باتاندا گون قارالمامئش خیالیمی بوغور گئجه
نَدندی کچمیش اولمالارغم اوسته غم دوغور گئجه
اوجالمئش آی،دان اولدوزون گورونجَه اوخشایئرنَدَن
قارالمئش هانکی نیسگیلَ گوزون بوجور اُغور¹گئجه
نه ماتم آغلایئر نه غم ، نه قوربت آیریلیخ چِکن
باخان منم یانار اورک ، سیزیلدایئر یاغور² گئجه
فلک بوسِوگی دونیاسین قویوبدی بایقوش آخشاما
توپالمیش حسرتین یولون چاتیلماغا قوغور³گئجه
اورکده یارَه هر کیمین ، باتار گونوز یانار گئجه
بوتون یالان کدرلرین ایچینده بیر دوغور⁴ گئجه
بیز أُوینادخ باخئن گولون بو دَردی چکمییَن گولر
قوجاخلایئب دیز اغلادان کَدر سوموک اُوغورگئجه
«روح اله سلیمی »
ترجمه ✍️
هنگام غروب در فرورفتن خورشید و قبل از تاریکی، شب خیالاتم را فرا می گیرد، سبب چیست که خاطرات و شده ها در گذشته غم برروی غم می زاید
ماه وقتی در اوج اسمان است تا زمانی که ستاره صبح (دان)را می بیند در گریه و زاریست سیاهی کدام حسرت است که اینگونه شب را به گریه انداخته است
نه گریه ای از ماتم است و نه ازغم و نه از جدایی و فراق ، تماشاگر من هستم و در اتش افتاده دلم ، و باران زارواشکِ گریه ی شب است
فلک یا روزگار دنیای عشق و دلدادگی را چون جغدی شوم بر شب قرار داد ، و شب با سرعت تمام دنبال راهی برای رسیدن از اینهمه حسرت جمع شده در دلش است
هرکسی زخمی بر دل دارد روز را در سکوت و خاموشی است و شب بیدارو روشن است ، در میان تمام اندوه و کدر های دروغین فقط غم شب راست و واقعی است
ما سرنوشت را بازی کردیم و نگاه کردید و می خندید آری هرکسی این اندوه و غم را تجربه نکند برایش خنده دار است اندوه و دردی که درشب زانو بغل کنی و گریه سردهی استخوان خُردکن است نه جانگاه
با تقدیم بر عزیزان 🌹🌹💖
زیبا و پراحساس بود جناب سلیمی فیلسوف
مدتیست درگیر اشعار احساسی خود شدید.. دیگر خبری از اشعار فیلسوف مآبانه شما نیست
پلیس فتای درونی شاهزاده.. حواسش به همه چیز هست
چوبخطتان در حال پر شدن است
منتظر اشعار فلسفی.. مغز تعطیل کن شما هستیم 😎