد حتی باشعر
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۰۳
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمدرضا آزادبخت
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۱:۰۲
        شانزده روز مانده به ماهت
        مرا در بغل بگیر
        مرا ببوس شبیه فرزندی که دوستش نداری
        مرا در خاک چشمانت دفن کن
        آوا     صیاد
        دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۰۳
        خندانک
        محمدرضا آزادبخت
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۰۳:۳۹
        شبیه کدام سگ می خواهی
        سنگ تمام عیار کدخدا باشی
        محمدرضا آزادبخت
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۰۳:۴۰
        مرا به بازی هیجان خود در نیاور
        چندی ست بازی ،خشت اول این ماجراست
        محمدرضا آزادبخت
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۰۳:۴۱
        گربه ها هرگز ملوس نمی شوند برای سگ کدخدا
        محمدرضا آزادبخت
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۰۳:۴۳
        یک شیر در بند سگ بودن بهتر است بمیرد نه در بیشه اسیر بودن
        محمدرضا آزادبخت
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۰۳:۴۴
        وقتی یک شیر دیوانه می شود جنگل را باخود به آتش می کشاند
        محمدرضا آزادبخت
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۰۳:۴۶
        خواب را در چشم کدام سگ نگهبان حرام کرده ای
        که هرشب در تنهایی شب ادراری دارد
        محمدرضا آزادبخت
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۰۳:۴۸
        آهای با توام که مدام سرک می کشی
        شبیه کدام سگ استخوانت در لجن افتاده است
        محمدرضا آزادبخت
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۰۳:۴۹
        الاغ بارش را روی دوش تو گذاشت
        به گمانش تواز او الاغ تر ی
        محمدرضا آزادبخت
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۰۹:۴۰
        بازهم الاغ یونجه هایش را در رودخانه جنون خود جا گذاشت
        محمدرضا آزادبخت
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۰۹:۴۱
        هر الاغی که شبیه الاغ مادر غول من
        بر عکس سوار بر پشه ها نمی شود
        محمدرضا آزادبخت
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۰۹:۴۴
        پیداست الاغ زاده چند قرن پیش روستای خودمانی
        محمدرضا آزادبخت
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۰۹:۴۵
        گاهی کره خرها می خواهند
        شبیه قناری ها آوازشان خوش باشد
        محمدرضا آزادبخت
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۰۹:۴۷
        آهای دیوانه زنجیری کجا خودرا پنهان کرده ای
        آفتاب تنها مراوده تو با جنون زنجیرهایت نیست
        محمدرضا آزادبخت
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۰۹:۵۱
        خیال نکن یک الاغ می تواندپندارش را عوض کند
        محمدرضا آزادبخت
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۰۹:۵۱
        شبیه چه کسی می خواهی
        جنونت را در هوای پشه ها بپراکنی
        محمدرضا آزادبخت
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۰۹:۵۴
        خیال نکن با چند کیسه زر می توانی
        خریت خودرا پیش سلطان جنگل پنهان کنی
        گاهی سلطان به سرش بزند
        وعده یک شامش می شود
        با توام خوب می دانی با کیستم
        محمد باقر انصاری دزفولی
        سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ ۱۴:۲۱
        سلام شاعروادیب گرامی
        قوالعاده زیبا بود
        قلمتان همیشه توانا
        درپناه خدا
        درود برشما
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        معصومه خدابنده
        پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ ۱۹:۱۸
        سلام واحترام جناب آزادبخت شاعر ارجمند
        درود بر شما و قلم نابتان
        نوشته هایتان همیشه خاص
        پایدار باشید
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4