مرگ همیشه
به معنی مُردن نیست
جایی که زندگی می کنم
سوسک ها صاحب خانه اند و
ما مستاجر
که کابوسِ مادرم جیغ می کشید
حشره کُشِ قاتل
خواهرم را خفه کرده است
مرگ همیشه
به معنی مُردن نیست
اگر روشن فکر باشم
این خداست
ه
ه
ه
از زخم های سقفِ سالخورده
می ریزد
تا هیولای زیر تختِ اندوه را
غرق کند
ولی حقیقت
آنقدر بی هدف
میانِ این قبر چند متری
فرسنگ فرسنگ راه رفته ام
کفِ اتاق تاول زده وُ
آخرین نصیحت پدرم
عنکبوت وار
از در و دیوار
بالا می رود:
"اینجا فقط فاصله ی طبقاتی
چشم اندازِ پنجره هاست"
دست می برم
لامپ کم مصرف،
مدعیِ خورشیدیسم را
خفه وُ
استراحت کنم
که ساعت با خمیازه صدا زد
بلند شو
عجله کن
شاید امروز
کسی حوالی میدانِ عدالت
کارگر خواست!!
همان صبحِ عجیب
همان صبحِ پاییزی
وقتی آدم روی زمین می ریخت
بوی خون
فوج فوج کوسه را
به جوی خیابانِ آزادی
کشانده بود
حالا تو بگو ای وطن
این مسیر وهم آلود
به کجا ختم می شود
که سربازان سنگیِ تخت جمشید هم
قیام کرده اند؟؟؟
خورشیدیسم
پژمان بدری
پ.ن:
رسول خدا صلیالله علیه و آله میفرماید: «مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ أَنْ یَتَّسِعَ مَنْزِله»؛ (المحاسن برقی، ج ۲، ص ۶۱۰)؛
از سعادت آدمى است که خانهاش وسیع باشد.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «وَ مَنْ بَنَى بَيْتاً رِيَاءً وَ سُمْعَةً حُمِّلَهُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ إِلَى سَبْعِ أَرَضِينَ ثُمَّ يُطَوَّقُهُ نَاراً يوقد [تُوقَدُ] فِي عُنُقِهِ ثُمَّ يُرْمَى بِهِ فِي اَلنَّارِ فَقُلْنَا يَا رَسُولَ اَللَّهِ كَيْفَ يَبْنِي رِيَاءً وَ سُمْعَةً قَالَ يَبْنِي فَضْلاً عَلَى مَا يَكْفِيهِ أَوْ يَبْنِي مُبَاهَاةً» (ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص ۲۸۱)؛
هر کس براى خودنمایى یا شهرت طلبى، خانهاى براى خود بسازد، روز قیامت آن خانه را تا هفتمین طبقه زمین به دوش مىکشد، سپس به صورت حلقهاى آتشین طوق گردنش مىشود، آن گاه او را با آن حال به آتش دوزخ مىافکنند.
راوى گفت: پرسیدیم: اى پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، چگونه براى خودنمایى یا شهرت طلبى خانه مىسازد؟! فرمود: خانهاى بسازد که بیش از اندازه حاجتش باشد یا آن را براى فخر فروشى بنا کند.
علِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ لِلدَّارِ شَرَفاً وَ شَرَفُهَا اَلسَّاحَةُ اَلْوَاسِعَةُ وَ اَلْخُلَطَاءُ اَلصَّالِحُونَ وَ إِنَّ لَهَا بَرَكَةً وَ بَرَكَتُهَا جَوْدَةُ مَوْضِعِهَا وَ سَعَةُ سَاحَتِهَا وَ حُسْنُ جِوَارِ جِيرَانِهَا (بحارالانوار، ج ۷۳، ص ۱۵۴)؛
على(عليه السّلام): خانه، هم شرفى دارد که وسعت فضاى آن است و معاشران خوب و هم بركتى دارد که خوبى جاى آن است و وسعت فضاى آن و همسايههاى خوب.
