زامبیها ما را خوردند
وای براین آدمِ پُرحرمتِ نیمه زمینی آسمونی ،
که درمیون اینهمه ، گرونی ،
ز استیصالِ ماندن ،
داره بالِشو میفروشه
وای از آن اسب نجیب راهوار،
که ز استیصالِ بودن ،
داره یالِشو میفروشه
وای از این دلهای خوب که دائم در خروشه ،
ولی صداشون در نمیاد ،
چونکه دیدند چجوری استخوانها ،
زیرِ جُورِ چوبهای ظلم ،
به حالِ قرچ قروچه
هرکسی اعتراضشو بلند گفت ،
رفت داخلِ کروشه
قاضیِ دادگاهِ شیتیل بگیرهم ،
رفت داخلِ یه پورشه
جیبش که تا زانوشه ، فکرنکنم به این زودیا پُر بشه
اسمِ زندونیِ ابد هم ، تا ابد ،
رفت داخلِ یه پوشه
رفتش بسوی سلول ،
تا داخلِ حلقش که جزحق نگفت ،
یه مشت پارچه ، فروشه
توپ توپ پارچه خرید ظلم ،
از اون پارچه فروشه
فقط دراین ظلمت بی روزهمه دستها بالاست ،
که انشالله به زودی صبح طلوع شه
که این ورق بگرده و،
برضد اینهمه خفن ریاکارِ دورو شه
زامبیها ما را خوردند
گروهبان گارسیا فقط مزد بگیره
قلبِ رئوفی داره
رئیسه شِه که ، قلبی رئوف نداره
خدا کنه این شهرِ ما ،
محل تاخت و تازِ اسبِ نجیب و پاکِ زُورو شِه
همه افسوس من اینه ،
که این شهر،
محل رفت و آمدِ سُروشِه
لااقل حرم سروش را ، اِی ریا نگهدار !
بگذار که غم بمیره ،
شادیها هم شروع شه
شماها که مثلِ مورچه ،
وول میزنید توو این شهر !
اگه حتی گُل بسازید ،
مطمئناً ،
خاری تووی گلوشه
بیش از ۴۰ سالِ قبل ،
قانونِ نانوشته ای جاری بود ،
برای هر جریمه
همه دعا میکردند تا جریمهها روو نشه
تا شامل مرور شه
اما امید مرور هم دیگه از ما گذشته
بین ترددِ بَدِ اینهمه ،
هندونه ی ابوجهل ،
همه دعاکنان ،
دستها به آسمونه
که لااقل ،
اینهمه تلخی و غم ،
مبدل به هلو شِه
بهمن بیدقی 1402/5/6
مثل همیشه
زیبا و دلنشین سرودید
همیشه توانا باشید
شاعرواستاد گرامی
درود بی پایان