راه
راه
راه
این چندمین صدای پاییست
که میگذرد؟
آه
گوش میچسبانم
به وعدههای ناودانی توخالی...
بوی زهم زخم اقاقیا
نفس کوچه را
قطعه قطعه
بند میآورد
در را
پشت سرت ببند!
آخرین برگ
از سفرنامهی سکوت است
اگر این حنجره بگذارد
آواز آواز
بر گونههای پنجره میبارم!
♣️𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
دیگر به هیچ دردی نمیخورد
تیر
با باران
وسط ظهر تابستان بیاید
یا تیرباران رنج
پی اصرار تقدیر
قبل از رستاخیز جوخهی اعدام...
به تناسخ که فکر میکنم
چند نسل آنطرفتر
یا نه
هفت نسل قبلتر
نام من بهمنیست
که فصل به فصل
«خاموش میشوند
گلولههای سربی»
در خون علاقهام!
♣️𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
هی هی!
سر میخورد
فصل ناتمام کودکی
از ارتفاع گونههام
و شبحی با ولع
در رکاب ابرک خیال
پهنای خندههایم را میبلعد و
ناعادلانه
تعادل آنسوی سرگردان فرداهایم را...
انتهای قصه را به یاد نمیآورم
اما
فردا اگر دیده نمیشود
کوتاهی
از اسب چوبی کودکیست
که پای رسیدنش
کنار گیشهی بلیطهای شهربازی
شکست و
هنوز
لنگ میزند
در رویاهای ناقصالخلقهام!...
آرزو عباسی(پاییزه)
♣️𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅─