جمعه ۷ دی
مرهم درد شعری از مجتبی یزدی صوفی
از دفتر دیوان صوفی نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۲ ۰۱:۲۸ شماره ثبت ۱۲۶۳۰۱
بازدید : ۱۶۴ | نظرات : ۱۲
|
دفاتر شعر مجتبی یزدی صوفی
آخرین اشعار ناب مجتبی یزدی صوفی
|
امشب سر سودای من را مرهمی باش
این جان سرتاسر بلا را همدمی باش
پروانه گشتم، گرد شمعت سوختم من
یک دم بزن آتش بکُش، با من دمی باش
خلوت کنی با من مگر کار گناه است؟
یک شب تو فارغ از ملال آدمی باش
اندر سماع جان زنم دف، کف بزن یار
رقصی نما فارغ ز هر هم و غمی باش
ما در بیابانها به دنبال تو گردیم
گم کردهراهان را تو ماه عالمی باش
یک شب بتاب و چون ستاره در هوایم
همچون مسیحا، روح جسم ادمی باش
در پیچ و تاب زلف مُشکینت اسیرم
آزادی این مانده در شهر غمی باش
یا که بکش،یا زنده کن، جانم به دستت
چون معجزه بر خشکی جانم نمی باش
لرزاندیم با یکنگه، ویرانه کردی
سازنده و احیاگر ارگ بمی باش
گو تا حریفان دف زنند صوفی بیامد
با این جهان دیده بیا جام جمی باش
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
مرهم درد
مجتبی یزدی(صوفی)
|
|
نقدها و نظرات
|
سپاسگذارم ازتون خانم راحیل بزرگمهر | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
از رفتن پاییز غم انگیز
تنها غم بجا مانده
یلدایتان مبارک