(بحارالأنوار ترجمه کمرهای، ج ۱، ص ۹)
همانگونه که در اسلام افراد به زیستن در خانههای وسیع تشویق گردیدهاند، زندگی در مساکن تنگ و تاریک در این آیین نکوهش شده است.
عنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ: إِنَّ أَبَا الْحَسَنِ ع اشْتَرَى دَاراً وَ أَمَرَ مَوْلًى لَهُ أَنْ يَتَحَوَّلَ إِلَيْهَا وَ قَالَ إِنَّ مَنْزِلَكَ ضَيِّقٌ فَقَالَ قَدْ أَحْدَثَ هَذِهِ الدَّارَ أَبِي فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع إِنْ كَانَ أَبُوكَ أَحْمَقَ يَنْبَغِي أَنْ تَكُونَ مِثْلَهُ (کافی، ج ۶، ص ۵۲۵)؛
از معمر بن خلاد نقل شده که همانا امام کاظم (علیهالسلام) منزلی را خریداری فرمود و به يکی از یارانش دستور داد که خانهی مسکونی خود را به آنجا منتقل کند و به او فرمود: خانهی تنگی داری، او در پاسخ حضرت گفت: خانهای که دارم از پدرم به من رسیده است، امام کاظم (علیهالسلام) فرمود: اگر پدرت احمق بود تو نیز باید مثل او باشی؟!
با تأمل در این روایات و مشاهده زندگی آنان که در خانههای کوچک، تاریک و پر سر و صدا زندگی میکنند، ملاحظه میگردد که ساکنین این مساکن به لحاظ بهداشتی و سلامتی بدنی و روانی چقدر مشکل دارند و از هوای پاک، نور مناسب و آفتاب که تابش آن ضامن سلامتی است، محرومند. همین کاستیها موجب شده که آنان از نظر وضع عمومی، دچار برخی بیماریها و ناگواریها باشند.
یکی از پژوهشگران اروپایی به دنبال تحقیقاتی به این نتیجه رسیده است که زیستن در اتاقهای کوچک و بدون پنجره که کمتر با فضای بیرون و هوای سالم ارتباط دارد در پیدایش کسالت روحی و افسردگی ساکنین تأثیر میگذارد (اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، ج ۲، ص ۱۸۲)
و پژمان جان بدری
با خواندن مطلع شعر اولین چیزی که در ذهنم نقش بست این جمله بود: «تنها مرگ نيست كه ميان آدمی و خواستههايش ديوار میكشد، بلكه خود زندگی نيز انسانهای دنيا طلب و خود پرست را ادب میکند!» به نوعی تقاص پس دادن و قانون کارما. خیلی از آدمها بهظاهر نفس میکشند و زندگی میکنند اما در اصل مردهاند و خودشان خبر ندارند.
مرگ همیشه
به معنی مُردن نیست
اگر روشن فکر باشم
این خداست
ه
ه
ه
به حرف (ه) توجه کنید... بعد از خدا و قبل از زخم! شاعر این سطر را به صورت (کانکریت) نوشته تا قطره قطره خونی که از زخم سقف سالخورده میریزد را نشان بدهد. حتی میتوان به طعنه خندیدن (ههه) یک روشنفکر نیز برداشت کرد... و البته چندین معنای دیگر که بر عهده فهم مخاطبان میباشد. مثلا ریختن خون خدا؛ ای جماعت نادان و ای ظالمان خونریز، شما آبروی خدا و دین خدا را بردهاید، شما خون خدا را هم ریختهاید یا به معنی اشک خدا و عذاب الهی که نشانگر حجم سنگین مصیبت است.
شعر کانکریت: «چیدمان عناصر زبانی است که در آن افکتهای تایپوگرافی نسبت به ویژگیهای کلامی، اهمیت بیشتری در انتقال معنا دارند.»
