سلام
آقا مسعود جان
حقیقتش خیلی دوست داشتم چند سطری براش بنویسم
ولی نشانه ها رابطه بیشنون برام روشن نه که نمیشه ولی اونقدر که باید همدیگر را کامل نمیکنند یا بهتر پوشش نمیدند در روایت داستان (تأویل ها)
بفرض کد خدا منفعل در سطر آخر هیچ نقشی البته از نظر من نداره میتونست در انتها از سه زاغ وروباه وکدخدا کار بیشتری بکشه و مخاطب با وضوح بیشتری رابطه ی بین اونا را کشف کنه نه با پیش فرض های ذهنی خودش
چون این شعر داره به مرور دوباره و بدور از همین کلیشه ها دعوت می کنه
شعر که اتفاقن میتونست نسبت به شعر قبلیشکه پیش متنی به این شعر که هممون خوندیم بالاتر باشه
شعر همین دیگه سوژه را از شعر قبلی میگیریم میشه نسخه بالاترش داد بهترش اجرا کرد و جای اون شعر گرفت و میشه.... به نظرم شعر تو نهایت در یک ردیف با شعر قبلی از جهاتی نو آور و جهاتی هم ضعف داره
مثلن
برگشتن به عقب خیلی زیباست هم در شعر اتفاق می افته هم برا ما برگشتن به دوران مدرسه را تداعی می کنه و هم به تفکر دوباره دعوت می کنه اینکه از منظر درستتر ببینیم و مرور کنیم و در زمان خوبی هم این کار می کنه
و کلاغ و زاغ به نظرم دوتا کاراکتر متفاوت دراین شعر و اتفاق جدیدی نسبت به شعر قبلی
فقط سطری که کلاغ هست
از رنج های حک شده (به) (روی تن) (توسط) (ی) کلاغ
داخل پرانتز ها میتونه معنا را روشن و متفاوت کنه
و در آخر
زاغکی پنیری دزدید
از رنج های حک شده کلاغ
و روباه چرا کد خدا را بوسید؟
مخاطب دعوت میشه به اندیشیدن
و این از همه چیز مهمتر، در این شعر
کلی بگم ارزش یه شعر فقط میشه از منظر زیبایی شناسی به داوری نشست فارغ از حرفی که میزنه اصولی که رعایت می کنه یا نه
اخلاقی که.. به نظرم تنها یه تعهد داره شعر
اونهم به خودش و البته خودش....
ببخشید با عجله شد بیشتر پراکنده گویی شد
در یه شعرت قسمت شد حتمن صحبت می کنیم
عمر خود را در جهت اعتلای ساحتِ قلم صرف نموده اند تا با اعجاز های قلم ما را به قلم دوستی بیشتر ترغیب کنند یکی از آن نگهبانان قلم جناب آزادبخت هستند که با این اثر خود بسیار اندیشمندانه توانستند یک اعجاز در قلم خود را بروز دهند که چند روز ذهنم را درگیر بازگشایی رموز شعر خویش کردند تا توانستم به درک عمیق آن دست یابم و درگیری های ذهنی ام را فروکش نمایم
ابتدا فقط گمان کردم به تشریح لایه های ترس نشسته اند ولی دقیق تر که شدم دریافتم که ترس را سوزانده و از میان خاکسترش سر بلند کرده تا با جسارت حرفی بزند که در حالت عادی گفتنش سخت باشد و شاید هم شنونده ی چندانی ندارد اینکه بخواهی جرمی را غلو کنی و آن را به چشم مردم آشکار کنی،
ولی ایشان با ذکاوت تمام سعی کردن یک رذیله ی اخلاقی (که شاید در ذهن برخی چرب زبانی و فریب کاری را یک نقطه ی مثبت و توانایی منحصر به فرد می پندارند) را در میان لفافه پنهان و خواننده را به کاوش برای پیدا کردن مغز سخن وسوسه کرده تا آشکار سازد این رذیله چقدر میتواند ظالمانه بر پیکره جامعه بِچَربَد و هیچ کس جرأت آخ گفتن هم نداشته باشد حال شما را دعوت میکنم به محتوای شعری این اثر که من ابتدا گمان میکردم اشاره به داستان «روباه و زاغ» که سراینده اش حبیب یغمایی ست دارد
اما این شعر در واقع ترجمهی منظوم حبیب یغمایی است از شعر شاعر فرانسوی قرن هفدهم یعنی «ژان دو لافونتن»، که البته در کتاب درسی به نام شاعر اصلی آن اشارهای نشده است.
