در خیالت پنجره با باد، بازی می کند
جای خالی ات کنارم ، یکه تازی میکند
با نسیم از عطر موها و تنت گفتم عجب !
لای موهایت همیشه دست یازی میکند
آفتاب از اینکه می تابد به رویت با وَلع ! ؛
پیش من از کرده ی خود سرفرازی می کند
ماه چارده ، چشم من را دور دیده دزدکی ؛
از حسادت روی تو ، گردن درازی می کند
ساعتِ دیـواری از وقتی که رفتی بی قرار ؛
بر سرم با تیک و تاکش ، دلنوازی می کند
بی قراری های من را ، کودک دل گریه کرد
در من او هم قیل و قالِ شهر بازی می کند
بلبل لالِ دلم ، طاقت نمی گیرد دلش ؛
محض درمان کردنِ من نغمه سازی می کند
دوری ات هر چند تلخ است و کشنده نازنین!
قلب من را یادِ خوبت ، باز راضی می کند
هر چه می گویم نمی آید، فراموشش شدی!
باز لج کرده برایت ، قصّه سازی می کند
بارها از پایش افتاده دلم ، با هر تپش!
هر نفس را باز ، تمرینِ هوازی می کند
در خرابی های خود این بینوای بی رمق
خانه ی ویرانه اش را بازسازی می کند
سنگدل دیگر چه میخواهی به روزم آوری؟
وقتی اندوهت به دل بنده نوازی می کند
با تو رفتی !، با نماندی گفتنم !، دیگر چه سود!
دل برید از بس که هر شب ، یادِ ماضی می کند
افسانه_احمدی_پونه