تا این اندازه بلاتکلیفم وهیچوقت این قدر آدمها را درچشم خود جلوه نداده بودم.مرا از یک پرسش(که ناگزیرخواهم بودجور دیگر قهرمان مبهم را برجسته این ماجرا کنم)معاف کن .هیچوقت غمت را به پایان یک شادی وناآرامی بدل مده.
گاهی دریک اندوه،شبیه آدمهای بزرگ حرفهایت به دلم می نشیند.دوباره درلحنی معنادار واشاره ناگهانی بی تردید مرا در اثبات خود شبیه یک اعتقاد ،همسایه یک دوست داشتن کن.
بااحترام دوباره برخیز شبیه کسی که در سوال خود ،جواب مصرانه میخواهد.
اشکال ندارد قدری از مهربانیت را کم کن وبا بداخلاقی نزدیک خشم من میا
گاهی شقیقه ام میخواهد شبیه یک کنجکاوی خط مویش را عوض کند .
به همان شکل باورم را در ایمانت مبالغه کن، گاهی ساکت میشوم وقتی کسی در مبالغه، خطوط لبانش زیبا میشود.
بی پرده فاشم کن ،مگذار صدایی لرزان ،تنت را بلرزاند.مگذار کسی مثل یک فرشته شبیه تو مرا پشت پرده ، انتظار خود را بالا نگه دارد،هرچند یکبار سری به گوشه تنهایی خود بزن.
گاهی یک سنگ معمای معمارش خواهد بود.
هرگز درشماتت خود رویایت را مسوزان،هیچوقت در اوهام خود غرورت را با رویا یکی مکن
دست کم گاهی در اندیشه خودیک لحظه احساس خود را تکرار کن
چقدر تکان میخورد دستی که همیشه سمت دعا میرود
چقدر بلاتکلیف دراجابت این دعا
چقدر آمین.....یارب العالمین........
وسلام با احترام محمدرضا آزادبخت
زیبا و جالب بود