از زخم های سقفِ سالخورده
می ریزد
تا هیولای زیر تختِ اندوه را
غرق کند
ولی حقیقت
آنقدر بی هدف
میانِ این قبر چند متری
فرسنگ فرسنگ راه رفته ام
کفِ اتاق تاول زده وُ
آخرین نصیحت پدرم
عنکبوت وار
از در و دیوار
بالا می رود:
«اینجا فقط فاصله ی طبقاتی
چشم اندازِ پنجره هاست»
فقر و فاصله طبقاتی که تم و جانمایه این شعر و بیشتر کارهای پژمان بدری میباشد، زمینه و بستر را برای پیدایش بسیاری از آسیب های اجتماعی فراهم میسازد. وجود فاصله طبقاتی در اجتماع نه تنها بر کردار و رفتار افراد تأثیر منفی دارد، بلکه حتی بنیانهای فکری و اعتقادی آنان را نیز مضطرب و لرزان و گاه نابود میسازد.
قبر چند متری: خانههای کوچک ۵۰ متری... حتی با نگاهی دقیق و عمیقتر؛ خود زندگی و زندانی که گاه وسعتش به اندازهی یک سرزمین است.
دست می برم
لامپ کم مصرف،
مدعیِ خورشیدیسم را
خفه وُ
استراحت کنم
که ساعت با خمیازه صدا زد
بلند شو
عجله کن
شاید امروز
کسی حوالی میدانِ عدالت
کارگر خواست!!
با توجه به شناختی که از پژمان و ذهنیتش دارم، فکر میکنم منظور شاعر از لامپ کممصرف؛ یک روشنفکر عقیدتی یا یک شاعر بیادعا باشد. کسی که خیلی زیاد میفهمد و قدرت تحلیل مسائل را بخوبی دارد اما بنا به دلایلی از هوش و دانش او استفاده نمیشود و در جایی که باید باشد نیست! نمیدانم شاید بخاطر اینکه آقازاده یا (شاهزاده) نیست. اما در اینجا یعنی در عالم تخیل شاعر قصه فرق میکند چون لامپ کم مصرف، مدعی خورشیدیسم را خفه میکند! بدون تعارف، تقابل خوب و جالبی است.
شاعر وسواس و دقت زیادی روی ترکیبسازی و عنوان شعر دارد. زیرا معتقد است که نام اثر گاه میتواند کلیدی برای باز کردن قفل و گرههای ذهنی مخاطب باشد و به درک و فهم بهتر آن کمک کند. شاعر اگر منظورش مکتب خورشید گرایی و عرفانهای اینچنینی نباشد، پس بدون شک به شیر خورشید و دودمان پهلوی (پهلوی سوم) اشاره دارد.
میدان عدالت، عدالت برای کارگر: کارگران روزمزد و زحمتکش که صبح به صبح، کله سحر با عجله از خواب بر میخیزند تا یک لقمه نان حلال برای زن و بچههای خود تهیه کنند... دم غیرتشان گرم. در اینجا نوعی گرایش سوسیالیستی میبینم و اشاره شاعر به برابری و حقوق طبقه کارگر است. فکر میکنم پژمان جان هنگام نوشتن این قسمت، به یاد اندیشهی اعتراض (رفیق خودش) هم بوده و ما را فراموش نکرده است.😉
همان صبحِ عجیب
همان صبحِ پاییزی
وقتی آدم روی زمین می ریخت
بوی خون
فوج فوج کوسه را
به جوی خیابانِ آزادی
کشانده بود
بله شاعر، من نیز با شما موافقم! آزادی خون دارد، بها دارد... آزادی گران است... آزادی درد دارد، زخم دارد... پرپر شدن و ریختن روی زمین دارد... فوج فوج کوسه و شغال و گرگ دارد. آری اینبار پاییز بهجای برگریزان، خونریزان دارد!!!
شاعر پست مدرنيسم مروج چند زمانی یا (بی زمانی) در اثر هنریست و همه چيز را به تصادف واگذار میکند. نکته قابل توجهی که در چنین اثاری وجود دارد، در زمان جاری بودن است.
