عصرعصرظلمت و جولان بی ناموس هاست
دوردور کرکسان وغربت ققنوس هاست
روزها آبستن درداست و شبها بی قرار
عصرسردزندگی درحلقه ی کابوس هاست!
قرن قرن درد بی درمان ومرگ بی صداست
خون شده شام ونهار دشمن جان بشر
مست قدرت می زندبرطبل توخالی جنگ
می کندفرمانروایی تابه کی قانون شر؟!
ازجهان کم شد چه آسان سایه ی خورشید عشق
قلوه سنگی جای قلب است اندرون سینه ها
نیست ازدریادلان مهربان دیگراثر
گشته دنیا غرق مرداب پلیدکینه ها
سوگوارنورایمانیم ودلهاغرق شک
لابلای لحظه هامان گم شده ردخدا
سهممان ازدشت سبزآرزوهادردشد
رفته آرامش ازاین سیاره ی پرادعا
ّبغضهابر روی هم انبارگشت واشکمان
مثل باران می چکد ازآسمان چشم ها
شادمانی کوله اش رابست ورفت از کوچه ها
شعرغم می ریزداینجا اززبان چشم ها
مانده دردلهایمان صدها سوال بی جواب
تندبادحادثه پایان نمی گیرد چرا
غصه ریزان است و چترپاره ای دردستمان
این زمین بینوا سامان نمی گیرد چرا؟
✍️جمیله عجم (ب.و)
امروز را که در مرخصی هستیم را با یک شعر ناب شروع میکنیم .
ظاهراً که امروز روز خوبی است
هم تولد الگا خانم است و هم شروع روز با یک شعر زیبا انجام شد .
برای شما استاد عزیز آرزوی موفقیت دارم