تا این اندازه بلاتکلیفم وهیچوقت این قدر آدمها را درچشم خود جلوه نداده بودم.مرا از یک پرسش(که ناگزیرخواهم بودجور دیگر قهرمان مبهم را برجسته این ماجرا کنم)معاف کن .هیچوقت غمت را به پایان یک شادی وناآرامی بدل مده.
گاهی دریک اندوه،شبیه آدمهای بزرگ حرفهایت به دلم می نشیند.دوباره درلحنی معنادار واشاره ناگهانی بی تردید مرا در اثبات خود شبیه یک اعتقاد ،همسایه یک دوست داشتن کن.
بااحترام دوباره برخیز شبیه کسی که در سوال خود ،جواب مصرانه میخواهد.
اشکال ندارد قدری از مهربانیت را کم کن وبا بداخلاقی نزدیک خشم من میا
گاهی شقیقه ام میخواهد شبیه یک کنجکاوی خط مویش را عوض کند .
به همان شکل باورم را در ایمانت مبالغه کن، گاهی ساکت میشوم وقتی کسی در مبالغه، خطوط لبانش زیبا میشود.
بی پرده فاشم کن ،مگذار صدایی لرزان ،تنت را بلرزاند.مگذار کسی مثل یک فرشته شبیه تو مرا پشت پرده ، انتظار خود را بالا نگه دارد،هرچند یکبار سری به گوشه تنهایی خود بزن.
گاهی یک سنگ معمای معمارش خواهد بود.
هرگز درشماتت خود رویایت را مسوزان،هیچوقت در اوهام خود غرورت را با رویا یکی مکن
دست کم گاهی در اندیشه خودیک لحظه احساس خود را تکرار کن
چقدر تکان میخورد دستی که همیشه سمت دعا میرود
چقدر بلاتکلیف دراجابت این دعا
چقدر آمین.....یارب العالمین........
وسلام با احترام محمدرضا آزادبخت
با سلام و عرض ادب خدمت استاد ارجمندم محمدرضا آزادبخت
و با سلام و عرض ادب خدمت سروران ادیب و فرهیخته ام
الان که تقریباً این نقد را می نویسم ساعت حدود یک و نیم بامداد هست و خانواده درحال استراحت و برق ها خاموش و من چون جای حروف را در صفحه کلید حفظم، می توانم در تاریکی هم شاعر باشم.
ما هنگامی که در مورد شعر صحبت می کنیم، شعر و یا حتی هنر، تکرار تجارب گذشتگان نیست. شعر و هنر قدم گذشتن در سرزمین ناشناخته هاست. در نقد قبلی که ذیل دلنوشته ((مقام قبیح)) نوشتم هنر به مثابه شگفتی آفرینی، شاید جنبه های این شگفتی برای مخاطب هم مبهم باقی بماند. گاهی اوقات ذهن من مخاطب بداعت و زیبایی را درک می کند اما جنبه های زیبایی یک پدیده ی هنری را شاید نتواند توصیف کند. حالا بنده به عنوان یک منتقد هنگامی که با مطالعه به مفهوم استعاره، نماد و تشبیه رسیده ام و در اثر تجربه و کارکرد زبان استعاری و زبان سمبلیک به این حد رسیده ام که توانسته ام جنبه ی زیبایی شناسی یک اثر را در زبان استعاری و سمبلیک آن بازشناسایی کنم و هویت یک اثر هنری را بازگو نمایم و همچنین ظرافت یک تشبیه را در وجه شبه مورد کنکاش و بازبینی قرار دهم و سخنِ در پرده ی شاعر را بعنوان غایت اندیشیِ وی لمس کنم اما شعر و هنر همیشه در قالب شناخته های منِ منتقد یا منِ مخاطب جلوه نمی کند و نقد و بازگو کردن جلوه های ویژه اثرِ هنری چه بسا برای همیشه بعنوان یک اثر رمزآلود و زیبا باقی بماند. بدون آنکه از خودم رفع تکلیف کنم در بازشناسایی هویت شعر می خواهم اشاره ای کنم به بداعت و ما وقتی صحبت از بداعت می کنیم این بداعت حتی در شیوه های پرداختن به اثر هنری بروز و ظهور پیدا می کند. بنابراین ما در یک سطحی از شعر، از تشبیهات نو صحبت می کنیم و در سطح فراشعر خود این ابزار تشبیه بعنوان یک ابزار قدیمی بازشناخته می شود. بنابراین ما به دنبال ابزارهای تازه تری برای زبان شعر هستیم. هنگامی که این ابزارهای تازه تر کشف شده و شعر مبتنی بر آن به تصویر درآید از آنجا که این ابزارها برای مخاطب و منتقد ناشناخته است در تحلیل و واکاوی اثر منتقد و مخاطب را به همان چالشی می کشاند که بنده عرض کردم شاید جنبه های زیبایی شناسی اثر برای مخاطب و منتقد شعر مبهم و رمزآلود باقی بماند.