این در حالی است که دو ترجمهی آزاد دیگر هم از این شعر در زبان فارسی منتشر شده است. آنطور که در کتاب «اصول فن ترجمهی فرانسه به فارسی» (انتشارات سمت) آمده، ایرج میرزا و نیر سعیدی هم این شعر را ترجمه کردهاند.
متن دو ترجمهی موجود از این شعر در زبان فارسی در پی میآید:
«روباه و زاغ» / ترجمهی حبیب یغمایی
زاغکی قالب پنیری دید
به دهان برگرفت و زود پرید
بر درختی نشست در راهی
که از آن میگذشت روباهی
روبه پرفریب و حیلتساز
رفت پای درخت و کرد آواز
گفت به به چقدر زیبایی
چه سری چه دُمی عجب پایی
پر و بالت سیاهرنگ و قشنگ
نیست بالاتر از سیاهی رنگ
گر خوشآواز بودی و خوشخوان
نبودی بهتر از تو در مرغان
زاغ میخواست قار قار کند
تا که آوازش آشکار کند
طعمه افتاد چون دهان بگشود
روبهک جست و طعمه را بربود
***
«روباه و زاغ» / ترجمهی ایرج میرزا
کلاغی به شاخی جایگیر
به منقار بگرفته قدری پنیر
یکی روبهی بوی طعمه شنید
به پیش آمد و مدح او برگزید
بگفتا: «سلام ای کلاغ قشنگ!
که آیی مرا در نظر شوخ و شنگ!
اگر راستی بود آوای تو
به مانند پرهای زیبای تو!
در این جنگل اکنون سمندر بودی
بر این مرغها جمله سرور بودی!»
ز تعریف روباه شد زاغ، شاد
ز شادی بیاورد خود را به یاد
به آواز خواندن دهان چون گشود
شکارش بیافتاد و روبه ربود
بگفتا که: «ای زاغ این را بدان
که هر کس بود چرب و شیرینزبان
خورد نعمت از دولت آن کسی
که بر گفت او گوش دارد بسی
هماکنون به چربی نطق و بیان
گرفتم پنیر تو را از دهان
***
اینجا اعتراف میکنم که بارها این سروده ی زیبا و تأمل برانگیز را خواندم تا از رمز و راز آن و ربط آن به کدخدا را پیدا کنم تا اینکه از ترجمه ی جناب ایرج میرزا توانستم جواب خود را پیدا کنم
و آن هم در این قسمت بود
بگفتا که: «ای زاغ این را بدان
که هر کس بود چرب و شیرینزبان
خورد نعمت از دولت آن کسی
که بر گفت او گوش دارد بسی
از اینجا یافتم که چگونه کدخدا وارد داستان شد همو که مردم روی او جور دیگری حساب می کشند و او از این پست و مقام و زبان چرب خود چگونه میتواند سواستفاده کند و بر خوان خویش بیفزاید
و ناگفته نماند که در ابتدای یادآوری شعر در ذهنم توجهی به دزدی پنیر توسط زاغ نداشتم و دلم هم برای زاغ میسوخت که توسط روباه مورد ظلم قرار گرفته و متاعِ خویش از دست داده حال اینکه آن مطاع دزدی بوده
اینجا شاعر با آوردن واژه ی دزدیِ زاغ به ما نشان داد که گاهی چنان گناهان بزرگتری را شاهد هستیم که گناه و ظلم کوچک از زیر نگاهمان می لغزد و دیده نمی شد
اینجا آفرین ها میگویم به چنین صاحب قلمی که با تدبر عمیق کلام تأمل برانگیز خویش را در لابلای واژگانش جای داد و ما را به اثری ژرف دعوت کرد
با سپاسمندی