نامهها خاک،پستچی مرده
خارج از عرف شد نشانی تو
فیلسوفانه اشک میریزم
در غم فهم اینهمانی تو*
آی خوابی؟ببین که قاضیها
بر علیهت چه حکمها دادند
هرکسی گفت از زبان خودش
چونکه دیدهست بیزبانی تو
اتفاقات شکل میگیرند
اشتباهات شکل میگیرند
احتمالات شکل میگیرند
همه در بازهی زمانی تو!
بیمحابا و وقت نشناسی
گاه نرمی و گاه الماسی
میخوری قلب ،میچشد قلب از
طعم حلوای تن تنانی تو
ظاهرا چابکی تری فرزی
همه جا هست حرف هوک چپت*
ادعا کرده هر جوانی که
خورده از مشت ناگهانی تو
کنج هر خانه را که میگردم
لااقل چند عکس ریز و درشت
مانده از روزگار جولانت
یادگاریست از جوانی تو
من شنیدم اگر که هر ساعت
مردهی روزمرگی باشم
زندگیهاست حین مرگم با
نفس گرم و جاودانی تو
گرچه گفتند: شاعران بایست
شعر را بیجواب بگذارند.
من طرفدار حل مسالهام
کو سوالات امتحانی تو؟
مینویسم ولی نمیخوانی
نامهها خاک، پستچی مرده
پس کجایی که من نمیبینم
ردّی از فتنهی جهانی تو
با توام یادگار انسانی
پرسش پایدار انسانی
"عشق" ای کیمیای پنهانی
کِی بیایم به میهمانی تو؟
*اینهمانی، مبحثی در فلسفه
* هوک، نوعی ضربه در مشت زنی