با این مقدمه بپردازیم به اثر. می دانیم هر انسانی دنیای خودش را دارد و بعبارت صحیحتر دنیای ناشناخته ی خودش را دارد. ما در فراشعر به دنبال ارائه دنیای ناشناخته انسان ها هستیم. احساسات و عواطف انسان ها، آنچه ما از غم و شادی و خجالت و عصبانیت و نفرت و عشق و حسادت و غیره صحبت می کنیم آیا واقعاً عواطف و احساسات انسان ها به این حد محدود می شود؟ من فکر می کنم احساسات و عواطف انسان بی شمار است و ما تنها توانسته ایم به بخش کوچکی از این عواطف و احساسات توجه نشان دهیم. به این عبارات دقت کنید :
تا این اندازه بلاتکلیفم وهیچوقت این قدر آدمها را درچشم خود جلوه نداده بودم
مرا از یک پرسش(که ناگزیرخواهم بودجور دیگر قهرمان مبهم را برجسته این ماجرا کنم)معاف کن
مرا در اثبات خود شبیه یک اعتقاد ،همسایه یک دوست داشتن کن.
صحبت از احساسات و عواطف است اما عواطفی ناشناخته، خود شاعر پ غیر مستقیم از احساسات صحبت می کند : هیچوقت غمت را به پایان یک شادی وناآرامی بدل مده.
می دانیم شادی و غم احساس هستند و گاهی هم با صراحت می گوید: دست کم گاهی در اندیشه خودیک لحظه احساس خود را تکرار کن. البته کارکردهای و شیوه های زبان شعر را نیز همانطور که قبلاً داشته ایم داریم برای مثال
چقدر تکان میخورد دستی که همیشه سمت دعا میرود
اما ما در همین لحظه که می دانیم ((دست)) و ((دعا)) ابزارهای بیان استعاری و نمادین شعر است برای بازگو کردن اندیشه شاعر، دوباره می رسیم به فراشعر ((چقدر تکان می خورد دست دعا)) ! چقدر تکان می خورد دست دعا یعنی چه؟ اگر شاعر در سطر بعد توضیح نمی داد و نمی گفت ((چقدر بلاتکلیف دراجابت این دعا)) و دوباره ما را به احساس ناشناخته انسان ارجاع نمی داد، آیا بی نهایت تاویل برای ((چقدر تکان می خورد دست دعا)) نداشتیم؟
به همین اندازه کفایت می کنم. می دانیم که بداعت به این اندازه منحصر نمی شود. بنده فقط عناوین آثار اخیر استاد را ذکر می کنم و عزیزان فرهیخته و ادیبم را به مداقه در این آثار دعوت می کنم.
زمزمه نامعلوم
بگذار در یک وانمود، صبح از قصد من آگاه باشد
بلاتکلیف
گاهی در یک اندوه، شبیه آدم های بزرگ حرف هایت به دلم می نشیند
مقام قبیح
رو به روی این همه هراس بگذار همه چیز را جار بزنم
آیا این بداعت در احساس و بیان ملموس نیست؟
با تشکر از حضرات فرهیخته ام و استاد ارجمندم محمدرضا آزادبخت
و با آرزوی بهترین ها
قلمتان سبز و دلتان بهاری