من!مچاله شده در نوبت تکرار دردهای خویشتنم،
نوبر گرفته این درختِ زقوم شومِ شرم.
کن فیکون کرده خدا! این دل ویرانه را
ویرانهتر کرده خدا! این دل ویرانه را
من پای در گل ماندهی بخت خویشم
تازگیها اما! بیشتر گرفته دل ریشم
نازنین!
تو را اگر حال و احوالی خوش است،
طبیبت اگر ناز مطربان سرخوش است
برو و عبادت آن مطربان کن،
که سازش! به خاطرِ دل تو خوش است
...................
من اما امشب!
از مزار عاشقانهی گمشدهای میآیم
از سورهی مهر و مهربانی
از آیهی دوست داشتن
از زلالِ آب و گلاب
آب و آشتی
تفسر خوشِ آویشن میآیم
من از مزار عاشقانهی گمشدهای میآیم
از یکی که معنای یک بغل عشق را میفهمید...
آری! من از دیار آشنای گمشدهای میآیم
بتِ اندوه پرستم
دلم !فراون آشنای گمشدهای میخواهد؛
یکی که در این!حراج فصلها
در این تنگنای روز و شب
سهل !از ییلاقی به قشلاقی دگر رفته است
آری!دلمْ فراوانْ دلسوزْ پدری پیر و مهربان میخواهد
یکی که در باغ شکوفههای امسال،دیگر بوی خوشش نمیآید
آریدلم !یک بغل عشق!بوسه بر گونههای پدر میخواهد.
زیبا و غمانگیز بود
روح پدر قرین رحمت الهی 🖤 و شاد شاد🖤
در پناه امن نور و عشق الهی باشی