درود بر جناب عسکرزاده ی نازنین
و سپاس از محبت و بزرگواری و بزرگمنشی همیشگی تان
در خصوص پیشنهادتان (چون امکان ارسال پاسخ در پای آن کامنت مقدور نبود ) پاسخ را پای این کامنت حضرتعالی درج می کنم .
نخست اینکه اگر دانشی هم باشد به واسطه ی شاگردی کردن در محضر دانشوران فهیمی همچون جنابتان می باشد . زیرا دانش حاصل بده بستانهای اندیشه هاست . خواه در گفتمانهای دوستانه باشد یا در مباحثه ها و یا حتی مجادله ها ...
اثر پذیری و اثرگذاری در بطن هر گفتمان دو طرفه و یا چندطرفه وجود داشته و دارد . حتی در مجادله ها و مباحثه های تُند هم وقتی از حالت کسوف مشاعیر ناشی از فعل و انفعالات شیمایی غدد درون ریز که بصورت هیجانات خودشان را نشان می دهد خارج می شویم . فضا برای معقول اندیشیدن فراهم است . مثل کاری که در ویرایش شعر بعد از خروج از کسوف مشاعیر انجام می دهیم . و معقول تر به آنچه سروده ایم نظر می اندازیم و در کسوت منتقد , آنچه سروده ایم را نقد می کنیم . پس سپاسگزار همه ی گفتمانها و مباحثه ها و مجادله ها و مناظره ها هستیم . چون هر کدام در حالت ذهنیت معقولی که بعد از خروج از کسوف مشاعیر ( یا همان :هوشسایه / سایه ی هوشی ) پیدا می کنیم در ارتقاء دانش ما نقش بازی می کنند .
بنده خودم را آدم با دانشی نمی دانم . بیشتر جستجوگرم , با ذهنی پر از پرسش هایی که به دنبال پاسخ معقول برای آنها هستم . بخصوص در گوشه های گریز و دوربرگردانهای وزنی برای رسیدن قاعده مند به آنچه نیمایوشیج آرزوی آنرا در تئوریهایش داشت . ولی هنوز محقق نشده است . ( البته در اشعار بلند نیمایی آن آرزو می تواند جامه ی عمل بپوشد نه در اشعار کوتاه نیمایی )
اینکه دوست عزیز و با دانشمان جناب عسکرزاده ما را در جایگاهی می بیند که در خصوص شعر نیمایی جزوه ای در سایت ارسال کنم , از یکطرف
باعث مسرت و امیدواری ست و از طرفی دیگر وظیفه ی سنگینی ست که بر دوش خودم احساس می کنم . با اینکه بیش از یک دهه هست روی فرمشناسی نیمایی متمرکزم همیشه این وسواس را داشته ام که آیا آن مسیری که رفته ام کاملترین و منطقی ترین مسیر فرمشناسی هست یا خیر . یادم هست تا دو سال پیش قواعد ساختارشناسانه ی قالب نیمایی ای که استخراج کرده بودم و این قواعد پاسخگوی منطقی برای اشعار نیمایی اخوان و مشیری و نیما و سهراب سپهری از صدای پای آب به بعدش را داشت و گهگاه گوشه هایی از آن قواعد را در سایت شعر نو در کامنت هایی زیر اشعار نیمایی دوستان می نوشتم . وقتی روی اشعار نیمایی کوتاه حمید مصدق متمرکز شدم مشاهده کردم که آن قواعد روی این اشعار کوتاه جواب صد درصدی نمی دهد . و این یعنی یک جای کار می لنگد . یعنی برخی پارامترها را در نظر نگرفته ام . یعنی این قواعد تمام شمول نیست . اگرچه بعدها به واسطه ی شغلم که مجسمه سازیست و سالهاست که با فرم ها سر و کار دارم آن پارامترها را در حین کار کردن و بر حسب اتفاق پیدا کردم ولی هنوز هم آن وسواس سر جایش باقی ست . اینکه آیا زمان انتشار آنها فرا رسیده است یا خیر ؟ اینکه آیا چیزی از قلم افتاده است یا خیر ؟ اینکه نکند بعد از انتشار متوجه بشوم نقصانی بر آن وارد هست و به آن توجه نکرده باشم . اگرچه قواعد بازنگری شده اکنون پاسخگوی فرم بندهای حمید مصدق و آنهایی که نام برده ام می باشد . ولی هنوز برخی شاعران نسل اول و دوم نیمایی هستند که این قواعد باید روی اشعار آنها تست بشود . مثلن اشعار نیمایی استاد اوجی و برخی دیگر از شاعران نیمایی نسل دوم و سوم .
حتی نوشتن فشرده ی این مطالب هم طولانیست .
روی این موضوع بارها فکر کرده ام .
