ای عشق حلالت باد قلبی که حرامت شد
عُمری که به نام من همواره به کامت شد
.
آغاز شدی هر بار در نقطهٔ پایانم
آباد شدی ای عشق ، من یکسره ویرانم
.
هر کس به طریقی راند ما را زِ تن آسانی
از عشق نشد حاصل جُز یاس و پشیمانی
.
تا قُرعه به نام اُفتاد ، صد زَهر به جام اُفتاد
با این همه قلبِ خون ، دانسته به دام اُفتاد
.
تو زاده شدی درمن ، من در تو ولی مُردم
یک عُمر شرابت را با خونِ جگر خوردم
.
در حسرت کام از تو ، با عقل شدم دشمن
هم عقل ز دستم رفت ، هم عشق بُرید از من
.
از تو نرسید هرگز جُز رنج ، و رُسوایی
آیی به غم و زشتی ، با وعدهٔ زیبایی
.
با این همه می گویم درد تو بُوَد مطلوب
اندیشهٔ ظالم را در نُطفه کُنَد سرکوب
.
حالا که نداری تو با نسل بشر سازش
با این دلِ خون دارم ، از درگهت این خواهش
.
همواره تو دشمن باش با عقلِ پُر از وسواس
این بُزدلِ منطق خو این عاری از احساس
.
ای عشق مکن ما را از بند خودت آزاد
من داد نمی خواهم ، بر من تو بکن بیداد
.
سروده : بابک حادثه
مثنوی زیباییست👏👏🌺🌺
پایدار باشید