بی تابی ام امشب شده هم نالهٔ باران
آتش زده در جانِ دلم ، هیزمِ پنهان
غم های جهان را به تنم بعدِ تو پوشاند
این دوریِ اجبـاری و ، اندوهِ فـراوان !
دستی نکشید از سرِ رٱفت ، به سرِ من
اویی که همه عمر برایم ، شده حرمان !
هر شب به خیالت ، نشد آرام دلِ من !
اشک از مژه شد دردِ مرا نسخهٔ درمان
از اینکه کجایی و چه رفته است سرت من !
روزم همه شب شب همه اش زار و پریشان
هر"دم" که فرو رفت به سینه ، همه اش درد
هـر "بازدم" اندوخته بُغضی ، بـه گـریبان !
هر لحظه به امید تو جان از تن من رفت
هر ثانیه یادت به سرم ، سایه و سامان !
ای عشق چه بودیُ چه هستیُ چه کردی
با ایـن دلِ سـرگشته و ، آوارهٔ دوران !
هم داغِ نبودت ، شده یک زجرِ کشنده !
هم لذتِ بودت ، شده آرامش دامـان
ای خانه ات آباد ، منِ خـانه خرابت !
افتاده ام از بی خبری ، گوشهٔ ویران
هر چند مـرا دستِ رسیدن به تو کم بود !
داغی که به دل مانده! به جانم شده مهمان
افسانه_احمدی_پونه