صورت ماه در دستانت بود
بوی سیگار در هوا معلق بود
و من آنقدر سیر نگریستم تو را
که هنوزم این انبوه زمان
نتواند تو را محو کند از خاطر من
شادمان با چمدانی از غوغا
تو به آن سوی دنیا
من در این ساعت بی عقربه ساکن ماندم
و در این اندیشه که چرا
هرگز نفهمیدی که من پلنگ آن ماه بودم
متن قدیمی ولی مورد علاقم است. شاید به زعم خودم نوشته های فعلی ام اصولی تر و منطبق تر با سبک آزاد ،سپید و . باشند اما نوشته های قدیمی برام دوست داشتنی تر و حس و حال پذیرفتنی تری دارند. از عزیزانی که نوشته ام رو می خوانند سپاسگزارم ⚘️⚘️⚘️ چون جنبه شعری نداشتند دو تا پست اخیر نظردهی رو غیر فعال کردم