شنبه ۱۰ آذر
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
وقتی که جوان بود نمی رفت سرکار
حالا بدهد پز که شدم بازنشسته
بیچاره زنش ساعت شش رفت سرکار
پای سخن صدتا به یک غاز نشسته
آغاز جوانی چو کلاغِ کچلی زشت
حالا شده زیبا ، چو پریناز نشسته
در داخل مترو نشود جا سر سوزن
دیدم که روی صندلی اش باز نشسته
فریاد کند ناله زند سوخت غذایم
هر روز و شبی همسر هر بازنشسته
در خانه بگوید که رود در صف سیمان
پای سخن و عشوه ی شهناز نشسته
در خواب بگوید سخن از بی بی و سرباز
بس انجمن مردم ناساز نشسته
هر روز به جانش بزند نق زن و فرزند
بیرون رود و بر در بزّاز نشسته
گویند که رقصیده رییسش ز مسرت
نیکو صفتی جای دغلباز نشسته
اینها که بگفتم همگی محض مزاح است
چون تاج بوَد بر سر هر بازنشسته
|
|
نقدها و نظرات
|
درود بر استاد استکی عزیز | |
|
سلام و درود . ممنون از نقدتان | |
|
درود بر دوست عزیز آقای عزیزیان ممنون | |
|
درود بر بانو ، سلامت باشید | |
|
درود بر شما. زنده باشید | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و متفاوت بود
شرح حال بازنشستگان