اگر وارد فضای چنین اشعاری شوید میفهمید که براحتی نمیتوان تشخیص داد و گاه هرگز نمیتوان تشخیص داد شاعر شعر اهل کجاست یا رویدادها و اتفاقاتی که شاعر روایت میکند برای چه زمان و مکانی است. یعنی شعر پسامدرن زمان و مکان مشخصی ندارد و برای جغرافیای خاصی نیست. مثلا همین شعر را اگر کسی که در شاخ آفریقا یا فردی که آنسوی دریای کارائیب زندگی میکند بخواند (بهشرط رعایت اصل ترجمه پذیری) بهخوبی میتواند با زبان شاعر، فضای شعر و موضوعات آن مثل یک مخاطب داخلی ارتباط برقرار کند و به تاویل برود. شعر امروز زبانی فراگیر و بینالمللی دارد و از همزمانی پدیده و همزبانی اندیشه برخوردار است. اسطوره و نماد ملی، ارجاعات دینی و مذهبی و... در آن بسیار کم است یا در مواردی اصلا نیست و بومیگرایی جایش را به نگرش جهانوطنی داده است. دغدغهی شاعران مدرن و پستمدرن، دغدغهی جهان امروز است و شاعر امروز دیگر آن صوفی تارک دنیا و از هفت دولت آزاد نیست. شاعران امروزی از فلسفیدن و گرایشات عارفانه و نگاه دینی مذهبی عبور کردند و به مسائل قرون گذشته نمیپردازند و از قلمشان به عنوان ابزار و سلاح استفاده میکنند. این سلاح گاه تفنگیست که به جنگ مرتجعین و نقابداران میرود، گاه دوربینیست که از جزئیات دنیای پیرامون، طبیعت، اشیاء و... عکاسی یا فیلمبرداری میکند و گاه چماقیست که بر سر سیاستمداران و دولتمردان کوبیده میشود. وقتی یک شاعر از حشرهکش، سوسک، لامپ خانگی، مگسان دستشویی و... ایدهی شاعرانه میسازد و به مثابهی نگاهی دیگر قلمدادشان میکند، نشانگر این موضوع است که شاعر کمر بسته تا با تخیل و اندیشه و احساس خود طبیعتگردی و جهانگردی کند و از دل زیست جانداران، طبیعت، اشیاء، و مسائلی که به چشم مردم عادی نمیآید، حرف و طرحی نو بیرون بکشد و آنها را با نوآوری به مقام تصاویر خاص شعری برساند.
شاعرِ این شيوه بيانی، هيچ چيز را به وضوح توضيح نمیدهد، چرا كه معتقد است اثر هنری، خود بايد توضيح و تفسير را در ذهن خواننده ايجاد كند. در پست مدرنيسم، سوژهها و مفاهيم به عبارات و واژهها تحميل نميشود زیرا اصل بر چند وجهی بودن آثار (پلوراليسم) و تاکید بر تخاطب است.
«بر همين اساس است كه رولان بارت، معنای اصلی و مركزی را طرد ميكند و بر تفسير و برداشت و قرائتهای چندگانه از یک متن تاكيد میورزد و بهجای روايتهای بزرگ و افسانهای، روایتهای کوتاه (خرده روایت) را با اهداف محدود پيشنهاد ميكند... كه در نهايت به عدم قبول مطلق و شك انديشی در قواعد و هنجارها می انجامد.»
از پرداختن و تحلیل بیشتر شعر خودداری میکنم زیرا روز اول انتشار است و امکان دارد لذت کشف از بین برود. هدفم از بازکردن این پنجره سبز، آشنایی هرچه بیشتر دوستان بهویژه نوآموزان سپیدسرا با تکنیکهای شعری-روایی سبک مدرن-پستمدرنیسم و نوع نگاه محتوایی و ساختاری، و البته نوع مضمونسازی در آن است.حال با توضیحاتی که دادم به خوانش این شعر خوب بپردازید.
با آرزوی موفقیت برای رفیق خوبم پژمان بدری و سایر دوستان🌹