قسم به فجر چشمانت
شعری برایت خواهم سرود
که صُبح علی الطلوع
جارچیان شهر
آوازی بلند برقامت هر رهگذر
هدیه خواهند داد
شاعری در شهر
نقش نفس هایت را
بر دیوار شهر کشیده
و به جرم آشوب
همچو منصور
بر دارش کشیدند
****************
در مسیر
عطر زیبای تنت
به جُنبش زیبای
نسیم پلک های خمارت
غوطه ور در
خواب تنت خواهم شد
صبح زود
روزنامه فروشان شهر
جار خواهند زد
عاشقی مُرد
مرا لای نشریه های
هر صبحشان می پیجند و می فروشند
آیا چشمانت طاقت دیدن ،
مروارید عریان تنم را ...؟
دو بداهه این اواخر با کمی دست کاری...
1/6/2013 لندن -انگلستان