اینکه اگر بخواهیم بصورت کتاب منتشر کنیم , حجم مطالب هزینه ی چاپ کتاب را با اوضاع امروزه ای که بازار نشر دارد بسیار بالا می برد .
که هم در توان ما نیست و هم خرید آن برای همه ی علاقمندان به شعر نیمایی مقدور نیست .
مقدور هم باشد , به خاطر تنوع واحدهای سرایش و گوناگونی بندها و صدها پرسش و پاسخ که خودمان مطرح کرده ایم برای درک بهتر مطالب . چون فرهنگ درست مطالعه در کشورمان نهادینه نیست باز هم نمی تواند کمکی به سزا به خواننده اش بکند .
تنها یک روش معقول و کارآمد با تاثیرگذاری بسیار بالا در آموزش نیمایی وجود دارد و آن روش, تولید یکسری پادکست سریال وار همراه با تصاویر نماریخت انواع بندها و توضیحات جانبی در حصوص هر بند , همراه با پرسش ها و پاسخ ها ( مطابق با آنچه حدس می زنیم در ذهن مخاطب شکل بگیرد ) اقدام کنیم . که این کار همانقدر که پرفایده هست همانقدر هم زمانبر است .
برای هر پادکست باید ده ها تصویر طراحی بشود که تا آموزش بصورت همزمان شنیداری - دیداری صورت بگیرد . فعلا مدتی ست در اوقات فراغت شبها روی طراحی ها دارم کار می کنم .
در ضمن از تنوع صدا باید نهایت بهره را برد . تا ذهن مخاطب , معتاد یک صدا نشود .
این تنها کاری ست که در قبال شعر نیمایی و در پاسداشت نیمایوشیج و اشاعه ی شعر نیمایی ( قالب پُرتوان ولی به حاشیه رانده شده ) از دست این شاگرد نیما بر می آید . فقط باید صبور بود.
در ضمن , سایت های شعری افراد بادانشی همچون شما گران ارج را دارند و نقدهای شما همیشه راهگشا بوده و راهگشا خواهد بود .
مدتها سعادت نشده بود که سرودههایتان را بخوانم تا اینکه همین چند روز پیش شعری از شما خواندم و الان هم این شعر. به نظر من اشعارتان خیلی روانتر شده است. در فرصتی شعرهای اخیرتان را خواهم خواند ولی عجالتاً باید عرض کنم (در واقع "گله" است) که لازم است در سطربندی یا مصراعبندی (بهویژه در شعر نیمایی) بیشتر دقّت بفرمایید. مثلاً:
گاهی زبانم تلخ میگردد [ـ ـ ^ ـ/ ـ ـ ^ ـ/ ـ ـ = مستفعلن/ مستفعلن/ مستف (فعلن)]. جمله تمام شد به رسایی و یک مصراع خوب نیمایی خواندیم.
ولی مثلاً چه لزومی دارد این عبارت خوشوزن و درستوزنِ «گاهی به بیطعمیِ آدمهای یخبسته» [ـ ـ ^ ـ/ ـ ـ ^ ـ/ ـ ـ ^ ـ/ ـ ـ = مستفعلن/ مستفعلن / مستفعلن/ مستف(فعلن)] را، دو پاره کنیم و در دو سطر یا دو مصراع زیرِ هم بنویسیم؛ این طور که نوشته شده:
«گاهی به بیطعمی
آدمهای یخبسته»؛
به شعر سوگند! اصلاً حیف است که با این کار، هم خوانشِ درستِ شعر دیریاب شود و هم وزنِ شعر بشکند. چون این بیچاره «آدمهای یخبسته» از نظر وزن نباید سرِ سطر باشد؛ یعنی در اینجا هم از نظر طبیعتِ سخن و هم از نظر وزنی جایِ «آدمهای یخبسته» در ادامۀ «گاهی به بیطعمیِ» است.
و همینطور است:
گاهی دلِ ما هم برایِ شعر خوش تنگ است؛
سخن، رسا و کامل است با چفت و بست درست؛ وزن هم (با در نظر داشتن دو اشباع در جاهایی که کسره گذاشتهام) کاملاً درست است: مستفعلن/ مستفعلن / مستفعلن/ مستف(فعلن) [ـ ـ ^ ـ/ ـ ـ ^ ـ/ ـ ـ ^ ـ/ ـ ـ (ـ ـ ^)]؛
خوب، این چه اشکالی داشت که اینطور تکّهپاره شده و در دو سطر آمده است:
«گاهی دل ما هم
برای شعر خوش تنگست»
و از این کار سودی هم به دست نمیآید.
تکرار میکنم که حیف است سخنِ زیبایِ خودتان را بد جلوه دهید؛ به هرچه که شما دوست دارید سوگند که حیف است.
لطفاً بیشتر دقّت بفرمایید.
با مهر و احترام